فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ تقابل اشک و لبخند در فاصلهی سه روز
خنده های پیرزن روستای خرما کلای قائمشهر که تنها سه روز بعد از استقبال از رئیس جمهور در بازدید از این روستا، به گریه های بی امان تبدیل شد.
#خادم_الرضا #شهید_جمهور
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 فقط شهید رئیسی رو ببینید اسم کربلا میاد جا نگه نمیداره
یکی از قشنگترین صحنههای موندگار برای ما 😭😭😭
در جمع مردم یاسوج 🖤
#خادم_الرضا #شهید_جمهور
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🔳 فقط شهید رئیسی رو ببینید اسم کربلا میاد جا نگه نمیداره یکی از قشنگترین صحنههای موندگار برای ما
خوش به حال تو که پیش خدا خیلی عزیزی😭
🏴 نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز اول قبر
🌷نام پدر آیتالله سیدابراهیم رئیسی: سید حاجی رییس الساداتی
🌷نام پدر شهید حسین امیرعبدللهیان: محمد
🌷نام پدر شهید سید محمدعلی آل هاشم: سید محمد تقی
🌷نام پدر دکتر مالک رحمتی: حاجاسکندر
🌷 شهید سید طاهر مصطفوی: سید احمد.
🌷شهید محسن دریانوش: مختار
🌷شهید بهروز قدیمی (فرزنداسحاق)
🌷شهید سید مهدی موسوی ( فرزند سید محمد علی )
آری! مردها هم برای مرگ مردهاگریه میکنند ...😔
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🟢 شبی که درخواست حاجت در آن رد نمیشود
🔴 شب پانزدهم ماه ذیقعده شب عبادت و استجابت است و کسی که در این زمان حاجتی از خدا بخواهد.خداوند به او عطا فرماید و بنابر روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کسی که در این شب به طاعت و عبادت بپردازد اجر صد عابد را دارد که لحظه ای نافرمانی خدا نکرده اند.
📚 اقبال الاعمال ج ۲ ص ۱۵
🔵 خوشا به احوال منتظرانی که در این شب فرج امام عصر ارواحنا فداه را از خدا بخواهند
🌷 امسال شب پانزدهم ذیقعده با شب جمعه تلاقی دارد که فضیلت مضاعف دارد.
፨፨፨፨፨፨፨፨፨፨፨፨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر هر ایرانی باشرف واجبه اینو نشر بدن تا اون دنیا شرمنده ی رئیسی نباشه👌
👈👈آتش گرفتم و بیشتر سوختم وقتی دیروز از رسانه ملی بنقل یکی از یاران و نزدیکان دکتر رئیسی شنیدم و فهمیدم که ایشان هر وقت مشهد می آمدند، بخاطر عدم استفاده از امکانات دولتی برای کار شخصی و همچنین برای امنیتی نشدن محله سکونت مادرشان و محدویت و جلوگیری از اذیت احتمالی همسایه های مادرشان، بصورت ناشناس و لباس مبدل بر ترک موتور سیکلت دوستان طلبه خویش و یا آشنایان مینشسته و به دیدار و دست بوسی مادر میرفتند. و هرگاه میخواستند بخاطر برخی ملاحظات امنیتی و رعایت عرف و شان مقام ایشان ، مادر را نزد ایشان بیاورند، به جز برخی موارد خاص، ایشان بشدت مخالفت میکردند و اجازه نمیدادند و میگفتند وظیفه من است که به دست بوس ایشان بروم، نه اینکه ایشان نزد من بیایند.
والله که چنین رئیس جمهوری در کل تاریخ ایران و جهان نمونه و بینظیر است. افتخار میکنم که به ایشان رای دادم و تمامقد مدافع وحامی ایشان بودم و هستم.🌹🌹🌹🌹#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️یک کار زیبا و دل نشین به زبان و لهجه شمالی، تقدیم به شهید جمهور؛
"آیت الله رئیسی"
هم ببین و هم منتشر کن
#شهید #رئیسی #سیدالشهدا
هدایت شده از زندگی نامه شهیدان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین تصویر از مزار شهید آیت الله رئیسی😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نظر حجت الاسلام رییسی درباره حجاب
سخنرانی ایشان در شهر قم
سفر اخیر ایشان
هنوز دو هفته از این بیانات نگذشته است...
