eitaa logo
هیئت مجازی 🇮🇷
3.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
440 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
°| (199) 😊✋ |° کســی که از عقب افتــاده اگر صبور باشــد و خودش رو از دور نگه دارد چقدر پیــش خداوند عــزیز خواهد بود 😥حضـــرت موسی از بچــگی خونه بزرگ شده بود وقتـــی از اش خبــردار شدن کردن ؛ ســـوی شهر فرار کرد.... 😱بزرگتـــرین آن زمان حضرت موســـی بود.... 😰از دســت فرعون و دار و دسته‌اش به مدین پنـاه آورد هیـــچی نداشت حتی اولـین بارش بود که به شــهر مدین می‌رفـت.... به نظـــر شما چنین کسی می‌تـواند در عرض 24 ساعت اونم با آن وضعــییت کــند...❗️ 😞آنجا نه کس و کاری داشت نه چیـــزی نداشت که بخـــورد حتـی نـداشت و ....غریبـــ و آواره... 😢حضرت موسی رفت تک و تنها یه گوشه نشست دو تا زیبا و نیاز به کمک حضرت موســی داشتند که گوسفـندانشان را آب بدهــد.... 👌حضـــرت موسی هم بـــدون اینکه حتی بهشون یک بکند خییلی به آنها کمک کرد فقط به خاطر و بــدون هیچ منتــی.... 😔بعـــد از رفتن اونا حضرت موسی کرد و فرمود؛ خدایا من بنـــده و تو هستم در به سویم باز کن. 😍 دخــتر شعیب نبی وقتی برگــشت به خانه نزد پدرش از و و و نیرومـندی موسی تعریف کرد حضــرت شعیب هم خیــلی زود دخترش را فرســتاد دنبال حضرت در حالی که آن دخــتر خیلی آرام و در اوج گام برمیداشت...( تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ) 👌و به او گفـــت پدرم دعوتت می‌کند تا مـــزد کردن گوســفندانمان را بهتون بدهد.... ☺️وقتـــی شعیب نبی موسی را دید و شرح حال زندگی ایشان را شنید دریافت که ایــشان خیلی و و رعنایی است و به او پیشنهاد کــرد که یکی از دختــرانش را به نکاحش در بیــاورد... 😔حضرت مـــوسی گفت که من نه دارم نه دارم و نه ... 👌حضرت شـــعیب گفت که من بهت خانه میدهــم و یکی از دخترانم را به عقــدت در می آورم و تا 8 ســال دیگر برایم کار کن (چوپــانی) کن....😍 ☺️ حضرت موسی کسی بود که از دســت فرعون فرار کرده و و و کار در شهری که تا به حال نرفته و بی پــول و بی سرپنــاه.... 😳اصـــلا به فکرش نمیرســید که در عرض 24 ساعــت صاحب خوب و خــانه و کــار شود و حتی بزرگــوارترین مرد آن زمانه پیامبر شـعیب شود... 😍در اوج نا امــیدی بود که خـــداوند زندگیش را عـــ⚡️ــوض کرد.... 😉این داســـتان زیبا در ســـوره قصص آمـــده.... ❤️ و مطمئنا اگر خدا بخـــواهد در کمترین زمان زندگیت را عـــوض خواهد شد... 👋 نا امـــید نباشید فقط کافیـــست مثل موسی و باشید آنوقت خداوند هم با بهتـــرین نعمتها و موقعیـــتها جوابت را خواهـــد داد.... . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣3⃣ عبدالله پرسید: پدرجــان! پس
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 3⃣3⃣ خشـــم داشت در وجــودم رخنــہ مےڪـرد. خود دارے پیشــہ ساختــم. گفتـم: منظـورت چیست پیــرمــرد؟ چـرا بـا ڪنایـہ حرف مےزنـے؟ امروز همہ مسلمــان و پیــروے دین محمدیــم. با دسـت پیراهـــن خونیــن عثمـــان را نشان داد و گفت: اگر چنیـن است، بـازار مڪـــاره اے ڪــہ راه انداختــہ ایــد براے چیســت؟ چرا مےخواهیــد با مــردم بہ جنــگ حـق بروید؟ خود را آمــاده جنگــے مےسازید ڪہ در آن جـز هلاڪــــت براے امــت محمــــد حاصـل دیگرے ندارد. از خـــــــدا عمــروعـــاص! مــرگ از رگ گـردن بہ تــو نزدیڪتــر است. چه مےخواهے بہ دســت آورے تا پیــش از اینڪہ پیــڪ گریبانـــت را بگیــرد، بتوانــے و آن سود جویـے؟ با خشـــم گفتــم: ات تمــام شد پیــرمــرد؟ حالا از سر راهمـان ڪنـــار بــرو! 💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠 اگر بابـت این موعظــہ هم مےخواهی مے دهــم. دسـت بہ جیــب بـردم، چند دینــار بیـرون آوردم و بہ طرفش گرفتـم. خشــم آمــد و فریـــــــاد زد: لعنـــــت خــــدا و رســــول خــــدا بــر تـــو و خائنــانــے چــون تــو بـــاد ڪہ مــردم را مے فریبیــد و خون آنـــان را بـر زمیـــن مےریزیــد! از مقابــل چشــــم هایــم دور شـــو اے ڪــافـر شــراب خوار و زن بــاره ڪہ پوســت و گوشــت و خونـــت از خــوڪ و شــراب انباشتــہ اسـت. آن وقــت خــود را خــــون عثمـــان مے نامیـد و بــا علــــے مےجنگیــــــد؟! بہ سرعــت بہ راه افتادیــم. محمـــد و عبـــدالله با تعجب نگاهــم مےڪردند. پیــرمــرد هنــوز داشـت با صداے بلنــد دشنــــام مےداد. گمان نمےڪردم در میان مسلمانـــان شــام، باشند ڪسانــے ڪہ هنــوز در گرو علـــے داده باشنـد. امروز حــال خوشــے نداشتــم. بہ عبــدالله و محمــد ڪہ مےرفتند تا سپاهیـــان را سامــان دهند، گفتــم بہ معاویہ بگویند مـن امروز بہ نزدش نخواهــم رفــت و قصــد استراحـــت دارم. اما حوالـــے ظہــر بــود ڪہ یڪــے از سوے معاویـــہ آمد، با چنــد بستــہ نامــہ بہ همراه یادداشتــے از خــود معاویـــہ در آن نوشتــہ بــود نامہ هاے مربوط بہ جاسوســانمان در ڪوفــہ را بخـــوان و فـــردا صبـــح در این باره با من سخــــن بگـو. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