هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت0⃣1⃣2⃣ حالا دیگر، بود یا نبود کتاب ه
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت1⃣1⃣2⃣
کشیش نگاهش به ایرینا بود و حواسش جای دیگری سیر می کرد.
ایرینا هر چه نگاهش کرد، حرفی از او نشنید.
در حالی که به طرف اتاق خواب می رفت گفت:
تا صبح همان جا بنشین!
به درک که چمدان گم شد.
بعد در اتاق را محکم پشت سرش بست.
کشیش چون شبحی ساکت و بی حرکت، کنار چمدان نشسته بود، با قامتی خمیده و سری فرو افتاده و چشم هایی فرو بسته.
خواب بود یا بیدار؟
مرده بود یا زنده؟
وقتی صدایی شنید، به خود آمد.
انگار کسی او را به نام می خواند پدر ایوانف!
وقتی برای بار دوم صدا را شنید، به سختی سرش را بلند کرد. چشم هایش را گشود.
مردی جوان با ردایی سفید و محاسنی بلند، مقابلش ایستاده بود. مرد، چشم هایی درشت و مردمکی سیاه داشت.
کشیش لحظاتی خیره نگاهش کرد.
غریبه نمی نمود، انگار او را بارها دیده بود.
جوان بقچه ای را که توی دست هایش بود، بالا آورد.
کشیش که چشمش به بقچه خورد، مثل برق گرفته ها از جا بلند شد.
با دیدن بقچه ی کتاب قدیمی اش در دست جوان، گویی همه ی خستگی سفر و غم و اندوه گم شدن چمدان از او رخت بست.
فکر کرد این جوان کتابش را برایش آورده است، اما چرا بدون چمدان؟
خواست همین سؤال را از او بپرسد، حرفی بزند و حداقل تشکری کند که چنین کتاب با ارزشی را به او بازگردانده است.
اما هر چه کرد صدایی از حلقومش بیرون نیامد.
لبهایش انگار به هم دوخته شده بود و زبانش چون تخته سنگی در دهانش سنگینی می کرد.
صدای جوان، نرم و سبک به گوش رسید.
انگار این صدا از راه بسیار دوری می آمد:
- پدر ایوانف تو امانت ما را به خوبی پاس داشتی.
آن طفل امروز در روح تو رشد یافته و وجودت را در بر گرفته است. چراغی در وجودت فروزان گشته، که روشناییش چراغ راه و گرمایش ذخیره آخرتت خواهد شد.
بدان پدر ایوانف که ما به یاد مؤمنان خود هستیم و آن ها را فراموش نمی کنیم؛ به ویژه تو را که قبای کشیشی را با عبای علی بن ابیطالب آمیختی و روح عریانت را کسوتی پوشاندی که جز رستگاران چنین کسوتی بر تن ندارند.
ما امانت خود را برداشتیم تا ببینیم بعد از تو چه کسی مستعد پذیرش آن است.
حال بیا و پیامبر خود عیسی مسیح را بدرقه کن!
کشیش گنگ و گیج بود، نمی دانست خواب است یا بیدار.
به سختی قدمی جلو برداشت.
جوان به جای این که به طرف در خروجی برود، به سوی دیواری رفت که تابلویی قدیمی عیسی مسیح روی آن نصب شده بود.
📚📚 @Heiyat_Majazi
کشیش دیگر نای حرکت نداشت، ایستاد و به جوان نگاه کرد که کم کم تبدیل به نور شد، به هاله ای سفید که به طرف رفت و در آن محو گردید.
کشیش با صدای ایرینا به خود آمد و چشم هایش را باز کرد:
- خدا مرگم را بدهد!
از دیشب تا حالا این جا خوابیده ای؟
بلند شو که باید برویم فرودگاه.
شاید بشود چمدانمان را پیدا کنیم.
بلند شو دست و صورتت را بشوی تا من صبحانه ات را آماده کنم.
کشیش به عکس عیسی مسیح روی دیوار نگاه کرد و گفت:
لازم نیست برویم فرودگاه.
کارهای مهمتری هست که باید انجام بدهم.
#پــایان😊
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هرشب ساعت 🕘
از،این ڪانال👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🇮🇷
[• #فتوا_جاتے👳🏻•] تحلیل فیلم X-Men: Apocalypse کلاس امام شناسی هالیوود! ✅ مهمترین هدف از ندا
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
تحلیل فیلم X-Men: Apocalypse کلاس امام شناسی هالیوود!
🔴تبدیل زمین به زمینی دیگر
⬅️در نهایت، در این فیلم سکانسی وجود دارد که اِن صباح النور با کمک قدرت خود، زمین را دگرگون ساخته و دست به خلق ساختاری جدید از آن می زند. به عبارتی، دنیا وجه دیگری از خود را به واسطه حضور اِن صباح النور نمایان می سازد.
✅وجود چنین رویدادی در زمان ظهور هم در قرآن و احادیث پیش بینی شده است:
🍃يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ
"در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمان ها (به آسمان هاى ديگرى) مبدل مىشود و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىگردند.
✅عبد اللَّه بن ضمرة از كعب الأحبار نقل كرده كه او گفت:
"چون روز قيامت فرا رسد، بندگان به صورت چهار دسته محشور مى شوند: دستهاى سواره، دستهاى بر گام هاى خويش قدم برمىدارند، دستهاى به زمين خورده و به زانو درآمده، و دستهاى به روى در افتاده و كر و لال و كورند، آنان چيزى نمى فهمند و سخن نمى گويند و به آنان اجازه داده نمى شود كه پوزش بخواهند. آنان كسانى باشند كه آتش صورت هاشان را بريان مى كند و در اين حال كه لب هايشان سوخته، كريه المنظر مى شوند. به كعب گفته شد: اى كعب، اينان كه به روى در افتاده مشحور مى شوند و حالشان چنين است چه كسانىاند؟
كعب گفت: آنان بر گمراهى و ارتداد و پيمانشكنى بودهاند، پس بد چيزى است آنچه براى خويشتن از پيش فرستادهاند. روز ديدار خدا كه با خليفه و وصى پيامبرشان و عالم و سرور و فاضل خود و پرچمدار و صاحب حوض و مورد اميد و اميدوارى در غير اين عالم (يعنى در دنيا) به جنگ پرداخته اند، او همان علمى است كه ناشناخته نمى ماند و شاهراهى است كه هر كه از آن بركنار رود هلاك مى شود و در آتش واژگون مى گردد.
قسم به خداى كعب آن على (ع) است كه دانشمندترين آنان از حيث علم و پيشقدمترين ايشان در اسلام و سرشارترينشان از نظر بردبارى است.
كعب در شگفت است از كسى كه ديگرى را بر على (ع) مقدم مى دارد. و آن مهدى قائم علیه السلام از تبار علىّ علیه السلام است كه زمين را به زمين ديگرى دگرگون مى سازد، و با وجود اوست كه عيسى بن مريم بر نصاراى روم و چين احتجاج مى كند. همانا مهدى قائم (ع) خود از نسل على (ع) است كه از حيث آفرينش و خوى و آراستگى قيافه و ظاهر و شكوه شبيهترين مردم به عيسى بن مريم (ع) است. خداى عزّ و جلّ آنچه به همه پيامبران بخشيده به او عطا مى فرمايد، بلكه بيشتر و برتر از آن بدو ارزانى خواهد داشت. همانا قائم (ع) از فرزندان على (ع) داراى غيبتى است همچون غيبت يوسف و بازگشتى همانند بازگشت عيسى بن مريم. پس از غيبتش با طلوع ستاره سرخ آشكار خواهد شد هم زمان با ويرانى زوراء كه شهر رى است و فرو رفتن مزوره كه همان بغداد باشد و خروج سفيانى و جنگ فرزندان عباس با جوانان ارمنستان و آذربايجان چنان جنگى كه هزاران و هزاران نفر در آن كشته مى
شوند. هر جنگجو شمشيرى زيور يافته به دست مى گيرد، پرچم هاى سياه بر آن به اهتزاز درمى آيند. آن جنگى است كه به مرگ سرخ و طاعون بسيار خطرناك آميخته است."
📗الغيبة للنعماني صـــ145( ترجمه غفارےصــ205)ــ ، بحـار جــ52ـ صـــ226ـ
⬅️اما اوج کینه و عداوت کارگردان این اثر در نقطه پایانی فیلم خودنمایی می کند. جایی که همه انسان ها از رویارویی با اِن صباح النور ناامید شده اند و پیروزی وی تقریباً بر همگان مسجل شده است. در این زمان است که جهش یافته ها به نیت شوم اِن صباح النور پی برده و با کمک قدرت های فرابشری خود علیه وی قیام می کنند و او را از بین می برند.
🔴نسخه ای جسورانه که غرب آرزوی تحقق آن را در دنیای واقعی هم برای پیروان مهدویت و ظهور در سر می پروراند و تلاش می کند تا در نهایت به مقصود شوم خود به هر طریق ممکن برسد.
#پایان
.
.
#آخـرالزمان
#ظهورنزدیکاست ❤️
#اللهمعجلالولیکالفرج 🙏
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه 🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
[• #فتوا_جاتے👳🏻•] . . #ادامـہ پاسخ✅ شبهه: ✨اینکه اسراییل رو با سطل اب میشه از بین برد، نشان از ضعف
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
.
.
