eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دانشگاه حجاب
🍒 به چند نیروی ، و که کافی داشته باشند تا در موضوع فعالیت کنند نیازمندیم ؛ اگه شرائط رو ندارید لطفا پیام ندید 🔺این کار به صورت جهادی و رایگان انجام میگیرد 💻عمده فعالیت در است به امید هماهنگی 👇 @mokhtari9091
🔴 خدایا تو شاهد باش ما اعلام عمومی کردیم 🔺در موضوعات زیر نیاز به کمک داریم ؛ خانم هایی که میتونن به آیدی مربوطه اعلام آمادگی کنن 📑 شرائط همکاری : در نظر ما فقط دغدغه داشتن کافی نیست بلکه در کنار دغدغه داشتن ما به نیرویی احتیاج داریم که ، ، ، "در انتقادات و بی مهری ها ناراحت نشه" و رو داشته باشه؛ و همچنین کافی برای فعالیت " این یعنی پسفردا نگه وقت ندارم اگه گفت روزی یکساعت میتونم پای حرفش باشه" ✅ ما در کار خیلی سختگیر هستیم چون این کار فرهنگی رو مبارزه و نبرد با دشمن در فضای مجازی میدونیم پس طبیعی هست که نیرویی لازم داریم که وسط جنگ اسلحه زمین نذاره ؛ ترجیح میدیم با تعداد کمتر ولی قوی و حرفه ای تر کار کنیم تا با افرادی که صرفا دست و پا گیر بشن و نیروی منفی بدن ▪️پاسخ به شبهات :✒️ 🆔 @Sabet6243 ▪️داستان نویسی :✏️ 🆔 @Miss_salimi ▪️گویندگی و تدوین فیلم:🎤🎥 🆔 @Yar5753 ▪️معرفی سایت و نرم افزار:📲 🆔 @ghorbani3013 ▪️طراحی بافتوشاپ:🎨 🆔 @ammar_1999 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
2⃣ 🔸اگه دوست داری اطرافیانت محجبه بشن: هیچ وقت باهاشون نکن، هیچ وقت عکس پروفایلت رو عکس یه دختر غمگین نذار (مگر در مناسبت‌ها و مواقع خاص) تو صحبت‌هات آه و ناله نکن، همیشه موقع سلام کردن به دوستات لبخند بزن و گرم احوالپرسی کن🤗 بذار متوجه بشن که تو از خیلی‌ها قوی‌تری... موقع برخورد با با و با حرف بزن... بذار دیگران ببینن که هر پسری با تو روبرو میشه خودشو جمع می‌کنه. بذار بفهمن تو دست بالا رو داری...!😌 قبول دارم؛ بالأخره تو زندگی هر کسی روزایی هست که دلگرفتگی پیش میاد ولی تو بین دوستان و اطرافیانت نباید همه حالات روحیت رو با زبان یا عمل تعریف کنی! اطرافیانت اگه ببینن تو همیشه و هستی پیش خودشون میذارن پای حساب محجبه و بودنت... باور کن، عقل مردم این دوره به چشمشونه...✅ پیش خودشون میگن: خوش به حال فلانی؛ هم حجابش رو داره هم زندگی خوشی داره...! 🤔میدونی این نتیجه‌ش چی میشه؟ 👈این که بالأخره حداقل یه "محجبه" و یه "چادری" میشه... و اون وقته که تو به هدفت میرسی 🏆✌️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 👈در تصویر بالا روی جلد علوم تجربی سوم دبستان عکس سه دختر و روی کتاب هدیه آسمانی همین
🔴به روز باشیم 🌹می نویسم همراه با عرض احترام به مریم میرزاخانی و آرزوی آرامش روحش ... 🔺چرا برای اثبات اینکه دختران ما حذف شدنی نیستند دختری را به عنوان الگو معرفی کنیم که برای کار و فعالیت جایی خارج از ایران را انتخاب کرده است؟ 🔸 انگار در کنار گروهی که به هر دلیل دختران را از جلد کتاب ها حذف می کنند 👈گروهی قصد دارند دختران ما را از وطنمان دور کنند. 🇮🇷ایران ما برای داشتن آینده ای آباد و سر بلند به تلاش و مبارزه ی همه دختران و پسرانش نیاز دارد. 💯دختران و پسرانی که می مانند و با تمام کاستی ها امیدوارانه و شجاعانه 💪می جنگند و بهترین ها را برای ایران ما می خواهند. 🔆انقلاب ما برای پیروزی همان قدر که به قرآن و به ایمان پدرانش نیاز دارد به دخترانی و و نیازمند است. 🔆به امید سربلندی ایران عزیزمان و شکوه و پیشرفت دخترکانش 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_دوازدهم آن روز آقای حسینی به من قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال
... 🌲🍃 از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر، زینب را میشناسد و می تواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند. من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم، ولی فکر میکردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند. اما بعدا فهمیدم که زینب برای مشورت در و در مدرسه و بسیجو جامعه زنان، مرتب با آقای حسینی و خانواده اش در ارتباط بود. مادرم و شهلا و شهرام در خانه ماندند و من همراه آقای روستا به خانه ی امام جمعه رفتم. من همیشه زن خانه نشینی بودم و همه ی عشقم و کارم رسیدگی به خانه و بچه هایم بود؛ خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم. روی زیادی هم نداشتم. همه ی جاهایی را که دنبال زینب می گشتم، اولین بار بود که می رفتم.وقتی که حجت الاسلام حسینی را دیدم، اول خودم را معرفی کردم. او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد. اگر مادر زینب نبودم و او را نمیشناختم، فکر میکردم که امام جمعه از یک زن چهل ساله ی حرف میزند، نه از دختر چهارده ساله ی من. آقای حسینی از دلسوزی زینب به و عشقش به و و زحمت هایی که میکشید،حرف های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می کردم. با اینکه همه ی حرف های او را باور داشتم و می دانستم که جنس دخترم چیست، امو از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت: آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می خورم. بعد از این حرف ، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده بود که امام جمعه ی یک شهر به او قسم میخورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را میشناختند. از زمان شدن زینب تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می شناختند و فقط من خاک بر سر، دخترم را آن طور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی دو دستی توی سرم می کوبیدم. آقای حسینی که انگار بیشتر از رییس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت: به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید، احتمالا دست در ماجرای است، شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید. حس می کردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هر چه بیستر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش میکردم و جلوتر می رفتم، نا امید تر میشدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور میشد... ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