#رئیسی
#شهید_جمهور
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اربابحسیݧجآنــم
تپش تپشِ دلِ من
از تو اِذن میگیرد
اجازه حضرت جانآن
عجیبــ دلتنگــــم💔
#ڪربلایمآرزوست
باز هم توفیق ندارم، از دور سلام♥️ ⃟
🚩 «السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا أَبَا عَبدِالله وَ عَلَى الأَروَاحِ الَّتِي حَلَّت بِفِنَائِکَ، عَلَيکَ مِنِّي سَلاَمُ اللهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللهَ آخِرَ العَهدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُم، اَلسَّلاَمُ عَلَى الحُسَينِ وَ عَلَى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وَ عَلَى أَولاَدِ الحُسَينِ وَ عَلَى أَصحَابِ الحُسَين.»
💠 شب جمعه،
زیارتی #امام_حسین علیهالسلام
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
💠نماز لَیلَةُ الدّفن شهدای خدمت
1⃣🌷شهید رئیسی
🕌 سیدابراهیم ابن سیدحاجی
2⃣🌷شهید آل هاشم
🕌 سیدمحمدعلی ابن سیدمحمدتقی
3⃣🌷 شهید مالک رحمتی (فردا شب دفن میشود)
🕌 مالک ابن اسکندر
4⃣🌷 شهید حسین امیرعبداللهیان
🕌 حسین ابن محمد
5⃣🌷 شهید سیدطاهر مصطفوی
🕌 سیدطاهر ابن سیداحمد
6⃣🌷 شهید محسن دریانوش
🕌 محسن ابن مختار
7⃣🌷 شهید بهروز قدیمی
🕌 بهروز ابن اسحاق
8⃣🌷(فرداشب دفن میشود)
شهید سیدمهدی موسوی
🕌 سیدمهدی ابن سیدمحمدعلی
🗓 زمان نماز از اول شب تدفین تا فردا صبح روز بعد
✅ بهترین وقت آن بعد از نماز عشاء است.
💠 کیفیت ادای نماز لیله الدفن (شب اول قبر)
بنابر منابع فقهی، نماز هدیه (وحشت) به صورت زیر اقامه میشود.
*در رکعت اول بعد از حمد، یک مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره قدر بخواند، و بعداز سلام نماز بگوید: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمدٍ وَ آلِ مُحمدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ فلان بن فلان». به جای فلان بن فلان، نام شهداء گفته شود»
🔰 احکام نماز
طبق فتوای امام خامنهای مدظله العالی: خواندن یک نماز برای چند میت یا خواندن چند نماز برای یک میت، به امید مطلوبیت و ثواب، اشکال ندارد.
برای همه بفرستید تا شب همه بخونند.
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🏴🇮🇷🕊انالله و اناالیه راجعون🕊🇮🇷
#معجزه_خون_شهدای_تمدّن_ساز
شهادت شهید سلیمانی و یارانش باعث شد قدرت هژمون ایران رسما متولد شود و در منطقه شروع به تثبیت خود کند.
🕊▪️روزهای ابتدایی شهادت شهید سلیمانی زمان های سختی را گذراندیم،گاهی خیلی سخت میشد.
🕊▪️دشمن همه جانبه از همه طرف فشار میآورد و در داخل هم برخی در داخل دولت لیبرالی تلاش دشمن را کامل میکردند.
🕊▪️اما حضور همین مردم عزیز ایران باعث شد که تمام نقشه های دشمن بر باد رود.
🕊▪️اون روزها گذشت و نوبت به روزهای پیروزی بزرگ ایران و یارانش رسید که با شعار همه ما سلیمانی هستیم، توانستند دشمنان یا رقبا را به تحسین وادار کنند و همینطور آمدیم جلو.
🕊▪️خیلی ها سعی کردند به مردم این تفکر را القا کنند که با رفتن شهید سلیمانی کار محور مقاومت تمام است اما امروز میبینید که کار چه کسانی تمام شده است.
🕊▪️امروز هم باردیگر مردم ایران کار شاهکار کردند، بدون هیچ شعار و داستان سرایی عرض میکنم که تجربه سالهای سال کار رسانه ای و رصد و تحلیل به من این اطمینان را میدهد که با اطمینان بالا با شما این صحبت ها را مطرح کنم.
🕊▪️شهادت آقای رئیسی و یارانش امروز باعث شده جایگاه ایران در منطقه تثبیت شود، یعنی همانطور شهادت سردار عزیز باعث شد هژمون ایران در داخل ایران نهایی شود و حرکت به سمت تثبیت نهایی آن در خارج از مرزها هدف گذاری شود،خون این شهدا نیز باعث میشود کل منطقه بزودی در مقابل هژمون ایران و یارانش در محور مقاومت سر خم کنند.
🕊▪️راه آسانی نیست اما به گفته رهبری صبر ملت ما زیاد است و بیشتر از آن توکل ما بسیار زیاد تر است.
🕊▪️درسته داغ سنگین است و زبان دشمنان دراز اما کمی صبر کنید بزودی برکات خون این عزیزان رو خواهید دید که چگونه درخت تنومند ایران با آبیاری آنها، میوه های بسیار بیشتر و گرانقدر تری را به ثمر می رساند
✍️تحلیلگر:میلاد رضایی|ایران، شهر خورشید|برشی از تحلیل
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
#نماز_شب
🔸آیت الله پهلوانی(ره) به قرائت دعای «اللهم کن لولیک» در #قنوتنمازوتر توصیه می نمودند و میفرمودند:
🔸«در آن موقع به یاد حضرت حجت باشید تا آن حضرت نیز از شما یاد کند»
نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💚⃟○━━@hejab_o_efaf 🌷#دختر_شینا #قسمت45 ✅ فصل دوازدهم 💥 کمی بعد صمد و سرباز رفتن
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
🌷#دختر_شینا
#قسمت46
✅ فصل سیزدهم
💥 صمد میرفت و میآمد و خبرهای بد میآورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: « چه خبر است؟! »
گفت: « فردا میروم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچوقت برنگردم. »
بغض ته گلوبم نشسته بود. مقداری پول به من دادو ناهارش را خورد. بچهها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانهای که اینقدر در نظرم دلباز و قشنگ بود، یکدفعه دلگیر و بیروح شد. نمیدانستم باید چه کار کنم. بچهها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نششسته داشتم. به بهانهی شستن آنها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
💥 کمی بعد صدای در آمد. دستهایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحبخانه بود. حتماً میدانست ناراحتم. میخواست یکجوری همدردی کند. گفت: « تعاونی محل با کوپن لیوان میدهند. بیا برویم بگیریم. »
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچهها خواباند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یکدفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: « جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه بر سر من و زندگیام بیاید. آنوقت اینها چه دلخوشاند. » زن گفت: « میخواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت؟ »
گفتم: « نه، شما بروید. مزاحم نمیشوم. » آن روز نرفتم. هر چند هفتهی بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوانها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
💥 شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شبها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش میشد و به مردم آموزش میدادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آنها باید چهکار کرد. چند بار هم راستیراستی وضعیت قرمز شد. برقها قطع شد. اما بدون این که اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برقها آمد.
اوایل مردم میترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
💥 چهل و پنج روزی میشد که صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت میگذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر میکردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت میشود. تصمیمم عوض میشد. هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آنقدر کشدار و سخت شده بود که یک روز بچهها را برداشتم و پرسانپرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: « بیخبر نیستیم. الحمداللّه حالش خوب است. »
💥 با شنیدن همین چند تا جمله جان تازهای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد میکرد. معصومه گرسنه بود و نق میزد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچهها آنقدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
💥 آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خوابهای بد و ناجور میدیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت میدود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و میخواستند بچهها را به زور از بغلش بگیرند. یکدفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند میزند و عرق سردی روی پیشانیام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم.
عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: « نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خوابهای وحشتناک است. »
💥 اینبار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله میآمد. انگار کسی روی پلهها بود و داشت از طبقهی پایین میآمد بالا؛ اما هیچوقت به طبقهی دوم نمیرسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایههای مبهمی را میدیدم. آدمهایی با صورتهای بزرگ، با دستهایی سیاه.
🔰ادامه دارد...
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
🌷#دختر_شینا
#قسمت47
✅ فصل سیزدهم
💥 معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دو طرفم خوابیده بودند. انگشتها را توی گوشهایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری میکردم، خوابم نمیبرد. نمیدانم چقدر گذشت که یکدفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایهای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: « ترسیدم. چرا در نزدی؟! »
خندید و گفت: « چشمم روشن، حالا از ما میترسی؟! »
گفتم: « یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهرهترک شدم. »
گفت: « خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چهکار کنم. خوب برای خودت راحت گرفتهای خوابیدهای. »
💥 رفت سراغ بچهها. خم شد و تا میتوانست بوسشان کرد.
نگفتم از سر شب خوابهای بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوشهایم را گرفته بودم و صدایش را نشنیدم.
پرسید: « آبگرمکن روشن است؟! » بلند شدم و گفتم: « این وقت شب؟! »
گفت: « خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه میشود حمام نکردهام. »
رفتم آشپزخانه، آبگرمکن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقیها وارد خرمشهر شدهاند. خرمشهر سقوط کرده. خیلی شهید دادهایم. آبادان در محاصره عراقیهاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بیلیاقتی بنیصدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
پرسیدم: « شام خوردهای؟! »
گفت: « نه، ولی اشتها ندارم. »
💥 کمی از غذای ظهر مانده بود. برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحبخانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشمهایش قرمز شد. گفتم: « داغ است؟! » با سر اشاره کرد که نه و دست از غذا کشید. قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: « چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! »
باورم نمیشد صمد اینطوری گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دستهایش و هقهق گریه میکرد.
گفتم: « نصفجان شدم. بگو چی شده؟! »
گفت: « چطور این غذا از گلویم پایین برود. بچه ها توی مرز گرسنهاند. زیر آتش توپ و تانکِ این بعثیهای از خدا بیخبر گیر کردهاند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند. نه چیزی برای خوردن، نه جایی برای خوابیدن. بد وضعی دارند طفلیها. »
💥 دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم: « خودت میگویی جنگ است دیگر. چارهای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آنها سیر میشوند یا کار درست میشود؟! بیا جلو غذایت را بخور. » خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غدا برد
💥 سعی میکردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرین کاریهای خدیجه میگفتم. از دندان درآوردن معصومه. از اتفاقهایی که این چند وقت برای ما افتاده بود. کمکم اشتهایش سر جایش آمد. هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره.
💥 به خنده گفتم: « واقعاً که از جنگ برگشتهای. »
از ته دل خندید. گفت: « اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخوردهام باورت میشود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سَر کردم. »
خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانیام را بوسید. سرم را پایین انداختم.
گفت: « خیلی خوشمزه بود. دست و پنجهات درد نکند. »
خندیدم و گفتم: « نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی. »
💥 وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود. از پشت خمیده به نظر میآمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانههایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: « خدایا! یعنی این مرد من است. این صمد است. جنگ چه به سرش آورده... »
آرزو کردم: « خدایا! پای جنگ را به خانهی هیچکس باز نکن. »
💥 کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راهآب میرفت، تنها صدایی بود که به گوش میرسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصفشب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دلباز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم میخندید.
🔰ادامه دارد...
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
🌷#دختر_شینا
#قسمت48
✅ فصل چهاردهم
💥 فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود. گفتم: « چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟! »
گفت: « این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمیگردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ. »
گفتم: « اِ... همینطوری میگوییها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد. »
گفت: « نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچهها نبود، این چند روز هم نمیآمدم. »
💥 گوشتها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: « به خدا خیلی گوشت خریدی. بچهها که غذاخور نیستند. میماند من یک نفر. خیلی زیاد است. »
رفت توی هال. بچهها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آنها بازی کردن.
گفتم: « صمد! »
از توی هال گفت: « جان صمد! »
خندهام گرفت. گفتم: « میشود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه. »
زود گفت: « میخواهی همین الان جمع کن برویم قایش. »
شیر آب را بستم و گوشتهای لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: « نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت میزند. میخواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچهها باشیم. »
💥 آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: « هر چه تو بگویی. کجا برویم؟! »
گفتم: « برویم پارک. »
پردهی آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: « هوا سرد است. مثل اینکه نیمهی آبان استها، خانم! بچهها سرما میخورند. »
گفتم: « درست است نیمهی آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده. »
گفت: « قبول. همین بعدازظهر میرویم. فقط اگر اجازه میدهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم. »
خندیدم و گفتم: « از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه میگیری؟! »
خندید و گفت: « آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمیروم. »
گفتم: « برو، فقط زود برگردیها؛ و گرنه حلال نیست. »
💥 زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچهها پشت سرش میرفتند و گریه میکردند. بچهها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتینهایش را میبست. پرسیدم: « ناهار چی درست کنم؟! »
بند پوتینهایش را بسته بود و داشت از پلهها پایین میرفت. گفت: « آبگوشت. »
💥 آمدم اول به بچهها رسیدم. تر و خشکشان کردم. چیزی دادم خوردند و کمی اسباببازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشتها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزیها شدم. »
💥 ساعت دوازده و نیم بود. همهی کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچهها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشهی اتاق و سرگرم بازی با اسباببازیهایشان شدند.
💥 کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یکباره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچهها دعوایشان شده بود و گریه میکردند. کاسههای ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمیرسید.
💥 سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچهها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباسهایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشهای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کمکم تاریک میشد. داشتم با خودم تمرین میکردم که صمد آمد بهش چه بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرفهایم را میزدم.
🔰ادامه دارد...
💚⃟○━━@hejab_o_efaf
🔴ثواب نماز شب اول قبر👆
⁉️حکم خواندن نماز وحشت برای چند میّت
پرسش : خواندن یک نماز وحشت برای چند میّت چه حکمی دارد؟
✅️پاسخ : این عمل به قصد ورود اشکال دارد(زیرا در اصل باید برای هر میّت یک نماز لیله الدفن خوانده شود)، ولی این عمل به قصد رجاء(یعنی به امید رسیدن به ثواب) مانعی ندارد
👈نماز شب اول قبر در اولین شبی که مرحوم را دفن میکنند خوانده میشود. و زمان آن از اول شب تا قبل از نماز صبح میباشد
#رئیسی
#شهید_جمهور
#سید_شهیدان_خدمت
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🏴 نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز اول قبر 🌷نام پدر آیتالله سیدابراهیم رئیسی: سید حاجی رییس ال
🌷شهید سید مهدی موسوی فرزند سید محمد علی
🌷 شهیدمالک رحمتی فرزند اسکندر
این دوشهید عزیز فردا دفن میشن 🖤
هدایت شده از 🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
اعمالقبلازخواب😴☝️🏻
🤲خدای مهربانم خودت ارام بخش دلهایمان باش در نگرانی
🤲شفا بخش جسم و روحمان باش
در بیماری
🤲 و گره گشای مشکلاتمون باش در گرفتاری
الهی آمین🤲
✨شهدا دستگیرتون✨
⚡️شبتون بخیرو در پناه خدا⚡️
التماسدعای فرج✋🏻
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ💫
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🔴ثواب نماز شب اول قبر👆 ⁉️حکم خواندن نماز وحشت برای چند میّت پرسش : خواندن یک نماز وحشت برای چند میّ
▪️سلام عرض ادب وتسلیت 🥀
کسانی که براشون مقدوره حتما نماز شب اول قبر شهدای عزیزمون رو تا قبل از نماز صبح بخونند .ان شاءالله توشه ای باشه برا آخرتمون 🤲🥀