eitaa logo
عفاف وحجاب
500 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
184 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 بخشی از نمایشگاه جواهرانه 🥀 ...حرف حسابی بزنیم ....رشد مشارکت اجتماعی زنان.... 🥀🥀 🔰 ویژه هفته عفاف و حجاب 💫 ان شا الله بسته های ویژه خواهیم داشت....با ما همراه باشید... 👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب.. @hejabmahdavy
💫 بخشی از نمایشگاه جواهرانه 🥀 ...لباسهای زنان اروپا ... 🥀🥀 🔰 ویژه هفته عفاف و حجاب 💫 ان شا الله بسته های ویژه خواهیم داشت....با ما همراه باشید... 👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب.. @hejabmahdavy
💫 بخشی از نمایشگاه جواهرانه ججاب زنان ایران باستان 🔰 ویژه هفته عفاف و حجاب 💫 ان شا الله بسته های ویژه خواهیم داشت....با ما همراه باشید... 👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب.. @hejabmahdavy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مخالفت برخی چهره ها با الزامی و پاسخ مقام معظم ⚠️آیا اجرای قوانینی که نص صریح قرآن هست اختیاریه⁉️ [🌙 @yavaranegomnam_315]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕مدافع حجاب💕 ⚠️ پشت هر بی حجابی یک بی غیرت وبی تدبیر وبی مسئولیت است... 💠 @modafe_heejab
final_sample.pdf
12.8M
هفته‌ی نسخه‌ی پی‌دی‌اف سه کتاب کاربردی؛ ▫️کتاب ترگل (دلایل عقلی حجاب) پرشماره‌ترین کتاب حجاب در سال‌های اخیر.💫🧕 ▫️کتاب شاخه نبات راهکارهای کنترل شهوت و نگاه🙈🔥 ▫️کتاب اینترنت پاک چگونه اینترنت را برای کودکان امن کنیم؟👍👌 🔺با ارسال این فایل برای دیگران، در ثواب نشر آن شریک باشید. [🌙 @yavaranegomnam_315]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 💠توصیه مهم به مجرد هایی که می‌خواهند ازدواج کنند👫 👈حتمـا ببینیـد👉 ☜【کلاس مجردها】 https://eitaa.com/joinchat/449576986C29c5e50e56 💖💍💖💍💖💍💖💍💖💍💖
🔺️نماز خواندن بانوان ورزشکار ایران در باکو بازتاب جهانی پیدا کرد. دختران مسلمان ایران که همواره در تمامی عرصه‌ها افتخار ایران و ایرانی هستند، موقع اذان در باکو نماز خواندند و این اتفاق سوژه یک عکاس آذربایجانی شد. روز بعد ابتدا روزنامه‌ای در باکو عکس نماز خواندن بانوان ورزشکار ایران را منتشر کرد و نوشت ورزشکاران ایران واقعا معرف کشورشان هستند و از روز بعد رسانه‌های اروپایی هم به بازنشر این تصویر پرداختند و بانوان ورزشکار ایران را بانوانی معتقد به اصول کشورشان نامیدند. 🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختــری که سرش به تنش می ارزه ، هیچ‌وقت واسه جلب‌توجه از بدنش مایه نمی‌ذاره🤞🏻😎✨ @dokhtarahmahdave کپی با ۵ صلوات برای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر مرد آمریکایی در مورد زن ایرانی تفاوت نگاه اندیشه ای که در آن هوس انسان محوریت دارد، با اندیشه الهی که هدف، کرامت و تعالی بشراست، به زن در این است که زن به عنوان مخلوق زیبای خداوندِ عالم، وسیله ای است برای لذت ها و هوسرانی های عیاشان. و در اسلام، زن ریحانه خلق است که بهشت با همه عظمتش زیر پای مادر است.👌 امام خمینی: زن مظهر تحقق آمال بشر است.