فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸سلام مولا جانم 🔹میدانم که می آیی
🔅السلام علیک یا صاحب الزمان🔅
#ویژه_جمعه
#تولیدی
🎵سرکار خانم خدایاری
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
🎥 حرف حساب جواب نداره...
🔺با دیدن این کلیپ دیگه هیچ عذری باقی نمیمونه!
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
حضرت زهرا سلام الله علیها❤️
✨در کلام بزرگان اسلام
#اینفوگرافی
#تولیدی
#فاطمیه
@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 84 ستاره سهیل ستاره صندلی را عقب داد و از جایش بلند شد، لبه شال فسفری از روی شانها
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
85ستاره سهیل
با وجود اصرارهای ستاره، مینو فقط میخندید و چیزی از سورپرایز جدیدش نمیگفت.
نگاهی به خودش در آینه انداخت تا مطمئن شود، آرایشش پاک نشده باشد.
-خب نگو، بالاخره که میفهمم. بنظرت این رژلب قشنگه؟ کلی گشتم تا تو یه لوازم آرایشی اینو پیدا کردم، میگفت اصله.
مینو سرخوشانه شانهای بالا انداخت.
-حالا پررنگترش کن، بنظرم کمرنگ شده.
-خب این رنگش گلبهیه، کمرنگه.
-حالا بزن یهکم، الان میریم جایی میخوام ازت رو نمایی کنم. میخوام ببینن چه دوست خوشکلی دارم.
دلشورهای به جانش افتاد.
-کجا میری مینو، دارم کمکم میترسمها!
-دیگه رسیدیم، پیاده شو.
پیادهرو پر بود از آدمهای مختلف و رنگارنگی که در حال گذر بودند. عدهای انگار عجله داشتند زودتر به مقصدشان برسند. عدهای هم بدون هیچ وسواسی در حال گز کردن پیادهرو بودند و گهگاه نگاهی به مغازهها میانداختند.
-بیا، ستاره! ازین طرف.
وارد یک مغازه بدلیجاتی شدند. زرق و برق آنجا، حسابی ستاره را به وجد آورد.
دختر و پسر جوانی پشت ویترین، از آنها استقبال کردند. دختر صورت گرد و سبزهای داشت که خال کنار لبش و فرق مویی که باز کرده بود، ستاره را یاد فیلمهای هندی میانداخت.
-خب حالا هرچی دوست داری انتخاب کن عزیزم! اینم هدیه من، به مناسبت خوب شدنت.
ستاره ناباورانه نگاهش کرد.
-وای مینو!
طوری ناغافل مینو را بغل کرد که نزدیک بود، هردوی روی زمین بیفتند.
-هوی! یواشتر. میخواستم بیفتم... اَه! برو یه چیزی انتخاب کن، نگران قیمتشم نباش، تخفیف خوبی دارم. من برم ببینم حامد و رزي چطورن.
ستاره در ردیف گردنبندها، خودش را مشغول کرد. در آن میان، نگاهش به گردنبند ستارهای شکل افتاد. ستاره پنجسری که روی دو سر بالاییاش، دو گل طراحی شده بود.
-مینو، یه لحظه بیا.
این جمله، بدون اینکه چشم از گردنبند بردارد، از دهانش خارج شد.
مینو سرش را روی ویترین خم کرد.
- چه خوشسلیقه... عین خودت میدرخشهها! رزی اینو میاری.
حامد، خطاب به دختری که کنارش، پشت ویترین ایستاده بود، گفت:
-اون جنسا جدید اومده، برو اونارو بچین تو ویترین، من هستم.
مرد، گردنبند را با ظرافت روی ویترین خواباند.
-خیلی قشنگه... بذار خودم حساب کنم.
حامد آرنجش را روی ویترین، تکیه داد. کمی صورتش را جلو آورد. ستاره رد جوش را روی صورتش دنبال کرد.
-نمیخوای امتحانش کنی؟ بنداز تو گردنت اگه خوب بود، مبارکت باشه.
با اکراه به مینو نگاهی انداخت.
-خب راست میگه دیگه، نیای عوضش کنی.
حامد شانهای بالا انداخت و گردنی کج کرد. موهای لختش روی صورتش ریخت.
-هرطور راحتی خواهرم.
مینو خندید:
-حامد عین یه داداش بزرگتره، باهاش راحت باش.
