eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️الگوی بالاتنه کودک 👧🏻 @hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part06_مسئله حجاب.mp3
10.25M
🧕حجاب از دیدگاه شهید مطهری 6 👥 ایا ازدواج یک نوع اسارت است؟؟ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴موقع کار فرهنگی، آن موقع نیست❗️ ✅ وقتی شخصی با کشف حجاب و پوشش نامناسب در جامعه سم پراکنی می‌کند، در حقیقت، در حال آسیب زدن به امنیت روانی و اخلاقی جامعه است. 👈 نمی‌توان گفت ،به جای برخورد با او، کار فرهنگی انجام دهیم، همانگونه که اگر کسی چراغ قرمز را رد کرد یا سرعت غیرمجاز رفت، مأمور پلیس وظیفه ندارد که به جای برخورد، او را نصیحت کند یا برای او کار فرهنگی انجام دهد؛ 👈ممکن است نصیحت هم بکند اما از برخورد نمی تواند کوتاه بیاید. زیرا اگر اینگونه باشد، قوانین راهنمایی و رانندگی و همه مجازات ها و جرایم در سراسر دنیا در حد مترسک ارزش دارند و بازدارندگی نخواهند داشت❗️ ◀️کار فرهنگی، زمان و شرایط خاص خود را می طلبد و منافاتی با هزینه سازی برای فرد قانون شکن ندارد. البته همین إعمال قانون در برابر فرد قانون شکن نیز خود بخشی از کار فرهنگی محسوب می شود❗️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹کتاب دخترها گل هستند👆 🔸اثبات حجاب به طور غیر مستقیم 🔹آخرش هم رنگ آمیزی داره 🎨 🔸مناسب ۵ تا ۱۰ سال 🔹توی فروشگاه دانشگاه حجاب داریم👇 @hejabuni_forooshgah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
42.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅سوالات بدون تعارف با مسئولین در حوزه ی عفاف و حجاب 👆 🔸نمازجمعه ۲ دی‌ماه ۱۴۰۱ / ساری 👆🍀 🌸 @hejabuni ‌‌| دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 خاطره ی ارسالی خواهر شهید حسین تاجیک درباره کنترل نگاه شهید بزرگوار 👇👇👇 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
566.1K
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ چرا شما مسلمونا به زن نگاه جنسیتی دارید؟ + چی باعث شده اینجوری فکر کنی؟ _ مثلا یکیش حجاب! + یعنی تو فکر میکنی اسلام چون نگاه جنسیتی به زن داره میگه حجاب نگهدار؟🧐 _ تو دلیل دیگه‌ای میبینی؟😏 _ بیا با هم دو نوع پوشش رو برای یک نفر تصور کنیم اول حالتی که محجبه وارد یک مکانی میشه. دوم حالتی که همون خانم با ظاهر غیر اسلامی وارد همون مکان میشه. لطفا بهم بگو توی حالت اول بیشتر زن بودنش به چشم میاد یا حالت دوم؟ یعنی مثلا یک آقا باهاش برخورد کنه توی کدوم حالت بیشتر نظرش به زن بودن و جنسیت اون زن جلب میشه؟🙄 _ خب... خب... خب وقتی بدحجاب بره + میبینی اگه حواسمون جمع نباشه رسانه‌ها چه کلاه گشادی سرمون میذارن؟ 😐 جوری حرف میزنن که به حقوق خودمون به عنوان اجحاف نگاه کنیم🤪 ولی ما که اینکارو نمیکنیم😎 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 از دید اینترنشنال، توافقنامه جامع ایران و چین، مثل قرارداد ترکمنچای هست و ایران مست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم 🖤 با تسلیت به مناسبت ایام فاطمیه وشهادت بانوی دو عالم . درکلیپ بالا پاسخ شبهاتی رو می بینیم لطفا دقت فرمایید.