eitaa logo
حجاب ناب / فروش چادر و ملزومات حجاب یزد
2.6هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
780 ویدیو
0 فایل
🧕بانو جان ما اینجاییم تا بهترین حجاب رو برای شما فراهم کنیم😍❤️ 🦋 چادر ،عبا،مقنعه،هدشال،ساق، ارسال ازیزد به سراسر ایران🚛 💳 فروش آنلاین وحضوری👌 @hejabenab 🌼سبد خرید هم داریم🛍️ لینک عضویت: https://eitaa.com/joinchat/3066167433C82418c88e5
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ ماکسی مجلسی قدکارحدودا 140 سایز یک مناسب38تا44 سایز دو مناسب44تا46 سایز سه مناسب46تا50 نگین ها پرسی بدون ریزش❤️ 🧵 جنس: مخمل درجه یک با نگین کاری تنخور عالی وشیک 👌 💰 قیمت👈۱۴۰۰٫۰۰۰تومان کیفیت عالی برای ثبت سفارش اینجام👇👇 @hejabenab
‌♡ 🪴 زندگی بهمون اجازه نميده به گذشته برگرديم و کارای اشتباهمون رو درست کنيم...👐🏻 اما فرصـ⏳ـت داده ➴ هر روزمونو بهتر از دیروز زندگی کنيم 🤗 @hejabenabyazd✨✨ ‌
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ کتابش و از دستم گرفت و یه صفحه ای رو باز کرد چند لحظه بهش زل زدم توجه ای بهم نکرد.اعصابم خورد شده بود طاقت این رفتار محمد و نداشتم چادرم رو در آوردم موهام رو هم باز کردم و دراز کشیدم یه تیشرت سفید و شلوار لی پوشیده بودم هی از این پهلو به اون پهلو شدم حوصله ام سر رفته بود ترجیح دادم غرورم و بشکنم چون حق با محمد بود فرق آدمی که انتخاب کرده بودم‌ رو با بقیه یادم رفته بود دوباره کتاب رو از دستش گرفتم بازم نگاهم نکرد بلند شد داشت از در بیرون میرفت ک رفتم سمتش و دستش و گرفتم و در و بستم ایستاد ولی باز هم نگاهم نکرد سعی کردم خودمو مظلوم نشون بدم‌ صدامو آروم تر کردم و گفتم: _آقا محمدم ؟ حق با تو بود .من معذرت میخوام .رفتارم خیلی بچگونه بود. چیزی نگفت که گفتم : +میشه نگام کنی؟ به چشمام زل زد که گفتم‌: _ قول میدم دیگه اینطوری نشه .باشه؟ لبخند زد وگفت: _باشه دوباره نشست سر جاش و کتاب رو گرفت دستش اخم کردم و گفتم : _اه باز که کتاب گرفتی خندید و چیزی نگفت تو دلم گفتم "چقدررر ناززز میکنییی حالاا دختر بودی چی میشدی" کنارش نشستم‌ و به کتاب تو دستش زل زدم اینکه واکنشی نشون نمیداد منو کلافه میکرد دستاشو باز کردم و نشستم بغلش لبخند زد و نگاهش و از کتاب بر نداشت ریلکس صفحه رو عوض کرد دلم میخواست تمام توجه اش رو به خودم جلب کنم دیگه پاک خل شده بودم و حتی به کتاب تو دستشم‌ احساس حسادت میکردم با موهاش ور میرفتم هی بهم میرختمشون و شونه میزدم تا بلاخره صداش دراد ریشش و میکشیدم میدونستم از تقلاهای من خندش گرفته ولی فقط لبخند میزد صورتم و خم میکردم جلوش تا نتونه به کتاب نگاه کنه بلاخره خندید و نتونست خودشو کنترل کنه مهربون گفت : +چی میخوای تو دختر ؟ _محمد تودیگه دوستم نداریی؟ +چرا همچین سوالی و باید بپرسی تو آخه؟ خوشحال شدم از اینکه دوباره مثله قبل شد خودم رو بیشتر لوس کردم و گفتم : پس چرا به من توجه نمیکنی ؟ +من همه توجه ام به شماست خانوم خانوما.