-ممنون، باشه. آینه دارین؟
حامد با چشم و ابرو به پشت سر ستاره اشاره کرد.
مینو از پشت شانههای ستاره را گرفت و به طرف آینه هدایت کرد.
-بیا... خودم هواتو دارم... ناز نکن دیگه، بنداز تو گردنت.
بعد در کسری از ثانیه، از پشتسر، شال ستاره را کشید و روی شانهاش انداخت.
-چکار میکنی مینو؟
مینو اعتراضش را بلندتر اعلام کرد.
-نکنه میخوای از روی شال برات ببندم؟
ستاره نگران نگاهی به حامد انداخت.
-نترس این مثل برادر آدم میمونه. یهلحظه است فقط.
ستاره دستانش را که کنار شال، سست شده بود، پایین انداخت.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 85ستاره سهیل با وجود اصرارهای ستاره، مینو فقط میخندید و چیزی از سورپرایز جدیدش نمی
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
86ستاره سهیل
-بهبه! چقدر بهت میاد.
نگاهی به خودش در آینه انداخت، با اینکه همیشه شالش وسط سرش بود، اما دلش نمیخواست، همان مقدار پارچه از سرش بیفتد، بخاطر چشمهایی که روی موها وگردنش ثابت مانده بود، احساس ناامنی میکرد.
لبه شالش را طوری جابهجا کرد که مینو صدای تپش قلب و گرگرفتنش را نشنود.
موهای جلوی سرش با شیب ملایمی، روی پیشانیاش ریخته بود. مینو دماسبیاش را از زیر شال بیرون کشید. احساس میکرد دستانش فلج شده است. اگر عمو او را میدید چه؟
مینو شانههای ستاره را به طرف رزیتا کج کرد، درست مثل عروسک کوکیها.
-رزی بنظرت گردنبندش قشنگ نیست؟
رزیتا، کف دستانش را در برابر صورتش بهم چسباند.
-وای چقدر ناز شده، تو گردنت...مبارکت، عزیزم!
حامد سرکی کشید.
-میشه منم ببینم.
وقتی مینو، او را به طرف حامد چرخاند، احساس کرد تبدیل به عروسک نمایشی شده که هیچ اختیاری از خودش ندارد. ناغافل، دستانش حرکت کردند و شال را تا وسط سر بالا آوردند.
با اینکه گردنش پیدا بود، اما با خودش فکر کرد"دست کم ازون وضع قبلی بهتره"
حامد با این حرکت ستاره که انگار ترجیح میداد صحنه قبلی را ببیند؛ چینی به پیشانیاش انداخت.
- محشره... انگار برای خوت ساخته شده.
ستاره هیچگاه لبخند یکوری حامد را فراموش نکرد.
-ستارهاش، داره چشمک میزنه.
قهقهه مینو به هوا بلند شد.
-دختر! تو مهره مار داری. حامد هرجا میرم، همه چشمشون اینو میگیره. انگار نه انگار، منم آدمم.
حامد داشت با لحن داش منشانهای میگفت، بابا خودم نوکرتم، که
در همین حین خانم چادری همراه با دختر بچهای وارد مغازه شد.
ستاره که تمام بدنش یخ زده بود، روی صندلی نشست.
-ستاره، من یه کاری با رزی دارم برمیگردم.
مینو پشت ویترین رفت و مشغول حرفزدن شد، اما صدایش طوری نبود که ستاره متوجهشان شود.
تازه نفسهایش به حالت عادی برگشته بود. خانم چادری جلویش ایستاده بود و داشت برای دخترش دستبندی را امتحان میکرد. دخترک موهای وز طلایی داشت و مدام در حال غر زدن بود. حامد انگار، با چند دقیقه پیشش متفاوت بود؛ فروشنده جدی که در مورد جنس دستبندها توضیحاتی را به خانم میداد و حتی ستاره شنید که داشت میگفت"این مدل آبکاری شده، ولی اون که دست دخترخانمتون هست آبکاری نشده. بنظرم اینو بردارین که رنگش ثابت بمونه."
بنظرش آمد که چیزی سرجایش نیست، اما متوجه نمیشد. آخر سر هم خانم، به توصیه حامد گوش داد و دستبند نقره آبکاری شده را خرید.
با رفتن مشتری، حامد دوباره صورتش را رو به ستاره چرخاند.