👌😌 سقراط:زن منشا انحطاط بشر است.😔👄 @Javaheraneh 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پنج نوع حجاب و عفاف در قرآن کریم دکتر [ کانال منبرهای عالی ] @eitaa_Ostadaali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وحشت از حجاب 🎙 نماینده پارلمان اتریش در اعتراض به قانون منع حجاب در مدارس ابتدایی روسری پوشید. آیا چیزی تغییر کرد؟؟؟ حجاب، به دیگران آسیب نمیزنه حتی باعث کاهش آسیب میشه. چطور می خواهید زنان مسلمان را جریمه کنید در حالی که بین آن ها فیزیکدانان، دبیران، کارگران و کارمندان وجود دارد؟ ما از آنها مدارا و کمک به انسان ها را یاد گرفته ایم @Javaheraneh 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 تا حالا یک شیرزن غربی دیده بودید؟! 🔸 مصداق بارزِ اگر دین ندارید لاقل آزاده باشید 🆔@dokhtarahmahdave کپی با ۵ صلوات برای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 عنایت امام رضا به یک خانم..؟؟؟ 🔰 ویژه هفته عفاف و حجاب 💫 ان شا الله بسته های ویژه خواهیم داشت....با ما همراه باشید... 👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب.. @hejabmahdavy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ میگم امروز شما چرا از طرف من کادو گرفته بودین؟ _ برای اینکه محمد اومد ،گفت کادو گرفته ،منم دیدم تو چیزی نگرفتی ،گفتم بهانه‌ای باشه برای اینکه رابطه‌ت رو با محمد بهتر کنی .محمد با این کارش یه جورایی ازت عذر خواهی کرد. تو هم بهتره یکم محمد وعلی تحویل بگیری. _ مامان من که باهاشون خوبم اما اونا هی به من گیر میدن. _ بسه دیگه. گیر میدن یعنی چی؟ بیا بیا این سفره رو ببر تا من غذا بیارم .در ضمن پول این هدیه ها رو بعداً ازت میگیرم . لبخندی زدم به این کارهای مامان و از آشپزخانه بیرون رفتم. آن روز بعد از مدت ها کنار خانواده بودم و کلی خوش گذشت. ادامه دارد.... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 بعد از ناهار بهترین فرصت بود تا درباره برنامه های که ریخته بودم با بابا و مامان صحبت کنم. راضی کردن بابا راحت تر از مامان بود. سعی کردم با استدلال های خودم و هدف‌هایی که داشتم آنها را راضی کنم .قرار شد فردایش بعد از مدرسه به همراه بابا به آموزشگاه برویم تا در کلاس ها ثبت نام کنم. چند ماه بعد یک ساعت به سال تحویل مانده بود و من هنوز آماده نشده بودم در آن چند ماه مثل یک ربات کارهایم را انجام می‌دادم ‌. صبح تا ظهر مدرسه بعد از آن تا غروب آموزشگاه ، شبها هم تا دیر وقت بیدار می‌ماندم و درس می خواندم . بعد از اینکه با محمد آشتی کردم و از رفتارم معذرت‌خواهی کردم ، فقط با هم در حد سلام و خداحافظ حرف میزدیم .زیاد همدیگر را نمی‌دیدیم .بیشتر اوقات در اتاقم بودم حتی گاهی برای شام هم پایین نمی‌رفتم . خسته بودم و دلم می خواست در این چند روزی که آموزشگاه نمی‌رفتم فقط بخوابم اما مامان آنقدر اصرار کرد و گفت ،که من هم تسلیم شدم و قید خوابیدن را زدم. موهایم که به نسبت چند ماه قبل بلند شده بود را با کش بستم . تونیک صورتی که بلندای آن تا بالای زانو هایم می‌رسید را با جوراب شلواری به رنگ مشکی پوشیدم. دست و دلم به آرایش کردن نمی‌رفت. با این وجود کمی کرم پودر زدم . پایین رفتم . همه کنار سفره هفت سین نشسته بودند و منتظر من .مامان خیلی با سلیقه سفره را چیده بود .کنار پدرم جا گرفتم .هر کس در حال و هوای خودش بود . پدرم دعای یا مقلب القلوب را می‌خواند و ما هم زیر لب زمزمه می کردیم .شنیده بودم لحظه سال تحویل برای همدیگر دعا کنیم .اول از همه برای سلامتی اعضای خانواده دعاکردم وبعد از خدا خواستم من را به تنها آرزویم یعنی قبولی در کنکور برساند .بعد از تحویل سال و گفتن تبریک به یکدیگر بابا از لای قرآن عیدی های‌مان را داد . همیشه برای بابا و مامان هدیه می گرفتم و به عنوان عیدی به آنها می‌دادم اما از بس که کله‌ام در کتاب و درس بود فراموش کرده بودم . در فکر بودم که مامان صدایم کرد: _نرگس کجا سیر می کنی؟ _ هیجا _کادوت رو از محمد نمیگیری؟ _کادو؟! _اره دیگه... به دست محمد نگاه کردم . یک جعبه کادویی قرمز رنگ را مقابلم گرفت و گفت: _ عیدت مبارک 🙂 فکر نمیکردم محمد هم از این کارها بلد باشد. اصلا انتظار نداشتم. جعبه را از دستش گرفتم و روبان روی جعبه را باز کردم و درش را برداشتم . اولین چیزی که به چشمم خورد یک کارت پستال بود که در آن سال نو را تبریک گفته بود. بعد ان یک گردنبند نقره بود که مدال قلبی شکل داشت و وسطش خالی و دور قلب با نگین های ریزی تزیین شده بود. _اینو من برات گرفتم. به علی نگاه کردم. راستش توقع نداشتم . از او تشکر کردم . آخرین چیزی که از جعبه بیرون آوردم یک روسری ساتن که با مانتویی به رنگ کرم‌قهوه‌ای سِت شده بود ، قرار داشت . دو برادرم شرمنده ام کرده بودند .نمی‌دانستم چگونه باید جبران میکردم. از طرفی من به عنوان عیدی چیزی برایشان نخریده بودم . به مامان نگاهی کردم .از جایش بلند شد و به سمت اتاق‌شان رفت. بعد از چند لحظه با چند بسته کادو شده برگشت : _خب حالا نوبتی هم باشه نوبت کادو‌های نرگسِ که برای ما گرفته. با دهان باز به مامان نگاه میکردم .من کی کادو گرفتم که خودم نمی دانستم. مامان چشمکی به من زد و گفت: _ این برای محمد جان اینم برای علی آقا اینم برای من و باباتونه . محمد و علی زود کادوهایشان را باز کردند. برای محمد یک ساعت مچی برند و برای علی هم یک ست کامل لوازم معماری که به درد رشته تحصیلی‌اش می خورد،بود. علی با هیجان گفت : _وای نرگس ! خیلی ممنون از کجا میدونستی به اینا نیاز دارم ؟ _ خواهرت رو دست کم گرفتیا ! محمد :دستت درد نکنه خیلی قشنگه . _امیدوارم به دستت بیاد . مامان هم کادوی خودشان را باز کرد. یک بلوز برای خودش یک ادکلن مردانه برای بابا. بعد از مدتی به بهانه کمک به مامان به آشپزخانه رفتم. بوی سبزی پلو با ماهی،فضای کل خانه را پر کرده بود: _ هوم...! چه بوی خوبی راه انداختی ! _باید صبر کنی تا برنج دم بکشه _ باشه . کمی مکث کردم و گفتم : _مامان یه چیزی بپرسم؟ _ بپرس. 👇 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
چادر برای فرزندان زوده اما کاشت ناخون پا واسش قشنگه و جذاب:)))) •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
