eitaa logo
عفاف وحجاب
504 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
185 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 نگاهی به تابلوی موسسه کنکور کردم .خودش بود. از پله ها بالا رفتم .دختر جوانی پشت میز نشسته بود که تلفنی صحبت می کرد. با دیدن من تلفنش را خلاصه کرد و گفت : _سلام عزیزم .کمکی از من ساخته‌اس ؟ _سلام من اومدم بپرسم شرایط شرکت در کلاس هاتون چطوریه ؟ _الان که ورودی نمیگیریم .چون دو ماهی هست که تکمیل ظرفیت هستیم . _خب من الان چیکار کنم ؟ _اجازه بده یه لحظه. و به سمت یکی از اتاق هایی که آنجا بود رفت و وارد آن شد. بارفتن منشی نگاهی به اطراف انداختم .ساختمانی سه طبقه بود که من به طبقه اول آن رفته بودم. احتمالاً در دو طبقه دیگر کلاس ها برگزار میشد. روی صندلی‌هایی که روبه‌روی میز منشی بود ، نشستم .۳ اتاق وجود داشت که روی هر کدام اسم و مقام آن شخص عکس نوشته شده بود .اتاقی که دختر رفت رویش نوشته شده بود « مهندس سرحدی، مدیریت» بعد از چند لحظه همان خانم از اتاق بیرون آمد و من را مخاطب قرار داد و گفت: _ بفرمایید داخل.  آقای سرحدی میخوان با شما صحبت کنن. تشکر کردم و به سمت همان اتاق رفتم .در زدم و وارد شدم .اتاق بزرگی بود میزی از جنس چوب در انتهای اتاق گذاشته شده بود و روبه‌روی میز یک دست مبل راحتی به رنگ قهوه‌ای گذاشته بودند .دیوارها به رنگ کرم و قهوه ای بود که با پرده‌ی اتاق و مبل سِت شده بود. مردی تقریباً ۳۵ ساله پشت میز نشسته بود که به احترام من بلند شد .سلامی کردم که با روی باز جوابم را داد: _سلام خیلی خوش اومدین .بفرمایین بنشینین. روی مبل نزدیک به میز کارش نشستم. و کیفم را کنار پایم روی زمین گذاشتم. _خب در خدمتم. منشی گفت برای شرکت تو کلاس‌های ما تشریف اوردین درسته؟ _بله، میخواستم بدونم شرایط کلاس ها چه جوریه؟ و چه هزینه‌ای باید پرداخت بشه؟  _میتونم بپرسم کی ما را به شما معرفی کرده ؟و کدوم مدرسه درس میخونی ؟ _بله ، مشاور مدرسه‌مون خانم صادقی و مدرسه راه‌عدالت هم درس میخونم . _که اینطور ، چون دانش‌آموز خاله من هستی میتونم برات یه کاری کنم که همش به توانایی و همت خودت بستگی داره. _ هر چی بگین انجام میدم .چون دوست دارم توی کنکور قبول بشم و چند سال پشت کنکور نباشم . _خب من سَرحدی مدیر و مشاور این آموزشگاه هستم. خیلی خوشحالم که اینجا رو انتخاب کردی. مطمئناً ضرر نمیکنی .ببین ما طبق برنامه مدرسه ای که درس میخونی برنامه ریزی می‌کنیم و شما طبق اون برنامه ریزی پیش میری . چون شما از بقیه دیر تر اومدی کمی برنامه‌ریزی‌ت فشرده میشه که جای نگرانی نداره و میتونی خودت رو به برنامه برسونی. برای قیمت کلاس ها هم با پدرتون تشریف بیارین کنار می آیْیم باهم.  بعد از تشکر از اتاق امدم بیرون و به سمت خانه رفتم. حالا نوبت این بود که مامان و بابا رو در جریان میگذاشتم. ادامه دارد... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran_r ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 نگاهی به تابلوی موسسه کنکور کردم .خودش بود. از پله ها بالا رفتم .دختر جوانی پشت میز نشسته بود که تلفنی صحبت می کرد. با دیدن من تلفنش را خلاصه کرد و گفت : _سلام عزیزم .کمکی از من ساخته‌اس ؟ _سلام من اومدم بپرسم شرایط شرکت در کلاس هاتون چطوریه ؟ _الان که ورودی نمیگیریم .چون دو ماهی هست که تکمیل ظرفیت هستیم . _خب من الان چیکار کنم ؟ _اجازه بده یه لحظه. و به سمت یکی از اتاق هایی که آنجا بود رفت و وارد آن شد. بارفتن منشی نگاهی به اطراف انداختم .ساختمانی سه طبقه بود که من به طبقه اول آن رفته بودم. احتمالاً در دو طبقه دیگر کلاس ها برگزار میشد. روی صندلی‌هایی که روبه‌روی میز منشی بود ، نشستم .۳ اتاق وجود داشت که روی هر کدام اسم و مقام آن شخص عکس نوشته شده بود .اتاقی که دختر رفت رویش نوشته شده بود « مهندس سرحدی، مدیریت» بعد از چند لحظه همان خانم از اتاق بیرون آمد و من را مخاطب قرار داد و گفت: _ بفرمایید داخل.  آقای سرحدی میخوان با شما صحبت کنن. تشکر کردم و به سمت همان اتاق رفتم .در زدم و وارد شدم .اتاق بزرگی بود میزی از جنس چوب در انتهای اتاق گذاشته شده بود و روبه‌روی میز یک دست مبل راحتی به رنگ قهوه‌ای گذاشته بودند .دیوارها به رنگ کرم و قهوه ای بود که با پرده‌ی اتاق و مبل سِت شده بود. مردی تقریباً ۳۵ ساله پشت میز نشسته بود که به احترام من بلند شد .سلامی کردم که با روی باز جوابم را داد: _سلام خیلی خوش اومدین .بفرمایین بنشینین. روی مبل نزدیک به میز کارش نشستم. و کیفم را کنار پایم روی زمین گذاشتم. _خب در خدمتم. منشی گفت برای شرکت تو کلاس‌های ما تشریف اوردین درسته؟ _بله، میخواستم بدونم شرایط کلاس ها چه جوریه؟ و چه هزینه‌ای باید پرداخت بشه؟  _میتونم بپرسم کی ما را به شما معرفی کرده ؟و کدوم مدرسه درس میخونی ؟ _بله ، مشاور مدرسه‌مون خانم صادقی و مدرسه راه‌عدالت هم درس میخونم . _که اینطور ، چون دانش‌آموز خاله من هستی میتونم برات یه کاری کنم که همش به توانایی و همت خودت بستگی داره. _ هر چی بگین انجام میدم .چون دوست دارم توی کنکور قبول بشم و چند سال پشت کنکور نباشم . _خب من سَرحدی مدیر و مشاور این آموزشگاه هستم. خیلی خوشحالم که اینجا رو انتخاب کردی. مطمئناً ضرر نمیکنی .ببین ما طبق برنامه مدرسه ای که درس میخونی برنامه ریزی می‌کنیم و شما طبق اون برنامه ریزی پیش میری . چون شما از بقیه دیر تر اومدی کمی برنامه‌ریزی‌ت فشرده میشه که جای نگرانی نداره و میتونی خودت رو به برنامه برسونی. برای قیمت کلاس ها هم با پدرتون تشریف بیارین کنار می آیْیم باهم.  بعد از تشکر از اتاق امدم بیرون و به سمت خانه رفتم. حالا نوبت این بود که مامان و بابا رو در جریان میگذاشتم. ادامه دارد... نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran_r ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