بیخود تلاش میکنی لپش و بوسیدم وگفتم : _آها که اینطورپس بیخود تلاش میکنم خب من میرم شما هم کتابتو بخون مزاحم نشم عزیزم _اره دلم درد گرفت. ببین چیزی واسه خوردن پیدا میشه تو اشپزخونه ... با حرص از جام بلند شدم و رفتم بیرون خوشش میومد منو اذیت کنه در یخچال رو باز کردم و یه تیکه مرغ برداشتم یخورده برنجم گذاشتم داشتم سالاد درست میکردم که محمد وارد اشپزخونه شد. برگشتم که چهره خندون محمد و دیدم با طعنه گفتم : _عه کتابتون تموم شد بلاخره ؟ +بعلهه _باید بیکار شی بیای سراغ ما دیگه ؟ +چقدر غر میزنی تو بچههه.کمک نمیخوای؟ _نه خیر.بفرمایید بیرون مزاحمم من نشین لطفا +متاسفم ولی من جایی نمیرم یهو یاد ریحانه افتادم و گفتم : _میگما محمد ریحانه اینا کی عروسی میکنن ؟ _هر زمان که شرایطش رو داشته باشن. +خب ایشالله زودتر سر و سامون بگیرن . موهای جلوی صورتم و کنار گوشم گذاشت و گفت :ان شالله ماهم زودتر سر و سامون بگیریم _فردا بریم کت شلوارت و بگیریم ؟ خندید و سرشو تکون داد برگشتم سمتش و مظلومانه طوری که دلش به رحم بیاد گفتم : _محمد جونم +جونم به فداات _خداانکنهههه.یه چیزی بگم؟ +بگوو _واسه جشن عقدمون... +خب؟؟ _میشه ریشت و کوتاه تر کنی ؟ +کوتاه نیست مگه؟ _نه ...میدونی مصطفی خیلی خوب ریشش و اصلاح میکرد،اگه بتونی.... با تغییر ناگهانی چهرهش تازه فهمیدم دارم چی میگم حرفم رو قطع کردم و زل زدم به چشماش که با بهت بهم نگاهم میکرد باصدایی که رنگ ترس گرفته بود گفت : +میخوای شبیه اون پسره شم برات ؟ با این حرفش حس کردم دلم ریخت آخه این چ حرفی بود ک بهش زدم اصلا چرا ریشش رو کوتاه کنه؟ چرا قبل حرف زدن فکر نمیکنم مصطفی چی بود این وسط ای خدا چرا من انقدر چرت و پرت میگم. گفتم : _نه نههههه چرا شبیه اون شی .اصلا بیخیال پشیمون شدم .کوتاه نکنی بهتره رفت بیرون دنبالش رفتم تا ببینم کجا میره نشست یه گوشه و تلویزیون رو روشن کرد تو فکر بود و به یه سمت دیگه خیره شده بود خیلی از حرفم پشیمون شده بودم ولی روم نمیشد برم پیشش برگشتم به اشپزخونه و خودم رو با درست کردن شام سرگرم کردم سفره رو گذاشتم کنار محمد و شام رو از آشپزخونه آوردم .میترسیدم حرف بزنم و دوباره یه سوتی دیگه بدم چیزی نگفت نگاهمم نکرد سرش پایین بود و به بشقابش زل زده بود همش جمله ای که گفته بود تو سرم اکو میشد _چرا چیزی نمیخوری؟ مگه نگفتی گشنته ؟ +واسه چی با مصطفی ازدواج نکردی ؟ با چیزی که گفت آرامش ساختگیم از بین رفت و جاش یه حس خیلی بد نشست هیچ وقت انقدر نترسیده بودم حتی وقتی ک بابام برا اولین بار زد تو ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ 🧕 @hejabenabyazd               ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🏝ایمان دارم که روزهای خاکستری، تمام می‌شود و خورشید ظهور شما ، درخشان و زندگی بخش، به زودی طلوع می‌کند... ایمان دارم که عمر خزان، سر می‌رسد و بهار، میهمان همیشگی جهان می‌شود... ایمان دارم که غم ، نفس های آخرش را می‌کشد و صلح و دوستی و آرامش و شادی، از راه می‌رسد... ایمان دارم که شما می‌آیید ... ... به همین زودی... ... به همین نزدیکی ... 🏝 @hejabenabyazd
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ حتی وقتی ک بابام برا اولین بار زد تو گوشم... از آرامش محمد میترسیدم _دوستش نداشتم +از کی دیگه دوستش نداشتی؟ _از وقتی که راهم رو پیدا کردم +اون زمان منو میشناختی ؟ زل زد تو چشمام ... قصد داشت نگاهم رو بخونه ... واقعیت رو گفتم بهش _نه چند ثانیه نگاهم کرد و دوباره نگاهش رو به بشقاب دوخت +چرا با من ازدواج کردی؟ _عاشقت شدم +از کی ؟ تمام سعیم این بود جوابای درست بدم تا چیزی بد تر ازین نشه _از وقتی که دیدمت... از وقتی که شناختمت .. چند دقیقه که گذشت و چیزی نگفت گفتم : _باور کن بدمزه نشده نگاهش سرد بود +میل ندارم ....میشه بعدا بخورم ؟ ترجیح دادم اصراری نکنم بلند شد و گفت : +ببخشید و رفت تو اتاقش حالم خیلی بد شده بود همه چی رو جمع کردم و یه گوشه نشستم نباید میزاشتم اینطوری بمونه باید از دلش در میاوردم با ویژگی های اخلاقی که محمد داشت قطعا براش سخت بود فراموشِ چیزی گفتم ... وای اگه فکر کنه دارم چیزی و پنهون میکنم چی؟؟؟ با اینکه داشتم سکته میکردم سعی کردم افکار منفیم رو کنار بزنم رفتم سمت اتاقش تا دستم و رو دستیگره گذاشتم در و باز کرد و اومد بیرون +فاطمه میمونی یا میری؟ اگه میخوای بری آماده شو برسونمت حس کردم داره گریه ام میگیره اینجوری که محمد پرسیده بود بیشتر حس کردم بهم گفت برو ..... تا حالا شب ها خونشون نمونده بودم نمیدونستم چی بگم نگاه کلافه اش دستپاچه ام میکرد وقتی دید سکوت کردم گفت : +بپوش ببرمت خودش هم رفت تو اتاق و سوئیچ ماشین رو برداشت باورم نمیشد تا این حد حالش رو بد کرده باشم که بخواد برم ... گفتم :_من میمونم چند ثانیه نگاعم کرد و سوئیچ رو روی میز انداخت به مادرم گفته بودم که پیش محمد میمونم پنجره ی اتاقش رو بست رخت خواب رو انداخت دوتا بالشت رو هم با فاصله گذاشت رو زمین پیراهنش و با تیشرت عوض کرد و دراز کشید پتو رو تا شکمش کشید و چشماشو بست داشتم به این فکر میکردم که امروزم چقدر بد گذشت در حالی که میتونست جزء بهترین روزهام باشه داشت میخوابید و من جرئت نداشتم حرفی بزنم رفتم کنارش نشستم و با دستم محاسنش رو مرتب کردم ک گفت : +کوتاه میکنم،نگران نباش با اینکه حالم خوب نبود لبخند زدم و به کارم ادامه دادم چند ثانیه بعد گفتم : _دلیلی نداره اینکارو بکنی من یه حرفی زدم و وقتی روش فکر کردم پشیمون شدم .نمیبخشمت اگه تغییری تو چهرت ببینم . چشماش رو باز کرد و گفت : +شبیه مصطفی نشم یعنی؟ اخم کردم و با خشم گفتم : _تو رو خدا منو اذیت نکن محمد.من هیچ منظوری از حرف احمقانه ام نداشتم .تو چرا باید شبیه اون شی.من ازش بدم میادد اونوقت به همسرم بگممم‌شبیه اون شه ؟این کار من چ معنی میده ؟؟ مصطفی رو من همیشه به چشم یه برادر دیدم محمد.