#ادامـہ پاسخ ✅ شبهه:
✨اما ثروت طبیعی
جاذبه های توریستی
اگر در این زمینه فعال نبودیم هیچوقت آمریکا اعلام نمیکرد هرکس که در پاسپورتش مهر ویزای ایران بخوره را در آمریکا راه نمیدهند
اما صلح طلبی و سایه جنگ:
وقتی کشوری مثل ما ثروت طبیعی داشته باشه معلومه که شامه ی خیلیا تحریک میشه.
نتیجه:
تهدید با وجود عدم مردم آزاری ما.
تحریم به بهانه های مختلف.
✨اگه گمان میکنید سرعت پیشرفتمون هم کمه بهتره یک نگاهی به پیشرفتهای ایران طی چهل سال اخیر بیندازید
تفکر غرب زدگی و شبهه افکنی خاصیتی جز:
تحویل کشور به بیگانه
و
تبدیل کشور به ویرانه
نداره
✨هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره.
و ورود گرگ به آغل گوسفندان جز خسارت چیزی به دنبال نداره.
#پایان
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
[• #فتوا_جاتے👳🏻•] . . ✨اشعث بن قيس: اشعث مردي رياست طلب، مقام پرست و منافق بود. او از طرف عثمان والي
[• #فتوا_جاتے👳🏻•]
.
.
✨با مفاسد و اصلاح نظام اداري و سياسي خود داشتند به عواملي نظير مصالح جامعه اسلامي، شرايط زماني و مکاني و توانايي افراد و … نيز اهميت قائل بودند.
✨و نکته ديگر را از زبان مقام معظم رهبري در اين زمينه بشنويم:
«اين که بگوييد با کساني که دچار فساد شده اند برخورد قاطع نمي شود, اين را قبول ندارم, نه برخورد مي شود ؛ با آن کساني که قاطع برخورد نمي کنند, چگونه برخورد کنيم؛ برخورد همين است که تذکر و هشدار بدهيم و به آنها بگوييم, برخورد لازم در آن جا اين است؛ اما شفافيت لازم در اين مورد براي مردم صورت نمي گيرد.
✨يک وقت انتظار هست که مرتب اعلاميه داده شود و بگويند فلان کسي را گرفتيم, پدر فلان کس را در آورديم, فلان کسي اين فساد را کرده, اين درست نيست, … يک نفر جرمي مي کند آدم خيلي بدي هم هست بايست مجازات بشود, اما اگر اسم او را اعلام کرديد, اين پسر يا دخترش در دانشگاه, خانه, محله, مي دانيد با اين اعلان چند نفر مجازات مي شوند؟ چه لزومي دارد؟…”
✨در مورد مصلحت اندیشی یک اصلی وجود دارد که نباید مورد غفلت واقع شود ؛اگر امیرالمومنین 25 سال سکوت اختیار میکنند و اگر امام حسن (ع) با معاویه صلح میکنند و یا امام حسین (ع) قیام می نمایند و امام رضا (ع) ولایت عهدی مأمون را میپذیرند فقط به خاطر حفظ اصل اسلام است در هر جایی و هر زمانی که اصل اسلام در خطر بوده ائمه با تمام وجود در صحنه بوده اند در زمان ما نیز سیره امام رحمة الله علیه و مقام معظم رهبری نیز بر همین اصل استوار بوده است اصل مبارزه با فساد هیچگاه از طرف بزرگان انقلاب مورد غفلت واقع نشده است .
#پایان
#منتظرپرسشهاےشماهستیم👇🏻
@khademr_S_mir
.
.
#مهدیار
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
هیچ شبهـهاےبے پاسخ نمونده😉👇
[•📖•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 بسم رب الشھـدا #قسمت_شصت_و_هفتم مصطفی آهسته وارد اتاق شد. سلام کرد. مامان با چ
【• #قصه_دلبرے📚 •】
بسم رب الشھـدا
#قسمت_آخر
خبر، تلخ بود.
رهبر بعد از شنیدن جزئیات فاجعه، پیامی برای مردم صادر کرد.
به مصیبت دیدگان تسلیت گفت.
به مسئولان دستور داد به شناسایی جان باختگان و معالجه مجروحان و خبر رسانی سریع ادامه بدهند.
آقا ، دولت سعودی را موظف دانست که مسئولیت خودش را در این حادثه بپذیرد.
در کشور سه روز عزای عمومی اعلام شد.
وقتی طلبه ها بعد از سه روز تعطیلی آمدند تا آقا درس خارج را شروع کند، هنوز سنگینی غم در چهره استاد پیدا بود.
بسم الله که گفت، حرف هایش رفت همان سمت که دلش مشغول بود :
هرسال در موسم حج، مثل این روز هایی که اعمال و مناسک حج تموم شده، کشور در یک شادی عمومی قرار داره. حاجی ها بر می گردند. خانواده ها خوشحالند ...
امسال این اوقات شادی، تبدیل شده به اوقات غم ...
⇜ انسان نمی تونه خودش رو لحظه ای از این غم فارغ بدونه ...
هزار کشته از کشور های مختلف اسلامی! شوخیه؟!
از کشور ماهم خدا می دونه چند صد کشته!
حالا مفقودین معلوم نیست کجا هستند ...
سعودی ها باید بپذیرند مسئولیتشون رو ...
این قضیه فراموش نخواهد شد ...
#پایان
✍🏻شهـید محسن حاجی حسنی
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🇮🇷
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهل_ونهم 🍃 ــ الو... ــ
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: # ⸣
#قسمت_پنجاهم 🍃
#قسمت_پایانی
سه روز بود که از آن فاجعه ی هولناک می گذشت و ما کوچکترین خبری از صالح نداشتیم. پدر جون حالش بد بود و از فشار عصبی به حمله ی قلبی دچار شده بود و در بیمارستان بستری شد. علیرضا و سلما پابند بیمارستان شده بودند و من پابند زنگ خانه و تلفن. امیدم رفته رفته از دست می رفت. خبرهای اینترنتی و اخبار شبکه های مختلف را دنبال می کردم و بیشتر بی قرار می شدم. خودم را آماده کرده بودم برای هر خبری به غیر از خبر مرگ صالح تمام وجودم لبریز از استرس و پریشانی بود و دلم معلق شده بود توی محفظه ی خالی قفسه ی سینه ام. حال بدی داشتم و حسی بدتر از بلاتکلیفی و انتظار را تا آن زمان حس نکرده بودم. "خدایا... سرگردانم... کجا باید دنبال صالحم بگردم. دستم از همه جا کوتاهه... شوهرم تو کشور غریب معلوم نیست چه بلایی سرش اومده. خودت یه نظر بنداز به زندگیمون. تو رو به همون اماکن مقدس قسم... بمیرم برا دلای منتظر شهدای گمنام" با سلما تماس گرفتم و جویای احوال پدر جون شدم. خدا را شکر خطر رفع شده بود اما هنوز به استراحت و بستری در بیمارستان احتیاج داشت. زهرا بانو و باباهم بلاتکلیف بودند. آنها هم نمی دانستند چه کاری از دستشان بر می آید. یک لحظه مرا تنها نمی گذاشتند و با سکوتشان تمام نگرانی دلشان را به رخ می کشیدند. یکی از حاجیان محله مان که قرار بود فردا بازگردد شهید شده بود بنر های خوش آمدگویی رادرآوردند و بنرهای مشکی تسلیت را جایگزین کردند. دلم ریش می شد از دیدن این ظلم و نامردی با مسئول کاروان صالح مدام تماس می گرفتم. خجالت می کشیدم اما چاره چه بود؟ او هم از من خجالت زده بود و هر بار به زبانی و حالی خراب به من جواب می داد و می گفت که متاسفانه هیچ خبری از صالح ندارد
عصر بود که با حاج آقا عظیمی تماس گرفتم. فکر می کنم شماره را می شناخت بس که زنگ زده بودم بلافاصله جواب داد و با صدایی متفاوت از تماس های قبلی گفت:
ــ سلام خواهرم. مژده بده
دلم ضعف رفت و دستم را به گوشه ی دیوار تکیه دادم.
ــ خبری از صالحم شده؟
ــ بله خواهرم. بدونید که خدا رو شکر زنده س...
صدای گریه ام توی گوشی پیچید و زهرا بانو و بابا را پای تلفن کشاند. همانجا نشستم و زار زدم و خدا را شکر گفتم.
ــ خواهرم خودتونو اذیت نکنید. نگران نباشید توی بیمارستان بستری شده. حالش الان خوبه. خدا بهش رحم کرده وگرنه دو نفر از همون جمع متاسفانه شهید شدن.
صدای گریه و بغضم با هم ترکیب شده بود.
ــ می تونم باهاش حرف بزنم؟ تو رو خدا حاج آقا... کنیزی تونو می کنم. حالش خوبه؟
ــ این حرفو نزنید خواهر... چشم... من برم بیمارستان تماس می گیرم. تا یه ساعت دیگه منتظر باشید. الحمدلله زنده س. کمی صورتش کبوده و دنده هاش شکسته... من زنگ می زنم. منتظرم باشید.
تماس که قطع شد همانجا سجده ی شکر به جا آوردم. یک ساعت انتظار کشنده به بدترین نحو ممکن تمام شد و صدای زنگ تلفن سکوت خانه را شکست. گوشی را با تردید برداشتم.
ــ اَ... الو...
صدای گرفته ی صالحم خون منجمد در رگهایم را آب کرد.
ــ الو... مهدیه ی من...
"الهی... صد هزار مرتبه شکرت..."
#پیام_نویسنده
دلتون شاد و لبتون خندون... سپاس از همراهیتون.
#پایان
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi