eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
#پوستر ازدواج زنان از نگاه اسلام🍃 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🌟 💚در روایات از قول ام‌سلمه همسر پیامبر نقل شده که وقتی امام (ع) میرن خدمت (ص) و حضرت (س) رو از ایشون می‌کنن، پیامبر می‌فرمایند: 🍃«صبر کن تا فاطمه را جویا شوم»...🍃 این یعنی چی...؟ یعنی حتی اگه خودت پیامبر باشی، دخترت فاطمه باشه، و خواستگار دخترت علی، و همه معصوم، باز باید رو رعایت کنی... رو بپرسی و برات مهم باشه... 🌺 برگرفته شده از کانال شاخه نبات 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تصویری🎞 #زن_در_غرب 🔺می‌دونید چرا خانم‌های غربی موقع #خواستگاری و درخواست #ازدواج یه مرد از اونها تا این حد ذوق مرگ میشن⁉️ 👈چون چیزی که برای زنان جامعه #ایران و زنان #مسلمان عادیه، آرزوی اونهاست ...❗️ 💢غربی‌ها به دلیل این‌ که بعد از ازدواج مجبورن نیمی از اموال‌شون رو در اختیار همسرشون قرار بدن تمایلی به #ازدواج نشون نمیدن و زندگی مشترک‌شون رو بدون ازدواج ادامه میدن!😕 مثلا "رونالدو" با اینکه از دوست دخترش سه تا بچه داره اما هنوز اون رو #شریک_زندگی خودش قرار نداده، یعنی هنوز اون رو لایق همسری نمی‌دونه!😐 یا مثلا خبر ازدواج "مسی" با دوست دخترش رو که چند ماه پیش رسانه‌ای شد شنیدیم که با داشتن چند فرزند تازه این زن مفتخر به همسری جناب مسی شده!😏 پ.ن: جالبه که اینا از نظر جامعه شناسای #غربی ظلم به #زن و عاطفه و شأن و شخصیت زن نیست❗️😒 اما ازدواج #اسلامی که در اون زن از ارزش و شخصیت والایی برخورداره و از همون ابتدا مرد رو ملزم به #نفقه واجب و هزینه برای همسرش می‌کنه، از نظر اونها باعث زیر سؤال رفتن شأن و شخصیت بانوان میشه‼️ 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
خواستگاری به سبک شاهزادگی☺️😇 بابا این اسلام هم ما رو در مضیغه گذاشته! این دیگه چه رسمیه پسر بیاد خواستگاری؟، خوب یه وقتی طرف نمیفهمه دوسش داریم🤨 بعد بیا درستش کن🤧🤒 اسلام جون هم میگه نه تو نمیتونی بری خواستگاری فقط پسره میتونه بیاد! خواهر من ترمز بگیر🚧 صبر کن برات یه قصه بگم! میدونی صفورا کیه؟🤔 صفورا خانم دختر محجوب حضرت شعیب که روزی همراه خواهرشون میرن بیرون وحضرت موسی (ع)رو ملاقات میکنن... عاشقانه شد نه😁🤪 بعدش صفورا خانم به پدرشون میگن که به حضرت موسی(ع)پیشنهاد ازدواج بدن! یا چرا راه دور بریم حضرت خدیجه (س)در ابتدا به پیامبر خاتم(ص)پیشنهاد ازدواج میدن! اِ😁 آقا پس بریم یه پیشنهادی بدیم 🏃‍♂ نه نه نه🤨 وایسا ببینم🤨 کارت دارم دختر! هنوز حرفم تموم نشده! با اینکه خواستگاری دختر از پسر اشکالی ندارد اما:؛ از دوران گذشته و تو بسیاری از اقوام و ملل مختلف خواستگاری مردان رسم بوده، که از بزرگترین عوامل حفظ حیثیت و احترام زن بوده چون مرد به عنوان جنس مذکر همیشه خواهانه و زن خواسته؛ اصلاً ببینم اگه تو رفتی گفتی عزیزم با من ازدواج میکنی؟ بعد اون گفت نه😐 چه کار میکنی؟🤔 پس فعلاً دست نگه دار تا من تو پست های بعدی بهت قشنگ این موضوع رو توضیح بدم!🙃🌹 ⬅️ادامه دارد... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
◾️امروز که سالگرد شهادت حضرت هست چطوره به یه موضوع مهم بپردازیم!؟؟ 🔸حضرت علی (ع) امیرالمومنین شیعیان بعد از سال ها از شهادت همسرشان( بنت رسول الله) 🔸به سبب نیازمندی کودکان حضرت زهرا(س) به مادر از برادر خود عقیل خواست تا همسری برای حضرت پیدا کنند،، 🔸عقیل وقتی به ام البنین رفت، خانواده حزام خیلی خوشحال شدند و با افتخار تمام از وی استقبال کردند؛ امّا با این حال، پدر ام البنین با کمال ادب از عقیل مهلت خواست تا در این زمینه از مادر دختر، شمامه بنت سهیل، و خود دختر سؤال کند.! 🔸این روایت کوتاه روایت بخشی از ست که دختر در انتخاب همسر خود اختیار دارد! 🔹پدرهای عزیز سخنم با شماست! ام البنین مادری بود شیر دل و حضرت نشان این شجاعت و نتیجه ی این پاکدامنی بود، 🔹اما این از وظیفه ی یک را کم نمیکند که در کنار و سفارش و خیرخواهی،، حق انتخاب به فرزندش بدهد! 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نکته کلیدی که در ازدواج‌ها فراموش می‌شود 🔻در ازدواج گفته می‌شود که با خود فرد مشکلی نداریم، اما اگر خانواده او با ما متفاوت بود چکار کنیم؟ مثلا اگر خواستگاری آمده و با خودش در ۷۰ درصد موارد و با خانواده‌اش در۳۰ درصد موارد شبیه هستیم، 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