-حالت خوبه؟ رنگت پریده! شکلات میخوری؟
مینو از آن گوشه صدایش را بلند کرد.
-چی شدی ستاره؟
-خوبم مینو فقط بیا بریم، دیر میشه.
-از گردنبند خوشت نیومد؟
داشت از نگاههای خیره حامد فرار میکرد.
-نه، خیلی خوبه. ممنون.
حامد انگشتانش را روی شیشه ویترین، ریتمیک تکان داد.
-به مینو هم گفتم، اصلا پول برنمیدارم. برین به سلامت. ولی دفعه دیگه مجانی نیست.
-نه خب، من همینطوری قبول نمیکنم.
مینو عصبی خودش را کنار ستاره رساند.
-راست میگه دیگه. بگو چند شده خودم میدم.
-اصلا من حال کردم امروز مجانی بدم.
ستاره متوجه نشد که حامد در صورت مینو چهچیزی دید که بالاخره سرش را پایین انداخت و گفت:
«باشه حالا چون شمایی، دویست بده.» بعد با اعتراض به مینو گفت:
«دیگه تخفیف که میتونم بدم.»
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
4⃣2⃣
یه پیراهن دخترانه بسیار زیبا و پوشیده
مناسب فصل پاییز🍁 و زمستان❄️
🔰قسمت اول
😍آموزش دوخت پیراهن شیک مزون دوز
برای دخترای گلتون
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی | #خیاطی | #پیراهن_دخترانه | #پیراهن |
#آموزش_پیراهن_دخترانه | #دخترانه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
26.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
4⃣2⃣
یه پیراهن دخترانه بسیار زیبا و پوشیده
مناسب فصل پاییز🍁 و زمستان❄️
🔰قسمت دوم (پایانی)
😍آموزش دوخت پیراهن شیک مزون دوز
برای دخترای گلتون
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی | #خیاطی | #پیراهن_دخترانه | #پیراهن |
#آموزش_پیراهن_دخترانه | #دخترانه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part06_مسئله حجاب.mp3
10.25M
🧕حجاب از دیدگاه شهید مطهری 6
👥 ایا ازدواج یک نوع اسارت است؟؟
#مسئله_حجاب
#ازدواج
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴موقع کار فرهنگی، آن موقع نیست❗️
✅ وقتی شخصی با کشف حجاب و پوشش نامناسب در جامعه سم پراکنی میکند، در حقیقت، در حال آسیب زدن به امنیت روانی و اخلاقی جامعه است.
👈 نمیتوان گفت ،به جای برخورد با او، کار فرهنگی انجام دهیم، همانگونه که اگر کسی چراغ قرمز را رد کرد یا سرعت غیرمجاز رفت، مأمور پلیس وظیفه ندارد که به جای برخورد، او را نصیحت کند یا برای او کار فرهنگی انجام دهد؛
👈ممکن است نصیحت هم بکند اما از برخورد نمی تواند کوتاه بیاید. زیرا اگر اینگونه باشد، قوانین راهنمایی و رانندگی و همه مجازات ها و جرایم در سراسر دنیا در حد مترسک ارزش دارند و بازدارندگی نخواهند داشت❗️
◀️کار فرهنگی، زمان و شرایط خاص خود را می طلبد و منافاتی با هزینه سازی برای فرد قانون شکن ندارد. البته همین إعمال قانون در برابر فرد قانون شکن نیز خود بخشی از کار فرهنگی محسوب می شود❗️
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔹کتاب دخترها گل هستند👆
🔸اثبات حجاب به طور غیر مستقیم
🔹آخرش هم رنگ آمیزی داره 🎨
🔸مناسب ۵ تا ۱۰ سال
🔹توی فروشگاه دانشگاه حجاب داریم👇
@hejabuni_forooshgah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا در اسلام مرتد را اعدام میکنند؟
#احکام_اسلام
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
42.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅سوالات بدون تعارف با مسئولین
در حوزه ی عفاف و حجاب 👆
🔸نمازجمعه ۲ دیماه ۱۴۰۱ / ساری
#ارسالی_اعضا👆🍀
#مطالبهگری_یکمادر_دغدغهمند
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌼 خاطره ی ارسالی خواهر شهید حسین تاجیک درباره کنترل نگاه شهید بزرگوار
👇👇👇
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