هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتویکم سربریده قاتل حسین بن علی است که بر فراز نیزه افراشته ا
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتودو
از آن روز ،دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سالمت است و تیرها پیك های بشارتی هستند به بهشت.
تیرها می بارند... تا بین ما و حیات دنیا را، هر چه هست، ببُ رند و رشته توکل ما را محكم کنند و ما را به
یقین برسانند و سرُّ آنكه آتش بر ابراهیم گلستان می شود نیز یقین است. اگر تو نیز یقین کنی که آتش بی
اذن خالق آتش نمی سوزاند ، بر تو نیز سرد و سالمت خواهد شد.
فصل هشتم: غربال دهر
گفته اندآنگاه که حُر بن یزید ریاحی از لشكریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق الحاق یابد ، »
مهاجر بن اوس« به او گفت : » چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی ؟ « ... و حُر پاسخی نگفت ، اما
لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید : »واهلل در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم
و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست، تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در
تو می بینم از چیست؟«
راوی
تن چهره ای است که جان را ظاهرمی کند ، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را
مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن ، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره
جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر ، حسین را
می شناختند.
محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات
تن، جان را به آسمان الیتناهای خلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه ، جز رعشه ای
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتودو از آن روز ،دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سالمت است و تیر
【• #قصه_دلبرے📚 •
#فتحخون
#قسمتشصتوسه
نصیب نیست . این رعشه، رعشه مرگ است ؛ مرگی پیش از آنكه اجل سر رسد و سایه پردهشت بال های
ملك الموت بر بستر ذلت حُر بیفتد ... موتوا قبل ان تموتوا. اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می
ستاند، نه ملك الموت. پیش چشم سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ
علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا ، گور تنگی تنگ تر از پوست تن ، آن سان که گویی یكایك
ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند.
حُر بن یزید ، لرزان گفت :» واهلل که من نفس خویش را درمیان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر
دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!« ... و مرکب خویش را هِی
کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بال کشید.
راوی
حُر بن یزید ریاحی تكبیره االحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرُّ وارد
نماز عشق شد و این نماز ، دائم است و آن که درآن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: الذین هم علی
صالتهم دائمون... و خود جان خویش را گرفت . حُر آن کسی است که حق اذن جان گرفتن را به خود او می
سپارد و این اکرم الموت است : قتل در راه خدا. و مگر آزاده کرامت مند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟
احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند.قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُر صادق بود و از آغاز نیز
جز در طریق صدق نرفته بود... احرار را چه بسا که مكر لیل و نهار به داراالماره کوفه بكشاند، اما غربال
ابتالئات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً ، از اهل کذب تمییز می دهد ... مكاری
چون ضحاك بن عبداهلل نیز نمی تواند از چشم ابتالی دهر پنهان شود... و فاش باید گفت ، این محضر عظیم
حق جایی برای پنهان شدن ندارد.
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 • #فتحخون #قسمتشصتوسه نصیب نیست . این رعشه، رعشه مرگ است ؛ مرگی پیش از آنكه ا
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتوچهارم
ضحاك بن عبدالله خود گفته است:
» چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند
و جز سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی دیگر کسی نمانده است،
به او گفتم :
یا بن
رسول الله ، می دانی آن عهدی را که بین من و توست ، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم
که جنگجویی با تو هست.
اکنون که دیگر کسی نمانده است ،
آیا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟
و حسین اذن داد که بروم...
اسبی را که از پیش در یكی ازخیمه ها پنهان داشته بودم
سوار شدم و به دامنِ
دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم..
راوی
تن ضحاك بن عبداهلل همه عاشورا، ازصبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش ،
حتی نفسی به ملكوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت ،
چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. »
عبادت مشروط
« کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد
رست. این شرطی بود بین او و حسین ...
و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح
تقدیر ما بر قلم اختیار می رود!
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مكن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتوچهارم ضحاك بن عبدالله خود گفته است: » چون دیدم که اصحاب حس
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتوپنجم
فصل نهم: سیاره رنج
راوی
روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائك به تماشاگه
ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند.
مردانگی و
وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟ ...
دیندار آن است که درکشاکش بال دیندار بماند، وگر نه، درهنگام راحت و فراغت و صلح و سلم ، چه بسیارند
اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد
خانه ای سنگی نباشد.
رودر رویی ، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی که بر خاك افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی پیر
کوفی. در زیارت الشهدای ناحیه مقدسه خطاب به او آمده است: » تو نخستین شهید از شهیدانی هستی که
جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم رستگار شدی . خداوند حق شكر بر استقامت و
مواسات تو را در راه امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاك افتاده بودی و گفت: فمنهم من
قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیال.«
حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت :» چه دشوار است بر من به خاك افتادن تو، اگر چه
بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می
داشتم که مرا وصی خود بگیری...« و مسلم جواب گفت : » با این همه ، وصیتی دارم « و با دو دست به
حسین )ع( اشاره کرد، و فرشتگان به صبر و وفای او سالم گفتند: سالم علیكم بما صبرتم.
دومین شهیدی که برخاك افتاد »عبداهلل بن عمیر کلبی« بوده است؛ آن جوان بلند باالی گندم گون و فراخ
سینه ای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد همدان خود را به کربال رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتوپنجم فصل نهم: سیاره رنج راوی روز بالا آمده بود که جنگ
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتوششم
بود و تنها زنی است که در صحرای کربال به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. مزاحم بن »
حریث« در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن
هالل رسید و او را به هالکت رساند.» عمروبن حجاج« که امیر لشكر راست بود عربده کشید: » ای ابلهان
آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی درجنگ هستید؟ شما اکنون با یكه سواران دالور کوفه رودر رویید،
با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باك ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با
آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین
«خواهند رفت.
عمرسعد این اندیشه را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند. افراد تحت
فرماندهی شمربن ذی الجوشن نافع بن هالل را محاصره کردند و بر سرش ریختند . با این همه، نافع تا
هنگامی که بازوانش نشكسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد عمرسعد بردند. عمرسعد و
اطرافیانش می انگاشتند که می توانند او را به ذلت بكشانند و سخنانی در مالمت او گفتند. نافع بن هالل
گفت:» واهلل من جهد خویش را به تمامی کرده ام. جز آنان که با شمشیر من جراحت برداشته اند، دوازده تن
از شما را کشته ام . من خود را مالمت نمی کنم ، که اگر هنوز دست و بازویی برایم مانده بود نمی توانستید
مرا به اسارت بگیرید... « و شمر بن ذی الجوشن او را به شهادت رساند.
آنگاه فرمان حمله عمومی رسید و همه لشكریان عمرسعد با هم به سپاه عشق یورش بردند. شمر بن ذی
الجوشن با لشكر چپ ، عمرو بن حجاج با لشكر راست از جانب فرات و عزره بن قیس» « با سوارکاران ... و
کار جنگ آن همه باال گرفت که دیگر در چشم اهل حرم،جز گردبادی که به هوا برخاسته بود و در میانه اش
جنبشی عظیم ، چیزی به چشم نمی آمد.
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتوششم بود و تنها زنی است که در صحرای کربال به اصحاب عاشورایی
【• #قصه_دلبرے📚 •
#فتحخون
#قسمتشصتوهفتم
چه باید گفت؟ جنگ در کربال درگیر است و این سوی و آن سوی ، مردمانی هستند در سرزمینهایی دور و
دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربال و جنگ اتصال نمی دهد. آنجا بر کرانه فرات ، در دهكده عَقر... دورتر
در کوفه ، درمكه، مدینه، شام، یمن ... زنگبار، روم، ایران، هندوستان و چین ... طوفان نوح همه زمین را
گرفت ،اما این طوفان تنها سفینه نشینان عشق را درخود گرفته است. چه باید گفت با سبكباران ساحل ها
که بی خبر از بیم موج و گردابی اینچنین هایل ، آنجا بر کرانه های راحت و فراغت و صلح و سلم غنوده اند؟
آیا جای مالمتی هست؟
... و از آن فراتر، از فراز بلند آسمان کهكشان بنگر! خورشیدی از میان خورشیدهای بی شمار آسمان
الیتناهی ، منظومه ای غریب، و از آن میان سیاره ای غریب تر ، بر پهنه اش جانورانی شگفت هر یك با
آسمانی الیتناهی در درون. اما بی خبر ازغیر، سر درمغاره تنهایی درون خویش فروبرده، سرگرم با هیاکل
موهوم و انگاره های دروغین... و این هنگامه غریب در دشت کربال .آیا جای مالمتی هست؟
آری ، انسان امانتدار آفرینش خویش است و عوالم بیرونی اش عكسی است از عالم درون او در لوح آینه سان
وجود.طوفان کربال ، طوفان ابتالیی است که انسانیت را درخود گرفته و آن کرانه های فراغت، سراب های
غفلتی بیش نیست . انسان کشتی شكسته طوفان صدفه نیست، رها شده بر پهنه اقیانوس آسمان؛ انسان
قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است، و این سیاره؛ عرصه تكوین . اینجا پهنه اختیار انسان است و
آسمان عرصه جبروت ، و امرتكوین در این میانه تقدیر می شود... آه از بار امانت که چه سنگین است!
عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است . اینجا درکربال ، در سرچشمه جاذبه ای
که عالم را بر محورعشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و
امروز در کربالست که شمشیر شیطان از خون شكست می خورد؛ از خون عاشق،خون شهید.
عزره بن قیس که دید سواران او از هر سوی که با اصحاب امام حسین رو به رو می شوند شكست می خورند
، چاره ای ندید جز آنكه » عبدالرحمن بن حصین « را نزد عمرسعد روانه کند که :»
مگر نمی بینی سواران
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 • #فتحخون #قسمتشصتوهفتم چه باید گفت؟ جنگ در کربال درگیر است و این سوی و آن سوی
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتوهشتم
من از آغاز روز ، چه می کشند از این عده اندك ؟ ما را با فوج پیادگان کماندار و تیرانداز امداد کن. و این «...
گونه شد. عمرسعد »حصین بن تمیم« را با سوارکارانش و پانصد تیرانداز به یاری عزره بن قیس فرستاد و
ناگاه باران تیر از هر سوی بر اصحاب امام عشق باریدن گرفت و آنان یكایك درخون خویش فرو غلتیدند.
دیری نپایید که اسب ها همه در خون تپیدند و یالن، آنان که از تیر دشمن رهیده بودند، پیاده به لشكریان
شیطان حمله بردند . از ایوب بن مشرح» « نقل کرده اند که همواره می گفت : »اسب حُر بن یزید ریاحی را
من کشتم ؛ تیری به سوی مرکبش روانه کردم که در دل اسب نشست . اسب لرزشی به خود داد و شیهه ای
کشید و به رو درافتاد، و لكن خود حُر کنار جست و با شمشیر برهنه در کف ، حمله آورد.« عمرسعد در این
اندیشه حیله گرانه بود که اصحاب امام را در محاصره بگیرد، اما خیمه ها مانع بود. فرمان داد که خیمه ها را
آتش بزنند و اهل حرم آل اهلل همه در سراپرده امام حسین)ع( جمع بودند . خیمه ها آتش گرفت و شمر و
همراهانش به سوی خیمه سرای امام حمله بردند. شمر نهیب زد که آتش بیاورید تا این خیمه را بر
سر خیمه نشینانش بسوزانم. اهل حرم از نهیب شمر هراسان شدند واز خیمه بیرون ریختند . امام فریاد
کشید:» ای شمر! این تویی که آتش می خواهی تا سراپرده مرا با خیمه نشینانش بسوزانی؟ خدایت به آتش
« »بسوزاند! حمید بن مسلم « می گوید:» من به شمر گفتم : سبحان اهلل ! آیا می خواهی خویشتن رابه
کارهایی واداری که جز تو کسی درجهان نكرده باشد؟ سوزاندن به آتشی که جزآفریدگار کسی را حقی بر آن
نیست ودیگر ، کشتن بچه ها و زنان ؟ واهلل درکشتن این مردان برای تو آن همه حسن خدمت هست که
مایه خرسندی امیرت باشد.« شمر پرسید:» توکیستی ؟« و من او را جواب نگفتم. دراین اثنا شبث بن ربعی
سر رسید و به شمر گفت :» من گفتاری بدتر از گفتارتو و عملی زشت تر از عمل تو ندیده ام. مگرتو زنی
ترسو شده ای؟« زهیر بن قین با ده نفر از اصحاب خود رسیدند و به شمرو یارانش حمله آوردند و آنان را از
اطراف خیمه ها پراکنده ساختند و ابی عزه ضِبابی» « را کشتند. با کشتن او ، یاوران شمر فزونی گرفتند و
آخراالمر بجز زهیر همه آن ده تن به شهادت رسیده بودند.
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتوهشتم من از آغاز روز ، چه می کشند از این عده اندك ؟ ما را
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتونهم
تن در دنیاست و جان درآخرت ؛ یاران یكایك جان بر سر پیمان ازلی خویش نهاده اند و بال شهادت به
حظیره القدس کشیده اند ، اما پیكر خونینشان، اینجا، این سوی و آن سوی، شقایق های داغداری است که
بر دشت رسته است . تن در دنیاست و جان درآخرت ، و در این میانه ، حكم بر حیرت می رود... روز به نیمه
رسیده است و دیگر چیزی نمانده که کار جهان به سرانجام رسد.
امام نگاهی به ظاهر کردو نظری در باطن ، و گفت:» غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت که عزیر را
فرزندخدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری آنگاه که او را یكی از ثالثه انگاشتند و بر این قوم ، اکنون که بر قتل
فرزند رسول خود اتفاق کرده اند...« و همچنان که محاسن خویش را در دست داشت گفت:» واهلل آنان را در
آنچه می خواهند اجابت نخواهم کرد تا خداوند را آن سان مالقات کنم که با خون خضاب کرده باشم...« و
سپس با فریاد بلند فرمود:»آیا فریاد رسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دیگر کسی نیست که ما را یاری
کند؟ کجاست آن که از حرم رسول خدا دفاع کند؟«... و صدای گریه از خیمه سرای آل اهلل برخاست.
راوی
دهر خجل شد و اگر صبر خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق می یافت و خورشید چهره از شرم می
پوشاند و سوز دل زمین، دریاها را می خشكاند و... سال های دریغ فرا می رسید. آن شوربختان خجل شدند،
اما آب و خاك و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا
که آب از چشمی فرو ریخت و خاك سجاده نمازی شد و آتش دلی را سوخت و باد آهی شد و از سینه ای
برآمد، این سخن تكرار شد. از خاکی که طینت تو را با آن آفریده اند باز پرس؛ از آبی که با آن خاك آمیخته
اند،از آتشی که در آن زده اند و از نفخه روحی که در آن دمیده اند باز پرس، تا دریابی که چه امانتداران
صادقی هستند . تاریخ امانتدار فریاد هل من ناصر» « حسین است و فطرت گنجینه دار آن ... و ازآن پس ،
کدام دلی است که با یاد او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق می گویم. خورشیدبه
مرکزآسمان رسید و سایه ها به صاحب سایه پیوستند .امید داشتم که قیامت برپا شود، اما خورشید در قوس
نزول افتاد و سِفرِ زوال آغاز شد. ابوثمامه» « در سایه خویش نظر کرد که جمع آمده بود و نظری نیز در
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتونهم تن در دنیاست و جان درآخرت ؛ یاران یكایك جان بر سر پیم
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتهفتادم
آسمان انداخت و دانست که وقت فریضه زوال رسیده است ... شاید ترنم ملكوتی اذان مؤذن کربال، حجاج »
بن مسروق« را شنیده بود، از حظیره القدس ، حجاج بن مسروق همه راه را همپای قافله عشق اذان گفته
بود، اما اکنون در ملكوت اذن حضور دائم داشت و صوت اذانش جاودانه در روح عالم پیچیده بود... لكن در
عالم تن... این پیكر بی سراوست، زیب بیابان طف. اینجا بالل و حجاج وقت نماز اذان می گفتند ، اما آنجا ،
تا بالل و حجاج اذان نگویند وقت نماز نمی رسد... تن در دنیاست و جان درآخرت ، و در این میانه ، حكم بر
حیرت می رود.
ابو ثمامه صائدی وقت زوال را یادآوری کرد.امام در آسمان تأملی کرد و گفت:» ذکر نماز کردی؛ خداوند تو را
از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری ، اول وقت نماز است. بخواهید از این قوم که دست از ما بدارند تا نماز
بگزاریم.« لشكر اعدا آن همه نزدیك آمده بودند که صدای آنان را می شنیدند. حصین بن تمیم عربده
کشید:» این نماز مقبول درگاه خدا نیست.« و این گفته بر حبیب بن مظاهر بسیار گران نشست: نماز از »
فرزند پیامبر قبول نباشد و از شما شرابخواران ابله قبول باشد؟!«
راوی
نماز ، روح معراج نبی اکرم است ،و او بی اهل کسا به معراج نرفت. نماز از او قبول نباشد که با هر تكبیری
حجابی را می درد آن سان که با تكبیر هفتم دیگر بین او و خالق عالم هیچ نماند و از شما قبول باشد که
نمازتان وارونه نماز است؟ عجبا! حباب را ببین که چگونه بر اقیانوس فخر می فروشد!
حصین بن تمیم به حبیب بن مظاهر حمله ور شد و آن صحابی کرامت مند پیر عشق نیز شیر شد و با
شمشیر بر او تاخت و ضربه ای زد که بر صورت اسب او فرود آمد و حصین بن تمیم بر خاك افتاد و یارانش
او را از میانه در ربودند. حبیب سخت می جنگید و آنان را به خاك و خون می افكند که دوره اش کردندو
مردی از بنی تمیم ضربه ای با شمشیر بر سر او زد و دیگری نیزه ای که از کارش انداخت. »بدیل بن صُریم
«از مرکب فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. حُصین بن تمیم او را گفت:» من در قتل او شریكم. سرش را
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتهفتادم آسمان انداخت و دانست که وقت فریضه زوال رسیده است ... شاید
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتهفتادویکم
بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم
و در میان لشكر جولان دهم ،
تا بدانند که من نیز در قتل او شرکت کرده
ام
اما جایزه عبیدالله بن زیاد از آن تو باشد.
« پس سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب آویخت و در میان
لشكر جولان داد و بازگشت وسر را به بُدیل بن صُریم رد کرد.
حُربن یزید ریاحی و زهیر بن قین با پشتیبانی یكدیگر به دریای لشكر عمرسعد زدند تا امام و باقیمانده اصحاب فرصت نماز خواندن بیابند. چون یكی درلجه حرب غوطه ور می شد دیگری می آمد و او را از گیرودار خالص می کرد، تا آنكه پیادگان دشمن اطراف
حُر را گرفتند و » ایوب بن مِشرَح خَیوانی « با مردی دیگر از سواران کوفی در قتل او با یكدیگر شریك شدند
و یاران پیكر نیمه جان او را به نزد امام آوردند. امام با دست خویش خاك از سر و روی او می زدود و می
فرمود:» تو به راستی حُری ، همان سان که مادرت برتو نام نهاد؛ به راستی حُری ، چه دردنیا و چه در آخرت.
راوی
آنگاه اصحاب عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج پایان گرفت.
نخستین نمازی
که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود و آخرین نمازی که وارث آدم گزارد، نیز... و از آن نماز تا این نماز ،
هزارها سال گذشته بود و در این هزارها،
چه ها که بر انسان نرفته بود.
فصل دهم: تماشاگه راز
یاور حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود...
و اینجا سدره
المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مكه پای در طریق کربلا نهاد...
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتهفتادویکم بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم و در میان لشكر جولان
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتهفتاودوم
جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است .
او آنگاه که اراده کرد تا از مكه خارج شود گفته
بود: من کان فینا باذالً مهجته و موطناً علی لقاءاهلل نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءاهلل تعالی.
سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است.
عقل بی اختیار.
اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ
، بال می سوزانند . آنجا ساحت انی اعلم ما التعلمون است ، آنجا ساحت علم لدنی است ، رازداری خزاین
غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی اهلل است و بقای باهلل ، و مرد این میدان کسی است که با
اختیار ،از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان کند ... و چون اینچنین کرد، در
می یابد که غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست.
اما چه دشوار می نماید طی این عرصات!
آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین
خون» « فاصله است ؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون ، تو را خواهد
برد... طیُّّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست ؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که
دستانش را در راه خدا قربان کرد. این حسین است که عرصات غایی خالفت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده
است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست.
آنان که با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند که بر بالین علی اکبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است و بر
بالین قاسم عزَّ واهلل علی عمك ان تدعوه فال یجیبك او یجیبك ثم ال ینفعك و اکنون بر بالین ابی الفضل
عباس می گوید: االن انكسر ظهری و قلت حیلتی ،اما حجاب های نور را نمی بینند که چه سان از هم دریده
و رشته های پیوند روح را به ماسوی اهلل چ
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتهفتاودوم جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است .
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتآخر
مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت
و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند.
بعدها امُّ البنین دررثای عباس سرود:
یامن رای العباس کر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید
و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد
لوکان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد
دستان عباس بن علی قطع شده بود که آن ملعون توانست گرز بر سر او بكوبد.
اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست.
اگر آسمان دنیا بهشت است ، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنُّ ی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران ، به تسخیر انسان کامل درآید و رشته اختیار دهر به
او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، در نخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که می چرخد، احسن است .
چشم عقل خطابین است که می پرسد:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء...
اما چشم دل خطاپوش است.
نه آنكه خطایی باشد و او نبیند... نه !
می بیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بی حجاب ، حق را می نماید.
هیچ پرسیده ای که عالم شهادت بر چه شهادت
می دهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi