004.mp3
2.47M
#جهاد_تبیین 4
✅ مومنین باید فعال و پرکار باشند. نصیحت غریزه مومن هست...
⭕️ مومنان ساکت همیشه موجب مظلوم ماندن ولایت میشن...
🔸 استاد پناهیان
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🚘🚨🚘
🔹قانون الهی حجاب
🚦به چراغ قرمز رسید و ترمز کرد...
همانطور که از گرما شکایت میکرد ؛شالش را انداخت روی شانه اش...
دستی به موهایش کشید و باعصبانیت گفت:
"چقد این موتوری ها بی فرهنگن...😡
انگار قانون وایسادن پشت #چراغ_قرمز فقط واسه ماست 😠
اگه قرارباشه هر قانونی رو خواستیم رعایت کنیم ؛ هرکدوم رو نخواستیم نه ؛
که سنگ رو سنگ بند نمیشه..."😐
#قانون_حجاب
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#درسهای_یک_فتنه
بخش بیستم
⭕️در لینک زیر آمار جرم و جنایت و دزدی رو در کشورهای دیگه میتونید ببینید:
https://www.bonyadvokala.com/blog/investigating-the-crime-of-fraud-in-different-countries-of-the-world/
🔺 مثلا خسارت ناشی از کلاهبرداری در انگلستان دو برابر خسارت سایر جنایات مالی بوده.
در آلمان خسارت ناشی از کلاهبرداری و دزدی در سال 50 میلیارد مارک بوده.
🔺 در کانادا فقط خسارت اختلاس بیمه 860 میلیون دلار بوده...
🔺 توی استرالیا هر سال 18 میلیارد دلار اختلاس میشه.
🔺 فقط یه دونه از اختلاس ها در آمریکا که توسط برنارد مدوف رئیس بورس نزدک انجام شده 65 میلیارد دلار بوده...
کل اختلاس های ده سال اخیر ایران شاید 2 میلیارد دلار نشه ولی اینا هر سال ده ها میلیارد دلار اختلاس دارن! و این رو کاملا طبیعی میدونند.
حالا به نظر شما این آمارها اصلا قابل مقایسه هست؟
⭕️ انقدر آمار جرم و جنایت و دزدی در کشورهای دیگه سنگینه که اگه اون کشورها مثل ما رسانه های معاند و ضدانقلاب داشتن دو روزه کله پا میشدند!
الان ما بعد از 44 سال هنوز روی پا هستیم واقعا معجزه هست!
📌ادامه دارد۔۔۔
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#پسرانعلوے🍃
مادرمڱفت:
ڪہ با اهلِ جهان مُنصِف بـاش
پا به شیطان نده و بر دلِخود مُشرِف باش
مادرمڱفت:
🌹 تـو باید به #شهادت برسے
🌹 شهرهم غرقِ زلیـخا بشود...
یوسف باش❗️
#پروفایل #تولیدی #حجاب_آقایان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل15 ستاره خودش را مشغول بند کیفش کرد. نگاهش را به سمت کیان برگرداند. -بهن
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل16
ستاره تازه یاد گلی افتاد که گوشه موهایش بود. نگاهی به مینو انداخت. مینو چشمکی به معنای تأیید کارش تحویلش داد. رز سفید را از میان موهایش بیرون کشید. گلبرگهایش را با شستش نوازش کرد.
-ببخشید بدون اجازه صاحبش بود..
جلوتر رفت، آنقدر نزدیک که دستش به لبه کت کیان برسد. رز سفید را سر جیبش گذاشت، کنار همان دستمال قرمز.
-خب دیگه! برگشت به صاحبش، حلال شد.
بعد درحالیکه میخندید، عقب عقب فاصله گرفت.
کیان ای جانم گویان، گل را برداشت و بو کرد.
آرش درحالیکه قهقهه میزد و از شدت خنده ،دستش را روی ران پایش میکوبید گفت:« ستاره رو نکرده بودیها! امشب فاز جدیدتو رونمایی کردی. ایول داری بابا! تو که دل این کیان بیچاره رو ششدونگ به نام خودت زدی.»
کیان رز سفید را میان انگشتانش چرخاند. سرش را به معنای تایید تکان داد.
-آی گفتی! آی گفتی! از ششدونگ هم یه چیزی اونور تره... خوش به حال دل من امشب....
جملهی آخرش را به سبک ترانه و بلند خواند. بهطوریکه چندنفری برگشتند و به آنها خیره شدند.
ستاره نخودی خندید. مینو بادی به غبغب انداخت و از اینکه نقشه رمانتیکش حسابی جواب داده بود، احساس غرور میکرد.
بعد از اینکه کیان از حس خوانندگیاش بیرون آمد،گردنش را کمی کج کرد و گفت: «پری خانم نمیگن ما کی دوباره میتونیم ببینیمشون؟»
آرش دستش را روی شانهی کیان گذاشت.
-اگه فکر کردی اینطوری میتونی ازش شماره بگیری، کور خوندی داداش.. تا هفت خوان رستمو نگذرونی، معلوم نشه صلاحیتداری یا نه، شماره بده نیست. من بعد از کلی آزمونوخطا شمارشو گرفتم، تازه اونم در راستای کارای فرهنگی و تحت شرایط و ضوابط خاص تو دیگه قضیهات خیلی فرق میکنه...
کیان خودش را مظلوم گرفت و چشمکی به آرش زد
-ای بابا! حالا ما رو جزو همون کارای اداریتون جا بدین، از ماهم حلال بشه.
مینو وسط حرفشان پرید:
«ستاره داره دیر میشهها. من میرم ماشینو بیارم جلو. زودتر بیا...»
مینو که رفت، ستاره رو به آرش و کیان گفت: «ممنون بابت امشب. خیلی باغ باصفاییه همه چی جور بود.»
آرش احساس کرد باید جمع سهنفره را ترک کند. بنابراین خیلی کوتاه خداحافظی کرد و رفت.
ستاره معذب بود.
-خب دیگه من برم.
کیان بدون مقدمه گفت: «اگه دلم برات تنگ شد، چهکار کنم؟»
اولین باری بود که ستاره این حرف را از زبان پسری نسبتبه خودش میشنید. دلش نمیخواست پاسخی بدهد. دلش نمیخواست باور کند، پسری مانند او فقط در یک ملاقات، انتخابش کرده باشد. از طرف دیگر بدش نمیآمد جلوی بقیه خاص باشد و بدرخشد. با این حال هنوز خط قرمزهایی برای روابطش داشت.
«شما خیلی لطف دارین. مسئول هماهنگی مهمونیها آرشه.. اگه مهمونی بود و من تونستم بیام، خوشحال میشم ببینمت.»
کیان که انگار چارهای نداشت. دلش را خوش کرد به آخرین کلمهای که ستاره گفته بود. سرش را پایین انداخت.
-باشه.. هرچی تو بگی..
بعد در چشمان قهوهای ستاره خیره شد.
-آرش راست میگه برا خودت ملکهای! همه دخترهای امشب یه طرف،تو هم یه طرف.
رز سفید را بوسید و دوباره سرجیبش گذاشت.
❌ کپی این رمان به هر نحو ممنوع!
✅ کپی بقیه پست های کانال تماما آزاد
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل16 ستاره تازه یاد گلی افتاد که گوشه موهایش بود. نگاهی به مینو انداخت. مینو
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
17ستاره سهیل
رز سفید را بوسید و دوباره سر جیبش گذاشت.
ستاره سرخ و سفید شد. نگاهش را از کیان برداشت. لبخند ملایمی زد.
- چشماتون قشنگ میبینه.. ببخشید، من برم که مینو الان شاکی میشه.
و تنها هنگام گفتن"خداحافظ" لحظهای در چشمان درشت و مشکی کیان خیره شد.
قدمهایش را تندتر کرد. قلبش ضربان گرفته بود. حس میکرد همه آدمها صدای قلبش را میشنوند. بدون توجه به اطرافش، مسیر خروج را طی کرد. با وارد شدن به فضای بیرون رستوران، احساس کرد اکسیژن به مغزش رسید.
نفس عمیقی کشید. چیزی در دلش آزارش میداد که جنسش را نمیشناخت. فقط دوستداشت از دستش خلاص شود. نگاهی به خیابان انداخت. خلوتتر از چند ساعت پیش بود.
شاسیبلند سفیدی روبهرویش ایستاد. شیشه ماشین که پایین آمد، بهطرف ماشین رفت و سوار شد. درحالیکه هنوز نفسنفس میزد، گفت: «ماشین خودته؟ اونروز که منو رسوندی ٢٠۶ نقرهای نداشتی؟ »
- آره عزیزم! برا خودمه.. ماشین من و تو نداره.. دلت گرفت بیا بریم دور دور.. حالا چرا نفسنفس میزنی؟ نکنه با کیان تا اینجا مسابقه دو دادی؟
ستاره درحالیکه داشت صورتش را در آینه بررسی میکرد، گفت: «نه بابا! من زیاد تحویلش نگرفتم. بیچاره جرئت نکرد همراهم بیاد. تندتند اومدم نفسم گرفت. دستمالکاغذی داری؟»
-آره از داشبورد بردار.
-ای بابا! من بلد نیستم. ماشینتون خارجکیه. خودت دربیار یکی بده.
مینو دستش را روی دکمهای فشار داد و بهآرامی در داشبورد باز شد.
-یه لحظه حس کردم تو هواپیما نشستم.
مینو خندید.
-دستمال میخوای چهکار؟
ستاره دستمال را برداشت و همانطور که در آینه خودش را نگاه میکرد، رژ لبش را تا جاییکه میشد کمرنگ کرد. بعد سراغ خط چشمش رفت.
-عموم با این وضع منو ببینه، شاکی میشه. اونم این موقع شب. راستی عمو رو دیدی، یکم شالتو جلوتر بکش. ناراحت نمیشی که؟
-نه بابا! چرا ناراحت شم؟ ما تازه امشب باهم رفیق جینگ شدیم. بپیچم چپ یا راست؟ دقیق یادم نیست آدرس خونتونو.
-برو چپ، چهارراه مستقیم.
-آهان! یادم اومد.. میگم ستاره یهچیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟
ستاره دلش نمیخواست کسی چیزی از او بپرسد، مخصوصاً وقتی پای خانوادهاش به میان میآمد. به شدت در این زمینه احساس حقارت میکرد، بخلاف میلش جواب داد.
- نه عزیز، بپرس.
- میگم کیان اولین پسریه که اومده تو زندگیت؟
ستاره خشک و بیاحساس جواب داد:
«چرا میپرسی؟»
-وای ستاره ببخشید! حتما ناراحت شدی.. عزیز منظوری نداشتم.. دیدم خیلی وسواس به خرج میدی.. شماره نمیدی.. دست نمیدی.. گفتم حتما اولیه.
ستاره رو به مینو با چشمانی از حدقه بیرون زده پرسید: «مگه تو چندمیته؟»
مینو قهقهه بلندی سر داد. دستش را روی فرمان ماشین کوبید.
-نشمردم بخدا.
- ولی من که ندیدم تو امشب با کسی باشی!
-میدونی، من با همه هستم و با هیچکس نیستم. تازه مگه من مثل تو قیافه دارم که آقا کیان بیاد، برام شال قرمزی بخونه؟
درحال خندیدن بودند که گوشی ستاره زنگ خورد. عمویش بود. تماس خیلی کوتاه بود و به چند، بله و چشم رسمی ختم شد.
-مینو جان! همینجاست. فکر کنم سختت باشه بیای تو کوچه، سر کوچه نگهدار پیاده میشم.
مینو شالش را کاملاً جلو کشید و آن را دور گردنش پیچید. بهحدی که نزدیک بود ستاره خندهاش بگیرد.
- نه عزیزم! چه سختی؟ میام تو کوچه احوالپرسی با عموتم میکنم. زشته اگه نیام.
ستاره و مینو از ماشین پیاده شدند. مینو مردی قدبلند، با موها و ریش جوگندمی را دید که کنار در نسبتاً بزرگ قهوهای ایستاده بود؛ تسبیح سبزی در دستانش تند و تند میچرخید. مینو جلوتر رفت.
-سلام حاجآقا! ببخشید به خدا دیر شد. سرگرم حرف شدیم، زمان از دستمون در رفت. ولی خداشاهده خودم مراقبش بودم. تو راه مدام آیه الکرسی خوندم که سالم و سلامت دخترتونو تحویل بدم. بازم ببخشید دیر شد.
عموی ستاره نگاهش را پایین انداخت.
-سلام دخترم! خدا خیرت بده. دخترم واقعاً این موقع شب باید بیان خونه؟اونم دوتا دختر تنها!
ستاره چند قدم جلو آمد. نگاه عمو سمت پاهای ستاره رفت و آهی کشید.
-سلام عموجون! ببخشید دیر شد. به خدا شرمندهام. به عفتجون گفتم که..
-باشه! زودتر بیا تو، که دوستت هم بره خونه، پدر و مادرش نگران میشن.
-چشم حاجآقا! مزاحمتون نشم. التماس دعا.
مینو این را گفت و در حالیکه دستش را به نشانه خداحافظی بالا گرفته بود، سوار ماشین شد.
ستاره با کوهی از غم، وارد حیاط خانه شد. قلبش دوباره ضربان گرفت. سکوت و نگاه سنگین عمو، برایش دردناکتر از هر جر و بحثی بود. نمیدانست کی صبر عمویش تمام میشود. درِ خانه، نالهای بزرگ کرد و بعد با صدای مهیبی بسته شد. آرام آرام قدم برداشت. درختان در باغچهی سمت راستش انگار در سکوت ابدی بودند،حتی تاب سفیدرنگ گوشه حیاط هم، تکانی نمیخورد.
❌ کپی این رمان به هر نحو ممنوع!
✅ کپی بقیه پست های کانال تماما آزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 جای اینکه به خانم ها بگید ↯
خانم #حجاب حجاب! باید به مردها ...
🤔 شایدم باید اولین قدم در #ترویج_حجاب این باشه
🎧 استاد عالی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
✅ بزرگواران برای دسترسی راحتتر به برخی پستهای پرسش و پاسخ درباره حجاب (شبهات) به لینکهای زیر مراجعه کنید:👇
🔸 قانون حجاب
https://eitaa.com/hejabuni/27199
🔹 حجاب اجباری
https://eitaa.com/hejabuni/27245
🔹 حجاب ظلم به زنها
https://eitaa.com/hejabuni/27977
🔹 حجاب اختیاری
https://eitaa.com/hejabuni/28464
🔹 اعتقادات مردم قبل از انقلاب
https://eitaa.com/hejabuni/28595
🔹 آزار جنسی در کشورهای اسلامی
https://eitaa.com/hejabuni/28897
برای دیدن نمونههای دیگه ، عضو کانال بشید🌻
🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔥💥🔥💥🔥💥🔥💥🔥💥🔥 ✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️ 3️⃣3⃣ کاملترین فایل آموزش انواع چادر👇 🔹ساده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3️⃣4⃣
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
🧕دوخت روسری با تکه پارچه های اضافه
🔹 مخصوص بانوان خلاق و صرفه جو😌
🔸با تکه پارچههایی که از لباساتون اضافه اومده براحتی میتونید یه #روسری زیبا بدوزید، کافیه این آموزشو ببینید همراه یه کمی چاشنی خلاقیت 👌
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی #آموزش_روسری
#خیاطی_بدون_الگو #خیاطی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
☺️ ڪانالهاے ڪاربردي دانشگاه حجاب ڪه بدردتون میخوره👇
❇️ دوره مکالمه عربی
💠 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
❇️ کانال سفارشات گرافیڪے
💠eitaa.com/joinchat/3536912486C6ad0729047
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
😌 من خودم با همین کانال خیلیا رو محجبه کردم
❤️ حتما عضو شید ارزشش رو داره
یه گوشه کوچک از بمب انرژی شما همراهای کانال دانشگاه حجاب🌸
#نظرات_مخاطبین
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