👆👆 میگه : اگه فاطمیه حقه پس امیر المومنین خیلی ترسو بودند که ایستادند کتک خوردن همسرشون رو دیدند؟؟؟ یا میگه: مگه اون زمان در بوده که در خونه رو آتشی زدند؟‌ یا میگه: اصلا فاطمیه سند نداره ‌ ‌‌ ❌️‌همه ی اینها رو در این کلیپ کوتاه جواب دادند ‌ ‌ لبیک یازهرا🖤‌ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔹کتاب دخترها گل هستند👆 🔸اثبات حجاب به طور غیر مستقیم 🔹آخرش هم رنگ آمیزی داره 🎨 🔸مناسب ۵ تا ۱۰ سال
تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها تخفیف ۳۳ درصدی خورده. برای هدیه و ترویج حجاب کودکان بسیار مناسبه ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 86ستاره سهیل -به‌به! چقدر بهت میاد. نگاهی به خودش در آینه انداخت، با اینکه همیشه شا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 87 ستاره سهیل زمانی که صندلی جلو ماشین نشست، تصویر حامد از جلو چشمش کنار نمی‌رفت. -مینو، از نگاهش خوشم نیومد. -کی‌؟ حامد یا رزی؟ -حامد! -وقتی می‌گم عین داداشه، برا همینه. منم اولین بار بدم اومد که این‌قدر صمیمیه! با همه اینطوریه. ولی هیچ نظری نداره، باور کن همین حامد از بعضی‌ها مثل عمو... بقیه حرفش را خورد و این طور ادامه داد: -مثل این خشک مقدس‌ها... ازینا بهتره، والا! اصلا بخاطر ذات خوبشه که این‌قدر زود صمیمی می‌شه. -نمی‌دونم، چی بگم. شاید تو درست می‌گی. ولی وقتی شالمو کندی داشتم سکته می‌کردم. -معلومه، چون تا حالا ازین کارا نکردی. من اگه شالم نیفته سکته می‌کنم، چون عادت ندارم اصلا. و دوباره همان خنده عصبی هميشگي‌ را تحویلش داد. در دلش آشوبی به پا شد که سعی در پنهان کردنش داشت؛ آن هم برای خودش. -ولی این خیلی نازه. خیلی دوسش دارم. مینو تو خیلی خوبی، نمیدونم چجوری برات جبران کنم. -من برا همه دوستام ازین کارا می‌کنم، اصلا عشق می‌کنم وقتی کادو می‌خرم. عموت تا حالا کادو بهت داده؟ -عموم؟ یادم نمیاد. شایدم من کادو حسابشون نمی‌کنم. ولی آخرین باری که یادمه، هفت سالگیم یه خرس کوچک برام خرید، برای اینکه باهاشون برم بیرون. - راستی اون‌روز که من اومدم خونتون، لیست عموت که گم نشد، شد؟ گذاشتم یجایی اصلا یادم نموند بعدش. همه‌اش می‌گفتم خدا کنه دردسر برات نشه. -نه بابا! جوش نزن. گم نشد. -می‌گم ستاره یادته چقدر اون‌شب خندیدیم. وای خدا خیلی باحال بود. -آره خوش گذشت. ستاره می‌تونی بازم ازین لیستا، برام عکس بگیری بفرستی؟ ستاره که هنوز تصویر حامد در ذهنش پاک نشده بود، جواب داد: -به قول خودت، تو جون بخواد. این‌قدرام بی‌معرفت نیستم که دوستم ازم یه کاری بخواد و نکنم. به شرطی توهم برام فیلم بفرستی؟ ازین خون‌آشام‌ها بیشتر بفرست. جادوگری زیاد دوست ندارم. احساس می‌کنم روحیم ضعیف شده، حساس شدم دوباره. می‌خوام دوباره خودمو بسازم. -چشم! چشم! عشقم... یه فیلم خفن دارم، پر از صحنه‌های نابه، اینو ببینی، می‌پری تو دهن شیر، اینقدر خفنه. صدای خنده‌شان در میان هیاهوی ترانه‌ در حال پخش، گم شد. قبل از اینکه وارد کوچه شود، شالش را عوض کرد و آرایشش را کم‌رنگ‌تر ولی گردنبند را طوری صاف کرد که برقش چشم عفت را بگیرد. -فکر کنم عمو ببینه خیلی خوشش بیاد. بهش می‌گم تو برام خریدی. -مبارکت با‌شه عزیزم. راستی چندتا فایل برات تو تلگرام فرستادم، اونارو سه قسمت کن، تو سه روز بفرست کانال، به کیان هم پیام بده بگو نیاز به عضو جدید داریم، هرطور می‌تونه بجنبه که وقت کمه. -اطاعت قربان! از طرف من، مایکیو ببوس. منم دارم به سگ خریدن فکر می‌کنم، خیلی تنهام. -خواستی، خودم یه نژاد خوب جور می‌کنم. خم شد مینو را بوسید و پیاده شد. در خانه باز بود. کمی آن طرف‌تر، عفت با ملوک خانم در حال حرف زدن بودند. عفت وقتی ستاره را دید، طوری نگاهش را برگرداند و چادرنماز افتاده روی شانه‌اش را بالا کشید، که انگار دارد خودش را از شر ویروسی مزاحم حفظ می‌کند. ستاره لحظه‌ای خیره به آن دو نفر نگاه کرد، دستی به گردنش کشید تا عفت را متوجه گردنبندش کند، بعد بدون این‌که سلام کند، وارد خانه شد و در راهم محکم بست. خودش هم نمی‌دانست چرا این کار را کرد، ولی از پچ‌پچ طولانی آن دو نفر بوی فتنه می‌آمد. در یک لحظه ، حالت تهوع به سراغش آمد. از معده‌ تا قفسه‌سینه‌اش درد مبهمی پیچید. حدس زد عمو خانه نیست. دلش می‌خواست عفت هم دوباره به شهرستان می‌رفت. شالش را انداخت روی بند لباسی و خودش هم روی تاب سفید کنار باغچه نشست. هوای خنک پاییز را دوست داشت، اما غروب را نه! صدای در خانه، که انگار با مشت کوبیده می‌شد، نفسش را بند آورد. زیرلب و بدوبیراه گویان، در را باز کرد. به تصورش عفت تنها بود، اما بازهم ملوک خانم به او چسبیده بود و خیره به ستاره نگاه می‌کرد. عفت طعنه‌ای به او زد و طلبکارانه وارد خانه شد. -درو چرا می‌بندی؟ و بعد خطاب به دوستش گفت: «ملوک خانم، همون‌جا واستا، الان برات میارم.» ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 87 ستاره سهیل زمانی که صندلی جلو ماشین نشست، تصویر حامد از جلو چشمش کنار نمی‌رفت. -
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 88ستاره سهیل ستاره به سردی، سری برای ملوک خانم تکان داد. از سیاهی زیر چشمانش و چروک‌های اضافه روی پوستش، فهمید حال چندان خوشی ندارد. زن همسایه، دستی به چادر قهوه‌ای رنگش کشید و آن را مرتب کرد. -مادر سرت لخته، برو تو، معصیت‌داره، مادر! پس فردا، مردم حرف در میارن. لبان ستاره از عصبانیت، مانند خطی صاف کشیده شد. -حاج‌خانم اولا که همین الانشم تو خونه‌ام، اگه شما عادت داری تو خونه چادر بکشی رو سرت، من ندارم. دوما مردم حرف بزنن، مثلا اگه مردم بگن شما صورتت چروک و پیر شده، مهمه؟ نه! برا منم اصلا مهم نیست. صورت ملوک خانم از عصبانیت مچاله شد، ستاره پرافاده رویش را برگرداند و به اتاقش برگشت. نمی‌دونست از سرما بود یا حرف زننده‌ای که به ملوک خانم زده بود، داشت، می‌لرزید. پتوی لطیف صورتی‌اش را از روی تخت کشید و روی شانه‌هایش انداخت. لبه پنجره رفت و با سر انگشت پرده را کنار داد. عفت داشت چیزی شبیه پماد را به دست زن همسایه می‌داد. بعد عفت با حرارت شروع به حرف زدن کرد و سری هم به نشانه تاسف تکان داد. "حتما دارن برام متاسف می‌شن که همچین دختر بی‌قید و بندی هستم، باشین خب، متاسف باشین! اصلا برین به درک. دوست دارم... دلم می‌خواد... تا چشمتون دربیاد." با پتوی روی شانه، چندبار طول اتاق را گز کرد. گاهی موهایش را باز می‌کرد، گاهی می‌بست. گاهی روی تخت می‌نشست و گاهی پشت میزش. بی‌قراری به تمامی اعضای بدنش، سرکی کشیده بود. سراغ گوشی رفت، مینو طبق قولش چند سریال آمریکایی فرستاده بود. خنده شیطنت آمیزی کرد. " خب، الان میام چندتا فیلم قشنگ می‌بینم، حالم میاد سرجاش." دوباره به حیاط نگاه کرد، انگار حرف‌های آن دو زن، تمام شدنی نبود. به آشپزخانه رفت و دو سیب قرمز از یخچال بیرون آورد و مشغول پوست کندن شد، کارش که تمام شد، در کابینت را بی‌هوا باز کرد و طوری به هم بست که صدایش به گوش عفت هم برسد. همزمان، صدای باز شدن در هال را شنید. -چیه؟ چه خبره! درارو کندی که! سر آوردی؟ لبخندی از روی شرارت گوشه لبش نشست. -آخی! ببخشید، گوشت درد گرفت؟ چشم دیگه تکرار نمی‌شه. موجی در اندامش انداخت و خواست با همان حالت از کنار عفت رد شود که از پشتسر، دم اسبی‌اش کشیده شد. -آخ! ولم کن. چشمان گرد عفت را دید که سرخ شده بودند. -دختره‌ی خیره‌سر! فکر کردی عموت نیست، می‌تونی زبون درازی کنی؟ صدایش را تا جایی که می‌توانست بالا برد. -ولم کن، دیوونه. دست عفت در گردنش افتاد. -این چیه انداختی گردنت ورپریده؟ هان؟ پول‌های اون مرد بدبختو می‌گیری می‌ری آشغال می‌خری؟ مگه طلا برات نخریده بود؟ در تمام مدتی که ستاره با عفت زندگی کرده بود، این قدر چهره‌اش را ترسناک ندیده بود. باورش نمي‌شد که همان عفت سرد و ساکت باشد، انگار ماری از وجودش سر بر آورده بود. -ولم می‌کنی... یا... به عمو... زنگ بزنم؟ فعل جمله‌اش را، با حالت تحکم و تهدید بر زبانش جاری کرد. عفت که رهایش کرد، تلوتلو خوران، دستش را به کابینت گرفت. -دلم می‌خواد گردنبند بخرم، مگه با پول تو خریدم؟ ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
📛بد رفتاری با زنان محجبه در برزیل و ادعای آزادی پوشش 🧕"پولیانا ویگا دی سوزا" دختر برزیلی که در سال ۲۰۱۷ به دین اسلام مشرف شده از بدرفتاری و آزار زنان محجبه در آمریکای لاتین می گوید 🕌یک بار وقتی "پولیانا" و دوستش از مسجد بیرون آمده بودند و در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودند، یک مرد به سمت آنها می آید و فریاد می زند: شما زنان ضعیفی هستید که همسرانتون سر شما رو می برند 🔻بعد از تشرف "پولیانا" به اسلام این اولین باری که انقدر ترسیده بود و مورد آزار قرار گرفته بود چون همیشه امام جماعت یا برادران دینی دیگر آنها را همراهی می کردند تا مزاحمتی برای آنها پیش نیاید 📌ادعای آزادی پوشش و احترام به عقاید دارن اما به مسلمون ها که می رسه همه چیز برعکس می شه 🌐 منبع:https://www.middleeasteye.net/news/brazil-women-muslim-convert-afraid-wear-hijab-islamophobia 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا