eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۴ اوت،‏ ۲۲.۰۱.aac
2.1M
😳 حاج اقا باید برقصه‼️ 🔶 معجزه در طلائیه (2) 🎵سرکار خانم خدایاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺امر به معروف و نهی از منکر بی نظیر ✅ سیدمهدی قوام با زن بدکاره 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌱سکینه سلام‌الله‌علیها مشعل معرفت و دانش 🌱رهبرانقلاب اسلامی: سكينه‌ی‌كبر‌ایی كه شما اسمش را در كربلا شنيده‌ايد، و دختر امام و برادرزاده و شاگرد زينب(سلام‌الله علیها) است، كسانى كه اهل تحقيق و كتابند، نگاه كنند او يكى از مشعل‌هاى معرفت عربى در همه‌ی تاريخ اسلام تا امروز است. كسانى كه حتّی زينب(سلام‌الله علیها) و پدر زينب(سلام‌الله علیها) و پدر سكينه را قبول نداشته‌اند و ندارند، اعتراف می‌كنند كه سكينه‌(سلام‌الله علیها) يك مشعل معرفت و دانش است. 🔺به مناسبت سالروز وفات حضرت سکینه سلام‌الله‌علیها ➡️ ۱۳۷۰/۰۸/۲۲ @Khamenei_Reyhaneh 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_5904302996488980241.mp3
6.23M
▪️بین تمامے اُسَرا رڪن زینبے▪️ 🔘 (مداحے➕سخنرانے) "شاهدُخت" به مناسبت شهادت 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
•|🌸💗 •چادࢪے از شڪۅفہ پۅشیـدے •بۅے گݪ ڪوچہ ࢪا بہاࢪے ڪࢪد 🌸 | 🌸 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⁉️مگه نتیجه مبارزه با تفاوت های جنسیتی و به اصطلاح برابری جنسیتی مطلوب بوده که روز به روز تشدیدش می کنن؟ 🔻"کالیفرنیا" به عنوان اولین ایالت آمریکا از فروشگاه های بزرگ خواست تا اسباب بازی‌ها و اقلام مراقبت از کودکان را در فضایی غیرجنسیتی به نمایش بگذارند و  با یکپارچگی،فضای جنسیتی کنونی را خنثی کنند ⚖قانون جدید که روز شنبه از سوی "گوین نیوسام" فرماندار کالیفرنیا امضا شد، ایجاد فضاهای دخترانه و پسرانه در فروشگاه‌های اسباب بازی و وسایل مراقبت از کودکان را ممنوع نمی‌کند اما فروشگاه های بزرگ را موظف به ایجاد فضایی برای ارائه محصولات دخترانه - پسرانه توأم خواهد کرد.  🔻هر فروشگاه در صورت نقض اولیه قانون 250 دلار و در صورت تکرار این تخلف 500 دلار جریمه خواهد شد. 🔻"ایوان لو" نماینده دموکرات مرکز قانونگذاری منطقه کالیفرنیا و یکی از نویسندگان این قانون قبلا اعلام کرد که این قانون از سخنان دختر 8 ساله‌ کارمندش الهام گرفته شده است. 🔻می‌خواهیم مطمئن شویم که یک دختر جوان می‌تواند یک ماشین پلیس، ماشین آتش نشانی، یک جدول تناوبی و یک دایناسور انتخاب کند" و "یک پسر با علایق هنرمندانه‌تر می‌تواند اسباب‌بازی‌های پرزرق و برق‌تر در اختیار داشته باشد". "چرا که نه!" 📌بخاطر خواست عده ای انگشت شمار قانون تصویب می کنن اونوقت ادعای احترام به همه عقاید و سلایق دارن.قشنگ معلومه به شر خودشون درموندن.بجای حل معضلات اساسی شون قوانین مضحک و نمادین وضع می کنن 🌐منبع:https://www.bbc.co.uk/news/world-us-canada-58879461.amp 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) خو
✍️ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ملکیان.mp3
1.32M
👌گناه کردن،کاری ندارد،مومن بودن جسارت میخواد ✅ به خودت افتخار کن چون.... 🎵سرکار خانم ملکیان 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا