🔊 #أين_الرجبيون
💠امام صادق(ع) در فضیلت ماه #رجب در روایتی جالب فرموده است:
♨️«روز قیامت منادی از درون عرش ندا میدهد #اهل_ماه_رجب کجایند؟ (أين الرجبيون)
گروهی برمیخیزند که چهرهشان برای مردم محشر میدرخشد✨، بر سرشان تاج پادشاهی👑 آکنده از مروارید و یاقوت است.
همراه هر یک از ایشان هزار فرشته🕊 از سوی راست و هزار فرشته از سوی چپ ایستادهاند و به او میگویند ای بنده خدا! کرامت خدای بر تو گوارا باد!
از عرش هم ندا میآید که ای بندگان من! سوگند به عزت و جلال خودم جایگاه شما را گرامی و عطای شما را جزیل قرار میدهم و غرفههایی از بهشت به شما ارزانی میدارم که از زیر آن جویها جاری است و جاودانه در آن خواهید بود و پاداش عملکنندگان چه نیکوست، شما برای من در ماهی، #روزه_مستحبی گرفتید که حرمت آن ماه را بزرگ و حق آن را واجب کردهام.
ای فرشتگان من! بندگان و کنیزکان مرا به بهشت درآورید.
امام صادق(ع) اضافه فرموده است که این پاداش کسی است که چیزی از ماه رجب را #روزه بگیرد، هر چند یک روز از دهه اول یا دوم یا آخر آن باشد.»
📚روضه الواعظین،ج۲،ص۴۰۲
👆از فضائل ماه رجب جانمونید
🤲التماس دعا
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🍃🌺لیله الرغائب🌺🍃
شب جمعه اوّل ماه #رجب را ليلة الرَّغائب مي گويند.
رسول مهربانی ها (ص) برای آن عملی با فضيلت بسيار كه سيّد در اقبال و علاّمه در اجازه بني زهره نقل كردند، در نظر گرفته است:...
🌹که از جمله فضائل آن اینست:
🍃 گناهان بسيار بسبب آن آمرزيده شود.
🍃 هر كه اين نماز را بخواند چون شب اوّل قبر او برسد؛ حقّ تعالي ثواب اين نماز را بسوي او به صورتي زیبا با روي گشاده و درخشان و زبان فصيح میفرستد.
به او میگويد:
🌷《حبيب من بشارت باد تو را كه نجات يافتي از هر شدّت و سختي》🌷
تو كيستي ؟
🌷 بخدا سوگند كه من روئي بهتر از روي تو نديدم و كلامي شيرينتر از كلام تو نشنيده ام و بوئي بهتر از بوي تو نبوئيدم🌷
_《من ثواب آن نمازم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال بجا آوردي. امشب نزد تو آمدم تا حقّ تو را ادا كنم و مونس تنهائي تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود من سايه ای بر سر تو خواهم افكند، در عرصه قيامت. پس خوشحال باش كه هرگز خير از تو دور نخواهد شد 》
☘🌷☘🌷☘
كيفيت نماز #لیلة_الرغائب :
روز پنجشنبه اوّل آن ماه را (روزه) ميداري چون شب جمعه داخل شود
☘ما بين نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز ميخوای، هر دو ركعت به يك سلام.
☘در هر ركعت از آن يك مرتبه حمد و سه مرتبه اِنّا اَنْزَلْناهُ و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ مي خواني.
☘ چون فارغ شدي از نماز هفتاد مرتبه مي گوئي:
اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد النَّبِيِّ الاُْمِّيِّ وَعَلي آلِهِ
☘سپس به سجده مي روي و هفتاد مرتبه مي گوئي:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ
☘ سر ازسجده برميداري وهفتاد مرتبه مي گوئي:
رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَلِيُّ الأَعْظَمُ
☘ باز به سجده مي روي و هفتاد مرتبه مي گوئي: سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ
☘🌹☘پس حاجت خود را مي طلبي كه ان شاءالله برآورده خواهد شد. 🍃🌺
🌾در رأس همه ی حاجات، تعجیل در فرج صاحب الزمان 🌾
🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
💢روی صحبتم با شما مادریه که تا مدتی پیش در حال تحصیل علم از این کلاس به اون کلاس میرفتی ولی الان بخاطر دردانه ات بقولی خانه نشین شدی.
❌نکنه فکر کنی متوقف شده ای و احساس بیهودگی کنی؟
💯الان وقت جهاده، وقت عمله. وقت شناخت خودت و معرفت کسب کردنه.تو قراره مربی فرزندت باشی💪
🔺دنبال این و اون راه افتادن و حسرت گذشته خوردن فایده نداره، باید رفت به دنبال معلم اصلی .
✳️ #رجب، ماه استغفاره، ماه بندگی خداست.
✳️این فرصت رو غنیمت بشمار، میتونی جزء بنده های خاص خدا بشی.
🔆فقط کافیه استغفار کنی ومواظب اعمال وافکارت باشی و تلاش کنی 👌
🔆حرکت و رشدِ تو لازمه ی پرورش یه سرباز قوی برای امام زمانته.
خدای مهربون میگه : أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي *
کسی که با من بنشیند منبا او همنشین میشوم.
---------------------
*مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد ٧, صفحه۵٣۵
📚منبع :
کتاب ماه رجب ماه یگانه شدن با خدا
مجله پیام زن
موضوع: #تربیت_فرزند
نوع محتوا : #دینی
رده سنی: #بزرگسال #جوان
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni |دانشگاه حجاب 🎓
خب خب
دیگه لباس بپوشید میخوایم
کم کم بریم مهمونی🤩
مهمونی؟!🤔
مگه تو کرونا مهمونی میرن!🤨
😉😇منظورم میهمانی معنوی خداست!
😅اِ
مگه ماه رمضونه؟
امروز روز اول ماه رجبه!
بعد از رجب جان، شعبان خان، بعد هم ماه زیبای رمضان🌙
از الان بریم آماده باش ماه رمضان!؟😩
نه!
از الان باید برای مهمونی آماده بشیم دیگه!
لباس شیک بخریم برا دلمون
یا بریم لباس قدیمیه رو تر و تمیز کنیم و ایراداتش رو برطرف کنیم،
ناسلامتی خدا میزبانه!
🙃
اگه خواستیم
با حجاب بشیم،
از امروز✅
اگه با حجاب هستیم
از امروز حفظ حرمت حجاب کنیم!✅
دل رو هم پاک کنیم!
اگه چشم مون سمت خانمی رفت
بریم چشم پزشکی خدا،،✅
اگه قلبمون زنگار گناه گرفته...
بریم قلب و عروق خدا،✅
خلاصه بیکار نشینی ها
خدا طبیبیه که رایگان
ویزیت میکنه
دارو میده
درمون میکنه
طبیب القلوبه❤️
🌸حلول ماه رجب المرجب و میلاد باسرسعادت امام باقر علیه السلام مبارک باد🌸
#تولیدی_کامل
#خدایا_تو_طبیب_دل_بیمار_منی
#رجب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
1_8781184365.mp3
5.07M