🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
📖 رمانی برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی* عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت میشود.
🌹از چهارشنبه ۷ مهر،حوالی ساعت ۹:۳۰
🌹 پیشکش نگاه مهربانتان
🌹هدیه به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
* آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
✔۳۵قسمت
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
چادرم واربعین🏴
#داستان_کوتاه
چای روضه را جلوی من گرفت. پفی کشیدم و گفتم: زود باش دیگه... گفتی اگه بیام اینجا با من میای خرید!
_ چشم لیلا جون... هنوز وقت هست... بذار مراسم تموم شه حتما میام.
شانه ای بالا انداختم و حواسم پرت جمعیت شد. صدای الهی آمین جمعیت، صدای سخنران را تازه به گوشم وصل کرد:
_ خدایا به زنان ما عفت و به مردان ما غیرت عطا فرما.. (الهی آمین)
_ انشاالله قدر این امانت و هدیه مادرمون زهرا را بدانیم صلوات.
نگاهم از میان جمعیتی که خارج میشد به سمت دختر بچهای خزید. مقداری قند توی دستان کوچکش بود. مادرش با دستکش دستمالهای مچاله روی زمین را جمع میکرد. به سمتش رفتم. کنارش زانو زدم. یک شکلات روکش دار از داخل جیبم درآوردم و به طرفش گرفتم. با نگاه معصومانه اش به من خیره شد.
_ کوچولو! این قندا رو دوست داری بخوری یا این شکلات منو؟
نگاهی به قندهای لوش شده توی دستانش انداخت. لحظه ای لبانش را کشید و چنده اش شد. شکلات را گرفت و قندهارا به روی دستمال کاغذی توی دستانم ریخت. انگار با وجود سن کمش شکلات روکش دار را ترجیح می داد. تشکر کوتاهی کرد و به سمت مادرش رفت.
ازجا بلند شدم. به ساعتم نگاهی انداختم و خودم را به جلوی در رساندم. مریم خونسردانه با مهمان ها خوش و بش میکرد. انگار قرارمان را فراموش کرده. مرا که دید لبخندی روی لبش نشست.
_ لیلا جان پذیرایی شدی؟
_ ممنون عزیزم دیرم شده... نمی خواستی بیای چرا منو کشوندی اینجا! وگرنه تاحالا خریدم رو کرده بودم و رفته بودم خونه. حالا باید همه روبدرقه کنی؟!
_ ای وای چشم ببخشید بریم.
سریع از بقیه عذر خواهی کرد وراهی شدیم.
اولین تاکسی به سمت فروشگاه دربست گرفتم و هردو عقب تاکسی، با فاصله نشستيم.نگاهم سمت پنجره بود. نزدیکترامدو گفت:
-من الان همراه شما و درخدمت شماهستم، شما مهمان امام. حسین بودی یکم صبورتر، خوشگل تر خوشروتر آهان... بخند اخم نکن!
به این سبک دلجویی اش عادت داشتم خندیدم و بعد از خرید برای برگشت سوار اتوبوس شدیم
- راستی لیلا دعا کن امسالم زائر اربعین آقا باشیم بابا دیشب گفت:مثل این چند سال برای زیارت اربعین جمع وجور کنیم وراهی کربلا بشیم. کاش توام میومدی. پول وپاسپورت که داری.
- مریم جان رسیدی، پیاده شو. من و چه به کربلا؟
-اه چه زود رسیدم باشه! باشه!من رفتم خداحافظ
با خودم گفتم من... کربلا..... اربعین
چند روز بعد وقتی رسیدیم به ایستگاهی که مریم پیاده می شد من هم بلند شدم
-پیاده میشی؟
-اوهوم، امروزم میخام مهمان امام حسین باشم
-میخای تو برو من دیرتر میام چون نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه.
-نه مشکلی نیست، خرید که نداری احتمالا؟
-با خنده و شوخی باقی راه را طی کردیم
رسیدیم این بار چشمم به پرچم سر در خانه شان خورد. به مجلس عزای امام حسین (ع) خوش آمدید.
انگار رفته رفته مانوس میشدم . چند مدت برنامه روزهایی که با مریم از دانشگاه بر می گشتیم،شرکت در مجلس عزاداری بود.
حس خوبی داشتم مثل یک پناهگاه امن که لحظاتی دور می شدم از خریدوسفرو دغدغه های همیشگی..
وقتی به خونه برمی گشتم، مادرم از شورو نشاطم تعجب می کرد.
یک روز که بعد برگشت باعلی خیلی خوش وبش کردم مادر پرسید:
-این کلاست که چندروز درهفته شش عصر بر می گردی خونه چطور کلاسی هست؟
-چطور مگه؟
-هیچی گفتم ببین اگر میشه ماهم بیاییم مثل قبلا طلبکارانه برنمی گردی و"خیلی شادتری.
مجلسی که گریه اش انرژی بخش بود.
بچه که بودیم محرم ها بامادر و پدرو علی، برادرم به امام زاده می رفتیم حس خوبی که درآن مجلس برایم تداعی می شد.
لحظاتی خاطرات کودکی ام را مرور می کردم که مادر دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:کجایی دختر، کلاس جدیدت رو میگم چه کلاسی هست؟
-بله چشم می پرسم حتما
چند وقتی گذشت.بعد روضه همراه مریم مشغول شستن ظرف ها بودم.
-لیلا نگفتی بالاخره میای؟
-راستش همه پس اندازم روبرای خرید ماشینم دادم. تازه من کجاو کربلا.
چند روز بعد
تنهااز خیابان رد می شدم آن طرف خیابان دختر بچه ای فال فروش، روی چمن های بلوارنشسته بود نگاهم به دخترک بود. صدای مهیب ترمز ماشین و سرو صدای مردم، وقتی چشم را باز کردم سنگینی پاهایم راحس کردم که مانع شد به پهلو برگردم.
نگاهم به قطره های سروم که با تیک و تاک ساعت هماهنگ بود خیره شدوخوابم برد.
گرمای دستان مادر و صدای ورود پرستار
-پاشو دخترخوب شام
-کی سروم رو جدا کردن؟
-، عزیزم، بخوابی برات خوبه،حتی مریم زنگ. زد دلم نیومد بیدارت کنم
-مریم؟کجاست؟
-کربلا
باز صدای زنگ تلفن بود مادر گوشی رابه دستم داد. مریم بود.
-الو سلام لیلا بین الحرمینم بهتری، سلام بده به آقا
دلم می خواست بایستم وسلام بدم اما دست روی سینه گذاشتم السلام علیک...
-آقا شفام بده سال بعد اربعین پیاده بیام پابوست. راستی منو هم لایق امانت مادرت زهرا کن.
-مریم بگو آقا دستمو بگیره منم چادری بشم.
✍️س. بیدار
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم(پاسخ به شبهه) ❌ شبهه مرکل صدراعظم آلمان چیزی گفته که هیچ کس جوابی به آن نداده است: هن
🔴به روز باشیم
🔶انگليسي ها خوب مي فهمند با كي چگونه بايد رفتار كنند ...
اما مقتدر که باشی، پروتکل ها هم به نفع تو تغییر می کنند. حساب کار دست نوچه های ملکه می آید. ديگر پوشيدن شلوار پلنگی های دوران رفسنجانی و روحانی و لاریجانی كه حتي خلاف عرف ديپلماتيك در خود كشورهاي غربي است، مي بينم تغيير مي كند و خانم سفير انگليس با حجاب می شود.
دیگر از حضور پاهای برهنه زن انگلیسی در ديدار رسمي و تحقیر لباس روحانیت خبری نخواهد بود!
اقتدار که باشد، عزت که باشد، در جمهوری اسلامی واقعا استانداردهاي كشور رعايت می شود.
خدا می داند فقط در اين ٨ سال گذشته که سرنوشت ملت را لیبرال ها به دست داشتند چقدر قالب هاي رسمي ما ناديده گرفته شد و تحقیر شدیم و همه عزت مان، داشته های مادی و معنوی مان همگی دستخوش ضعف ها و بی کفایتی ها و بی عرضگی های غرب پرستانِ خودی ستیز شد!
در اين ميان حواس جمعي طرف هاي غربي از يك سو و هشياري تيم تشريفات رياست جمهوري حائز توجه است.
#دیپلماسی_اقتدار
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
📹دوربین های مخفی در کره جنوبی به یک معضل بزرگ تبدیل شده اند
🚽در سرویس های بهداشتی و اتاق های پرو تا هر جایی که بشود تصاویری مخفیانه و مناسب سایت های پورن تهیه کرد پر شده اند از دوربین های مخفی که افراد سودجو برای فیلمبرداری مخفیانه به کار گرفته اند
🔻سال گذشته ۶۰۰۰ مورد دوربین مخفی در مکان های مختلف گزارش شده بود.این مسئله به حدی گسترش پیدا کرده که ماموران پلیس ناچار شده اند روزانه اقدام به بازرسی سرویس های بهداشتی بکنند
🔻ده ها هزار زن کره ای علیه دوربین های مخفی تظاهرات کردند و شعار میدادند "زندگی من صحنه پورن تو نیست"
📌ولنگاری و بی بندوباری جنسی در جوامعی که زنان پوشش کاملی ندارن نشون میده درست خلاف این چیزی که میگن هرچه زنان پوشیده تر باشن مردها حریص تر می شن ثابت شده
🌐منبع:https://www.bbc.com/news/world-asia-45388759
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
📖 رمانی برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی* عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب #داستانی_عاشقانه روایت میشود.
🍁تنهــــــــــامیانداعش🍁
🌹از چهارشنبه ۷ مهر،حوالی ساعت ۹:۳۰
🌹 پیشکش نگاه مهربانتان خواهد شد
🌹هدیه به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان #حاج_قاسم_سلیمانی
* آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
✔۳۵قسمت
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #چادری_بد_حجاب #قسمت_دوم راستش رو بخوای یکم جمله بندی کلمات برام سخت شده بود... چو
#حجاب_آمریکایی
#قسمت_سوم
1⃣ آیا تشبیه دختران به گل درست است؟
2⃣ درست است در دورهای که همه چیز مدرن شده...هنوز با زنان برخورد ۱۴۰۰ سال پیش را داشته باشیم؟
3⃣ اسلام حقوق زنان را نقض میکند؟
با ما همراه باشید...🌼
#تولیدی
🏴 @hejabuni