زمان:
حجم:
44.4M
💠 همسرگزینی ۱
🔸دکتر علی غلامی 🔹
#شهید_مطهری
#ازدواج
دکتر علی غلامی
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
- ناشناس.mp3
زمان:
حجم:
54.72M
💠 همسرگزینی ۲
🔸دکتر علی غلامی 🔹
#شهید_مطهری
#ازدواج
دکتر علی غلامی
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
زمان:
حجم:
51.55M
💠 همسرگزینی ۳
🔸دکتر علی غلامی 🔹
#شهید_مطهری
#ازدواج
دکتر علی غلامی
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
زمان:
حجم:
49.04M
💠 همسرگزینی ۴
🔸دکتر علی غلامی 🔹
#شهید_مطهری
#ازدواج
دکتر علی غلامی
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
مُحمّد را نکو همسر خدیجه
عزیز قلب پیغمبر خدیجه
یقین باشد، پس از زهرا و زینب
بود از هر زنی برتر، خدیجه
پناه امتی بود و نبی را
به روز بی کسی، یاور، خدیجه
گهی غمخوار، او هنگام سختی
صفا بخش دل شوهر، خدیجه
گهی با خندهی نوش آفرینش
سرور قلب آن سرور، خدیجه
سالروز #ازدواج پیامبر اکرم(ص)و حضرت خدیجه (س) گرامی باد
❤️🩵❤️🩵❤️🩵❤️🩵❤️🩵
صدا ۰۲۳.m4a
زمان:
حجم:
4.06M
💎فرستادن این صوت در گروه ها صدقه ی جاریه است🌧
🎧 صوت شماره ۱۸
🌹مبانی عفاف در خانواده🌹
(آغاز حیا در زندگی از چه زمانی هست؟)
✅ تربیت از کِی آغاز می شود؟
✅ شرایط گزینش و ازدواج...
✅ شرایط انعقاد نطفه...
✅ شرایط بارداری...
✅ شرایط تولد...
✅ شرایط انتخاب نام فرزند...
✅ برنامه های اوقات فراغت...
✅ دقت در دیدنی ها و شنیدنی ها...
💫 عفاف = غلبه عقلانیت بر شهوات
خشت اول گر نهد معمار کج❌
تا ثریا می رود دیوار کج❌
🕋 پس در قرار دادن خشت های تربیت صحیح دقت کنیم.
#تربیت
#عفاف
#ازدواج
#همسر
دریافت صوتهای دوره عفاف 👇
https://eitaa.com/Shokufayi_FK/753
کانال شکوفایی (فاطمه کفاش حسینی)
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🍃 بهشت کجاست⁉️
💠 بہشت خونہ ایہ کہ وقتے صداے #اذان توش بلند میشہ خانوم خونہ و آقاے خونہ با هم به دعوت خدا لبیڪ بگن ...
💐 وقت نماز، خانم بہ آقاش اقتدا کنہ و بچه ها هم کنارشون بایستن...
🌷 خونہ اے کہ خانمش همیشہ لباساے قشنگ و مرتب بپوشہ و عطراے خوب خوب بزنہ و آقاے خونہ هم تعریف ڪردن یادش نرهツ
💕 بهشت خونہ ایہ کہ وقتے مهمون میاد، پذیرایے آقایون پاے آقاے خونہ یا پسر خونہ باشہ چون براے خان، #باحجاب پذیرایے کردن سختہ...
🌹خونہ ایہ کہ واسہ هر چیزے نظر همو بپرسن ...
💞 بهشت خونہ اے کہ دو نفر #عاشق هم باشن و با هم عاشق خدا❗️
💐مثل امیرالمؤمنین علے (ع) و حضرت زهرا (س) ...
🍀در پیوند #ازدواج قرار نیست دونفر فقط به هم برسند❗️
🌸 قرار است با هم به #خدا برسند... به کمال برسن... با هم رشد کنن
❤️ همسر یعنے #همسفر تا بہشت ...
✨ بهشت نصیبتان...
🎓 @Hejabuni
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #اول
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود...
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :
_خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد...
نگرانی😧 ک توی چشم های «شهیده و زهرا» می دیدم دلشوره ام😥 را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم✨دعای کمیل ✨و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»... تقصیر خود مامان بود
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز #ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی...
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
#عمه_زینب م از تصمیمم باخبر شد،
کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
_اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان 🏥مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود
اورا از #جبهه برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای وپدر و مادرش تعریف کرده بود....
که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امدها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند....
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر میامد و روبرویم مینشست،...
💎انوقت نگاهمان به هم می افتاد و این را دوست نداشتم💎
همیشه #خاستگار که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... این مرد من نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد...
صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی #چهارستون_بدنش سالم بود
وارد شد
کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
✨دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را ✨
و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد؛
_خانم غیاثوند ، #حرفهای_امام برای من خیلی سند است
_من: برای من هم
_اگر امام همین حالا #فرمان بدهند که همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
من_ اگر امام این #فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام #یقین دارم
_ شاید روزی برسد که بنیاد به کار من جانباز رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر #زندگی کنیم
من_میدانید برادر بلندی ،من ب بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر #پای_انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و #اعداممان کنند...
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni🌹
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دوم
این را به اقاجون هم گفته بودم... وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت
✨اقاجون سکوت کرد.. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،✨
توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_👑شهلا👑 انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد😊
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند #اهنی میبندم... #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت #پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
✨اینها را میگفت ک بترساندم✨
حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دختر ها برای گرفتن #پناهندگی✈️ با #جانباز #ازدواج میکنند...
و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود #ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!✋
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟✌️
من_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉
میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.☝️اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد...
صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...
از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni🌹
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #هجدهم
کنار هم نشسته بودیم...
ایوب آستینش را بالا زد و بازویش را نشانم داد:
_ "توی کتفم، نزدیک عصب یک #ترکش است. دکتر ها می گویند اگر خارج عمل کنم بهتر است. این بازو هم چهل تکه شد بس که رفت زیر تیغ جراحی."
به دستش نگاه می کردم
گفت:
_ "بدت نمی آید می بینیش؟؟"
بازویش را گرفتم و بوسیدم:
_ باور نمی کنی ایوب، هر جایت که مجروح تر است برای من قشنگ تر است.☺️
بلند خندید😁
دستش را گرفت جلویم:
_ "راست می گویی؟ پس یا الله ماچ کن"
سریع باش.😉😘
💞🌷💞🌷
.
چند روز بعد کارهای اعزامش درست شد و از طرف جهاد برای درمان رفت #انگلستان.🛫🇬🇧
من هم با یکی از دوستان ایوب و همسرش رفتم #شاهرود.
مراسم بزرگی آنجا برگزار می شد.
#زیارت_عاشورا می خواندند که خوابم برد.
💤توی خواب #امام_حسین را دیدم.
امام گفتند:
"تو بارداری ولی بچه ات مشکلی دارد."
توی خواب شروع کردم به گریه و زاری😭
با التماس گفتم:
"آقا من برای #رضای_شما #ازدواج کردم، برای رضای شما این #مشکلات را تحمل می کنم، الان هم شوهرم #نیست، تلفن بزنم چه بگویم؟ بگویم بچه ات ناقص است؟"
امام آمد نزدیک روی دستم دست کشید و گفت: "خوب میشود"💤
بیدار شدم.
#یقین کردم #رویایم_صادقه بوده، بچه دار شدیم و بچه نقصی دارد. حتما هم خوب می شود چون امام گفته است.
رفتم مخابرات و زنگ زدم به ایوب
تا گفتم خواب امام حسین را دیده ام زد زیر گریه😭
بعد از چند دقیقه هم تلفن قطع شد.
دوباره شماره را گرفتم.
برایش خوابم را تعریف نکردم. فقط خبر بچه دار شدنمان را دادم.
با صدای بغض آلود گفت:
_ "میدانم شهلا، بچه پسر است، اسمش را می گذاریم #محمد.😢
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni🌺
🔅 زن همانا گردنبندی است،
🔅 نیک بنگر که چه گردنبندی
🔅 را به گردنت آویزان میکنی ...
#ازدواج 💍 #حدیث
📚✾࿐༅ eitaa.com/hejabuni