داستان آیدا و مغازه دار محل👇👇 📗.آیدا زن جوانی که دارای شوهر و فرزند می باشد. بعداز خرید از لوازم التحریری، متوجه می شود پولش کم است. 🙎‍♂صاحب مغازه ب نام " مراد" با شیرین زبانی می گوید اشکالی ندارد بقیه را فردا می توانی بدهی.. 💁‍♀آیدا که با خوشرویی و شیرین زبانی مراد مواجه می شود؛ بارها وبارها به مغازه مراجعه می کند و این برخوردها باعث دلباختن آیدا می شود. بعد از مدتی آیدا ذهنش مشوش می شود و گرفتار این برخوردها.. ص۱
... همسر آیدا از این رفت وآمدها متوجه قضیه می شود... از آیدا می خواهد که دست از این کارها بکشد اما آیدا که دل باخته نمی توانست فراموش کند.. مدتی بعد از همسرش جدا می شود و تن به ازدواج با مراد می دهدو فرزندش وهمسرش را رها وبه سمت مراد سیاه چهره و ۵۹ ساله می رود که زن وچندین فرزند دارد..‌. آیدا که وارد زندگی مراد می شود، زندگی آنها هم آشفته می شود و دیری نمی پاید که در اثر اخلاق بسیار زشت مراد و کتک کاری های او به همراه هووی خود برای شکایت به دادگاه می روند. 📗آیدا در دادگاه می گوید: من قبل از آشنایی با مراد زندگی خوبی داشتم وتنها بچه ام را به خاطر وعده های دروغ این مراد رها کردم‌‌..... روزی برای خرید لوازم التحریر به مغازه اش رفتم .پولم کم آمد . با اصرار او وتعارف هایش رامم کرد‌...واز پذیرفتن باقی پول منصرفم کرد... هر بار که پول را میبردم سعی داشت بامن رابطه برقرار کند... هر روز به یک بهانه . بعد مدتی احساس کردم گوش شنوایی برای شنیدن حرفها و درد دل هایم است.. اوتونست بچه ام را به خودش وابسته کند . اما من پشیمان شدم و فصد داشتم ارتباطم را با او قطع کنم . ولی او مرا تهدید کرد. وگفت.... ادامه دارد👇 🥀۱۱ ص۲
.. وگفت باید با او در ارتباط باشم‌ 🥀🥀🥀🥀🥀 تا اینکه همسرم از این موضوع مطلع شد واز من خواست دست از این کار بکشم ودوباره به زندگی برگردم. اماااا مراد دست بردار نبود که نبود.من هم خامی کردم واز شوهرم طلاق گرفتم و مجبور شدم برای ازدواج با مراد تنها فرزندم را رها کنم‌.. 🥀🥀🥀🥀▪️ ازهمان اول می فهمیدم که زندگی ام را به چه قیمت کمی فروختم. او نه تنها به حرف هایش عمل نکرد بلکه ضرب وشتم و فحش و بد وبیراه گفتنش بیشتر شد. اما دیگر راه برگشتی نداشتم.. تحمل کتک ها و تهمت هایش را نداشتم. دیگر از وعده و وعیدهای دروغش خبری نبود.وحرف آخرش هم این بود.. " همین که هست:؛ نمی توانی برو". 🥀۱۲. ص۳
.. این حرف ها مثل پتکی بود که به سرم می خورد. می دانم که خود کرده را تدبیر نیست. ولی دیگر راه برگشتی نداشتم. از طرفی بایستی انتقامم را از او بگیرم. مرد قبلی اش که حرف های این زن را می شنید با اطمینان کامل گفت . دیگر علاقه ای به او ندارم.. 🔴🔴🔴♥️بله دوستان وقتی این داستان های وحشتناک را می خوانیم تازه به ارزش روایات و آیات وحقانیت و کلام خدا پی میبریم. 🔴🔴🔴🔴 از همین برخوردهای ساده. 🔴🔴🔴🔴شوخی های ساده. 🔴🔴🔴🔴نگاه های ساده..کار به جای باریک می کشد. اگر ماهم از لحاظ ایمان قوی باشیم.از دل دیگران که خبر نداریم شاید او دلش به لرزه افتاد... 🔴🔴🔴🔴با این رعایت نکردن ها فرصت زندگی سالم را از هیچ کسی دریغ نکنیم. به برکت ۵ صلوات هدیه به محضر حضرت زهرا سلام الله علیها. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم 🥀۱۳. تمام ص۴ منبع: درسنامه عفاف....