شاید واسه همین هم حواسم نبود و چیزی گفتم .... انتظار ندارم تو این رو بهم بگی ! من اذیت میشم تو نباید هیچ وقت شبیهش شی . تو فقط باید شبیه محمد باشی من عاشق محمد شدم عاشق خودت.... خودت بمون برام میشه فراموشش کنیم ؟ هرچیزی که باعث میشه اینطوری شیم رو فراموش کنیم .من نمیخوام اجازه بدم انرژی منفی بیاد تو زندگیمون ،اونم وقتی که تازه نامزدیم .... نمیخوام چیزی باعث شه تو منو اینطوری نگاهم کنی ....! نمیخوام چیزی باعث ترسم شه نمیخوام بترسم از اینکه شاید دیگه دوستم نداشته باشی شاید ولم کنی شاید خسته شی ازم من نمیخوام همیشه بترسم از اینکه شاید یه روزی بخوای از زندگیت برم!!! محمدد من راحت نرسیدم بهت بغضم شکست : _فقط خوده خدا میدونه چقدر تو رو ازش خواستم چقدر گریه.... نتونستم ادامه بدم زدم زیر گریه _محمد من از نداشتنت میترسم ... از نبودنت میترسم‌... گریه ام به هق هق تبدیل شده بود که گفت : +از کجا میاری اینهمه اشک زو ؟ با پشت دستش اشکام و پاک کرد و زل زد به چشمام چند دقیقه با لبخند زل زد بهم و گفت : +من معذرت میخوام ولی چیزی نگفتم که انقدر آبغوره گرفتی ...لوسِ من سبک شده بودم .خیلی وقت بود میخواستم حرف بزنم و وقت نمیشد دستم و محکم تو دستش گرفت یه نفس عمیق کشیدم که با خنده گفت : +گشنم شد ،چیزی گذاشتی واسه من یا همشو خوردی ؟ با صدای ضعیفی گفتم : _نخوردم چیزی +خب پس بریم ساعت ۱۲ شب شام بخوریم خندیدم و همراهش رفتم ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ 🧕 @hejabenabyazd               ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
پیراهن ماهور بسیار شیک و مجلسی اصلا این پیراهن مناسب همه نوع مجالسه ✅جنس الیزای درجه یک ✅خرجکار بسیار با کیفیت کریستال ✅قد ۱۴۰ ✅فقط سایز ۱ و ۲( دور سینه ی ۱۰۰ و ۱۱۰) قیمت۱۶۰۰ @hejabenabyazd
عبای زیبای پرتو ✅جنس کرپ الیزا ی درجه یک ✅خرجکار ژاکارد و مغزی نقره ای ✅قد ۱۴۰(به دلخواه مشتری هم دوخت میخوره) ✅فری سایز تا سایز ۵۴ ✅بند تنظیم و زیپ مخفی قیمت ۱۶۰۰ @hejabenabyazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
──┅═༅༅═❥✦༅✿༅✦❥═༅༅═┅── خوشگل ترین ها برای هر سلیقه ای 😍🥀 دنیایی از کیف و کفش های زیبا 😍🌈 با کیفیت و قیمت مناسب ✅🔥 کفش 150 تومن؟!!! 😱😱😱 کیف 150 تومن؟!!! 🤯🤯🤯 🤩🤩🤩 اینجا محفل شیک پوشای ایرانیه 😉🦋 منتظر چی هستی؟ 😁👇 👠 | دریافت لینک پی وی در خدمتم ──┅═༅༅═❥✦༅✿༅✦❥═༅༅═┅── https://eitaa.com/joinchat/3000893667Ce69f44bc3e
❌اگه نگران حذف شدن عکسای گوشیت هستی نخون ❌ دغدغه خیلی از ما اینکه عکسایی باب میل گوشیمون حذف بشن 😱 تازه حافظه گوشیمون هم پُر کرده🙆‍♀ راه چاره ؟🤷‍♀ بیا عکسای گلچین شدتو چـــــاپ کن 😍 با مناسب ترین قیمت و کیفیت ✅ الان بیا که تخفیف مدیریت رو از دست ندی 😜⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2883911766C3c54595c69
─━━༻ارگانـیــــــک سرای سید༻━━─ ▣⃢ تغذیه‌ طبیعی برای سَبک زندگی سالم ꧁فــــــروش - انــــــواع ꧂ ⇣↓⇣↓⇣ ⇣↓⇣↓ ◉قند و نبات تزیینی ◉میوه خشک ◉ادویه جات معطر ◉سبزیجات آماده ◉ترشیجات خوشمزه خانگی ─━━━━━━⊱❤️⊰━━━━━━─ 👌تضمیــــــن و با توجه به نیــــــاز شما عزیزان با ᭄C᭄ 🆔لینک گروهمون: https://eitaa.com/joinchat/2700935301C6d29097ac8 📲ارتباط با بنده 👈 @mahya_3195 📞۰۹۱۳۰۶۵۳۱۹۵📞 ِ حضوری و آنلاین از ✈️🚚 ♻️اٰٖٖرࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࣵࡏަاٰٖٖنࡅ࡙ܭ بܟܿࡐ‌رࡅ࡙ܥ‌‌ ࡅ߳اٰٖٖ ܢܚاٰٖٖܠܩ بܩاٰٖٖنࡅ࡙ܥ‌‌💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند شب پیش بله برون دخترخاله م بود... وقتی وارد شد همه چشا گرد شده بود😳 ازش پرسیدم لباس تو از کجا خریدی ؟خانوم هیچی نگفت😀 بعد کاشف به عمل اومد که خانوم از پوشاک السا گرفته😍😉 ✅عضو کانال شو و خودت رو از شر لباس گرون نجات بده 😍👇 https://eitaa.com/pooshake_elsa https://eitaa.com/pooshake_elsa راستی براتون ی سوپرایز خفن داره بیا خودت ببین💥
خوشکل ترین ها را اینجا بخرید🦋😍 دنیایی از لباس های زیبا🌺🌈 مانتو# شومیز# شلوار # اداری # راحتی# مجلسی# به قیمت تولیدی 😱😱😱 مانتو ۱۸۰🤯🤯🤯 ارسال رایگان😳😳😳 منتظر چی هستی؟👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2742026707C06ec5ca49a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـانـه. بـانـه. بـانـه. ✅ کاپشن فقط ۱۵۹ تومن بافت 55 تومن😍 شلوار راحتی 35 تومن 🔴 پیراهن ۵۹ تومن اگه دنبال کار ترک اما قیمت مناسب میگردی بدو بیااااااا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ارسال_رایگان_به_تمام_کشور ❌❌❌ https://eitaa.com/joinchat/3274440865Cc144fc97ef اینم آدرس تولیدی مانتوهای 50تومنی ک قولشو داده بودم✅✅
🌐بازار تهران وبندر🌐 💐 فروش ارزان وباکیفیت 💐 🌷پخش اجناس ( اشپزخانه،برقی وبهداشتی ) به فیمت عمده وباورنکردنی تاز متوجه می شوی قیمتهای واقعی وارزان چی هست (ایرانی،چین،تایوان،المان،فرانسه ) انگشت مبارک بزنید رولینک تاقیمت حقیقی راتجربه کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1943863531C3eabbf4a47 فقط چنددقیقه به مااطمینان کنیدباتشکر (بخش همیار مبین) 💥فروش حضوری اصفهان خمینی شهرخیابان امیرکبیر کوچه۱۱۰ انتهای کوچه سمت چپ (همیارمبین) ۰۳۱۳۳۶۳۷۵۰۱ ۰۹۱۳۹۱۳۳۴۴۲ مااینجایم برای ثبت سفارش @hamyaarmobin3 @hamyaarmobin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار بالا در رنگهای مختلف موجوده😍🌺 معدن👇👇 ❄️ فصلی👘 🍀 لباس_مجلسی و #⃣ لباس خونگی#⃣انواع ساحلی👗🦺 شیک و 👗 ❤️ انواع لباس زیر🌸 👛کیف و کفش با کف قیمت👞👡 🌼شعار مجموعه بانوجان ❌ کیفیت عالی ،قیمت مناسب ❌ 🍀 ارسال رایگان حتی به دورترین نقطه کشور 🌹 ❄️ های خوشگل👚 حـتـی سایـز های 👇با یک کلیک کوچک به خانواده بزرگ بانو بپیوندید😉 https://eitaa.com/joinchat/3217425186C1414c50f8e لینک کانال رضایتمندی و واریزی 👇 https://eitaa.com/joinchat/2979660629Cd3eda750bc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا