°| #حرفاے_خودمـونے(199) 😊✋ |°
کســی که از #ازدواج عقب افتــاده اگر صبور باشــد و خودش رو از #حــرام دور نگه دارد چقدر پیــش خداوند عــزیز خواهد بود
😥حضـــرت موسی از بچــگی خونه #فرعــون بزرگ شده بود وقتـــی از #عقیده اش خبــردار شدن #تهدیـدش کردن ؛ ســـوی شهر #مـــدین فرار کرد....
😱بزرگتـــرین #قـــدرت آن زمان #دشمـــن حضرت موســـی بود....
😰از دســت فرعون و دار و دستهاش به مدین پنـاه آورد هیـــچی نداشت حتی اولـین بارش بود که به شــهر مدین میرفـت....
به نظـــر شما چنین کسی میتـواند در عرض 24 ساعت اونم با آن وضعــییت #ازدواج کــند...❗️
😞آنجا نه کس و کاری داشت نه چیـــزی نداشت که بخـــورد حتـی #پناهگاهی نـداشت و ....غریبـــ و آواره...
😢حضرت موسی رفت تک و تنها یه گوشه نشست دو تا #دختر زیبا و #با_حــیا نیاز به کمک حضرت موســی داشتند که گوسفـندانشان را آب بدهــد....
👌حضـــرت موسی هم بـــدون اینکه حتی بهشون یک #نـــگاه بکند خییلی #مردانـــه به آنها کمک کرد فقط به خاطر #خدا و بــدون هیچ منتــی....
😔بعـــد از رفتن اونا حضرت موسی #دعــا کرد و فرمود؛ خدایا من بنـــده #فقـــیر و #گرســـنه تو هستم در #رحمـــتی به سویم باز کن.
😍 دخــتر شعیب نبی وقتی برگــشت به خانه نزد پدرش از #مردانـگی و #امانتـداری و #چشــم_پاکی و نیرومـندی موسی تعریف کرد
حضــرت شعیب هم خیــلی زود دخترش را فرســتاد دنبال حضرت #موســی در حالی که آن دخــتر خیلی آرام و در اوج #حــیا گام برمیداشت...( تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ)
👌و به او گفـــت پدرم دعوتت میکند تا مـــزد #سیراب کردن گوســفندانمان را بهتون بدهد....
☺️وقتـــی شعیب نبی موسی را دید و شرح حال زندگی ایشان را شنید دریافت که ایــشان خیلی #با_حیا و #قوی و #جــوان رعنایی است و به او پیشنهاد کــرد که یکی از دختــرانش را به نکاحش در بیــاورد...
😔حضرت مـــوسی گفت که من نه #سرپنـــاه دارم نه #پولـــی دارم و نه #کــاری...
👌حضرت شـــعیب گفت که من بهت خانه میدهــم و یکی از دخترانم را به عقــدت در می آورم و تا 8 ســال دیگر برایم کار کن (چوپــانی) کن....😍
☺️ حضرت موسی کسی بود که از دســت فرعون فرار کرده و #غــریب و #بی_کــس و کار در شهری که تا به حال نرفته و بی پــول و بی سرپنــاه....
😳اصـــلا به فکرش نمیرســید که در عرض 24 ساعــت صاحب #همســری خوب و خــانه و کــار شود و حتی #داماد بزرگــوارترین مرد آن زمانه پیامبر شـعیب شود...
😍در اوج نا امــیدی بود که خـــداوند زندگیش را عـــ⚡️ــوض کرد....
😉این داســـتان زیبا در ســـوره قصص آمـــده....
❤️ #خـــواهران و #بـــرادرانم مطمئنا اگر خدا بخـــواهد در کمترین زمان زندگیت را عـــوض خواهد شد...
👋 نا امـــید نباشید فقط کافیـــست مثل موسی #چشـــم_پاک و #امانتـــدار باشید آنوقت خداوند هم با بهتـــرین نعمتها و موقعیـــتها جوابت را خواهـــد داد....
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🇮🇷
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣3⃣ عبدالله پرسید: پدرجــان! پس
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 3⃣3⃣
خشـــم داشت در وجــودم رخنــہ مےڪـرد.
خود دارے پیشــہ ساختــم.
گفتـم:
منظـورت چیست پیــرمــرد؟
چـرا بـا ڪنایـہ حرف مےزنـے؟
امروز همہ مسلمــان و پیــروے دین محمدیــم.
با دسـت پیراهـــن خونیــن عثمـــان را نشان داد و گفت:
اگر چنیـن است، بـازار مڪـــاره اے ڪــہ راه انداختــہ ایــد براے چیســت؟
چرا مےخواهیــد با #فریــب مــردم بہ جنــگ حـق بروید؟
خود را آمــاده جنگــے مےسازید ڪہ در آن جـز هلاڪــــت براے امــت محمــــد حاصـل دیگرے ندارد.
از خـــــــدا #بتــرس عمــروعـــاص!
مــرگ از رگ گـردن بہ تــو نزدیڪتــر است.
چه مےخواهے بہ دســت آورے تا پیــش از اینڪہ پیــڪ #مـــرگ گریبانـــت را بگیــرد، بتوانــے و آن سود جویـے؟
با خشـــم گفتــم:
#موعظـہ ات تمــام شد پیــرمــرد؟
حالا از سر راهمـان ڪنـــار بــرو!
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
اگر بابـت این موعظــہ #پولــے هم مےخواهی مے دهــم.
دسـت بہ جیــب بـردم، چند دینــار بیـرون آوردم و بہ طرفش گرفتـم.
خشــم آمــد و فریـــــــاد زد:
لعنـــــت خــــدا و رســــول خــــدا بــر تـــو و خائنــانــے چــون تــو بـــاد ڪہ مــردم را مے فریبیــد و خون آنـــان را بـر زمیـــن مےریزیــد!
از مقابــل چشــــم هایــم دور شـــو اے ڪــافـر شــراب خوار و زن بــاره ڪہ پوســت و گوشــت و خونـــت از خــوڪ و شــراب انباشتــہ اسـت.
آن وقــت خــود را #مدافــع خــــون عثمـــان مے نامیـد و بــا علــــے مےجنگیــــــد؟!
بہ سرعــت بہ راه افتادیــم. محمـــد و عبـــدالله با تعجب نگاهــم مےڪردند.
پیــرمــرد هنــوز داشـت با صداے بلنــد دشنــــام مےداد. گمان نمےڪردم در میان مسلمانـــان شــام، باشند ڪسانــے ڪہ هنــوز #دل در گرو علـــے داده باشنـد.
امروز حــال خوشــے نداشتــم.
بہ عبــدالله و محمــد ڪہ مےرفتند تا سپاهیـــان را سامــان دهند، گفتــم بہ معاویہ بگویند مـن امروز بہ نزدش نخواهــم رفــت و قصــد استراحـــت دارم.
اما حوالـــے ظہــر بــود ڪہ یڪــے از سوے معاویـــہ آمد، با چنــد بستــہ نامــہ بہ همراه یادداشتــے از خــود معاویـــہ در آن نوشتــہ بــود
نامہ هاے مربوط بہ جاسوســانمان در ڪوفــہ را بخـــوان و فـــردا صبـــح در این باره با من سخــــن بگـو.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