eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
421 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣7⃣1⃣ عبدالله گفت: نترسید؛ بدتر
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت3⃣7⃣1⃣ ما باید فکر کنیم و راهی بیابیم تا حاکمان ادب شوند و به صراط مستقیم باز گردند. عبدالله که خود را در یک قدمی رسیدن به مقصودش می دید، گفت: نیاز نیست فکر کنید و چاره ای بیندیشید، من به جای شما فکر کرده ام؛ هیچ راهی جز این دو تن وجود ندارد. 📚📚📚 @Heiyat_Majazi برک گفت: اگر بخواهیم علی و معاویه را بکشیم، نباید از خون عمروعاص نیز بگذریم؛ زیرا ممکن است آن پیر حیله گر زمام امور را به دست بگیرد و خود را خلیفه بنامد. عبدالله گفت: عمروعاص کوچکتر از آن است که بخواهد چنین کند. عمرو در تأیید سخنان برک گفت: او را دست کم نگیر عبدالله ؛ عمروعاص در تمام مصر و شامات صاحب قدرت است. بهتر است او را نیز از سر راه أمت برداریم. عبدالله عمامه اش را روی سرش جابه جا کرد و گفت: بسیار خوب، عمروعاص را نیز از سر راه خود می برداریم. عمرو پرسید: حالا چگونه و چه وقت باید اقدام کنیم؟ عبدالله گفت: من فکر آن را کرده ام؛ من قتل على میشوم، زیرا کشتن او تر و پر مخاطره تر است. با انگشت به عمرو اشاره کرد و ادامه داد: تو باید معاویه را بکشی. به برک نگاه کرد، اما قبل از این که به سخنش ادامه دهد، برک گفت: و لابد من هم باید عمروعاص را بکشم. عبدالله سرش را تکان داد و گفت: بله، عمروعاص هم برای تو. برک گفت: ولی من ترجیح می دهم به سراغ معاویه بروم. من قبلا به شام رفته ام و آن جا را می شناسم. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هرشب ساعت 🕘 و هر روز 14:30 از،این ڪانال👇 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت3⃣7⃣1⃣ ما باید فکر کنیم و راهی بیابی
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت4⃣7⃣1⃣ مصر دور است و توان سفر به آنجا را ندارم. عمروعاص باشد برای عمرو که از من جوان تر است و سفر را نیز دوست دارد. عبدالله به عمرو نگاه کرد. عمرو گفت: 📚📚📚 @Heiyat_Majazi برای من فرقی نمی کند. من به سراغ عمروعاص می روم که می دانم کافرتر از علی و معاویه است. عبدالله گفت: و اما زمان انجام عملیات؛ ما باید در یک شب، در یک زمان و با یک شیوه اقدام کنیم. برک پرسید: چطور؟ عبدالله گفت: بهترین فرصت کشتن این سه تن، هنگام نماز است. می توانیم وقتی که آن ها سر به سجده بردند، ضربتی بر سرشان فرود آوریم و کارشان را بسازیم. عمرو گفت: چه می گویی عبدالله ؟؟ مسجد خانه ی خداست و ریختن خون آنها در چنین جای جایز نیست! عبدالله گفت: چه فرقی می کند دوستان؟! دشمنان خدا در خانه ی خدا ارجح است. عبدالله و برک به هم نگاه کردند. برک گفت: شاید بشود آن ها را در حال رفتن به مسجد، در کوچه ای، خیابانی، جایی به قتل برسانیم. عبدالله گفت: هر چند می دانم على ندارد، اما معاویه و عمروعاص محافظانی دارند که اجازه نمی دهند غریبه ای به آن ها نزدیک شود. اگر هم امکان پذیر بود، هرگز نمی توانستیم پس از انجام عمل، از آنجا فرار کنیم و خود را نجات دهیم، اما در هنگام نماز، هم کشتن آنها آسان تر است و هم امکان فرارمان بیشتر. برک گفت: هر چند از کشتن مورچه ای در خانه ی خدا اکراه داشتم، اما برای رسیدن به مقصود و خدا، چاره ای جز این ندارم. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هرشب ساعت 🕘 و هر روز 14:30 از،این ڪانال👇 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