eitaa logo
دانشگاه حجاب
14.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
182 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 هم اکنون #تیتریک سایت EMAM.COM 🔻 حجاب فرنگی یا میراث عثمانی 🔷 روایتی تاریخی از #کشف_حجاب 👇 ➡️ emam.com/posts/view/21631 منبع: کانال #امـام.کام 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🍃 📚 زینب ترلاک بانوی تازه شده ترکیه‌ای است که در دانشگاه جامعه المصطفی در رشته اسلامی تحصیل می‌کند.وی می‌گوید: 🔶 به دلیل نقاط ضعفی که در اعتقادات خودم می‌دیدم در ایران ماندم، مطالعه کردم و شیعه شدم. کتب اهل سنت را مطالعه می‌کردم و همواره به خودم می‌گفتم چرا ندارم و چگونه بدون امام زندگی کنم❓ 🔶 به دلیل ممنوعیت حجاب در دبیرستان، در منزل درس خواندم و در همان دوران حافظ کل شدم. بسیاری از خواهران مسلمان به دلیل ممنوعیت حجاب اذیت شده‌اند و یکی از خواهران به دلیل کتک خوردن فرزند خود را از دست داد و به دلیل سخت‌گیری از کشور ترکیه مهاجرت کرد ولی من بر این عقیده هستم که همانطور که خدا به امر کرده، به حجاب هم امر کرده و در هر حال باید رعایت شود❗️   🎓 دانشگاه حجاب 🎓 📚✨ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 ✨📚
آنهایی که به دینداریی #دلی پایبند بودند کمر بستند بر قتل #حسین... گفتند #دل مهم است ن ظاهر☝ دلمان با خداست... ولی نمیتوانیم فرمانبردار #امام باشیم دل پاک + ظاهر ناپاک=؟ جوابش میشود تیری بر گلوی #علی_اصغر یا نیزه ای بر تن #علی_اکبر یا #خنجری بر گردن #حسین... شاید هم تیری بر قلب #امام_زمانت #خط_را_گم_نکنیم ،کسی که میگوید دل پاک کافیست بی شک شمشیری برای کشتن امام زمانش آماده کرده است... #تولیدی @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
☘🌹☘🌹☘🌹 🌹☘🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹 🌹 چهل و یک زمســـ❄️ـــتان که به گذشته باز گردیم... به بهــــــ🌸ــــــار میرسیم❗️ ساعت حوالی ٩ صبح 🕘... کوچه ها گل باران... شمیم عطر یاس و رازقی فضا را آکنده ساخته... مردم در اوج شور و شوق ... صدای تپش قلب های منتظر را خوب میشود شنید ... حتم دارم هم به استقبال آمده اند... به استقبال روح خدا که اکنون در کالبد بی‌جان شهر دمیده شده و جانی دوباره به آن بخشیده... 🌱خوش آمدی آرامِ جان 🌱خوش آمدی مهربانم 🌱خوش آمدی بت شکنِ زمان 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓 🌹☘🌷☘🌹☘🌷☘🌹☘🌷
❤️ ❤️ خب خب خب ! نوبتی هم که باشه نوبت بهار انقلابه! همه می دونیم مؤسس انقلاب امام خمینی(ره)هستن،، ⁉️به نظر شما رهبر یک با همسرشون با توجه به مشغله و جایگاهشون چطور رفتار میکنن؟🤔 🤨 شاید بگید به همسرشون میگفتن : زن ! برو چای برام بیار،یا ظرفارو بشور😕😟 شایدم میگفتن بدین من بشورم 😁😌 اگه کنجکاوی تون گل کرده با ما همراه باشید👇👇👇 🔹بد نیست جواب رو از زبون امام تو مصاحبه با دخترشون برای چاپ تو خبرگزاری تسنیم بشنویم👇 🔅هميشه به من مي‌گفتند جارو نکن. اگر مي‌خواستم لب حوض روسري بچه را بشويم مي‌آمدند و مي‌گفتند:« بلند شو، تو نبايد بشويي.» من پشت سر او اتاق را جارو مي‌کردم، وقتي او نبود لباس بچه را مي‌شستم. 🔅حتي يک سال که کسي که هميشه در منزلمان کار مي‌کرد، نبود ـ آن موقع ما در امامزاده قاسم بوديم، بچه‌ها بزرگ شده و شوهر کرده بودند ـ وقتي نهار تمام شد من نشستم لب حوض تا ظرف‌ها را بشويم، ايشان همين که ديدند من دارم ظرف‌ها را مي‌شويم، از بين دخترها، فريده منزل ما بود ـ گفتند:« فريده بدو، خانم دارد ظرف مي‌شويد» فريده دويد و آمد ظرف‌ها را از من گرفت و شست و کنار گذاشت. 🔅هرگز از من نخواستند یک فنجان چای به ایشان بدهم،آقا خودشان چای را آماده می‌کردند و به محض نوشیدن چای،فنجانشان را می شویند*... اِ😳عجب😅 🌱آقایون انقلابی لطفا الگوبرداری کنید🤨 🌱تا مادران انقلابی کمتر خسته بشن😌😇 *برداشت هایی از سیره امام ، ج۱،ص۸۶ ره 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
...🌲🍃 من که تا آن لحظه جرئت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم، با اعتراض گفتم: مگر دختر من چند سالش است یا چه کاره است که دنبالش کنند؟ او یک دختر است که کلاس اول دبیرستان درس می خواند. کاره ای نیست، آزارش هم به کسی نمی رسد. رییس آگاهی گفت: من هم از خدا می خواهم که حدسم اشتباه باشد، اما با شرایط فعلی، امکان این موضوع هست. آقای عرب پرونده ای تشکیل داد و لیست اسامی همه ی دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته بودیم و یا نرفته بودیم را از ما گرفت. او به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد. از آگاهی که به خانه برگشتیم، آقای روستا و خانمش آمده بودند. آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانه شان چند کوچه با ما فاصله داشت. خبر زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ی ما آمده بودند. مادرم همه ی اتفاق هایی را که شب گذشته پیش آمده بود، برای آقای روستا تعریف کرد. مادرم وسط حرفهایش گریه می کرد و میگفت که چه نذرهایی کرده تا زینب صحیح و سالم پیدا شود. آقای روستا به شدت ناراحت بود و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما بشود. او بعد از سکوتی طولانی گفت: از این لحظه به بعد، من در خدمت شما هستم. با ماشین من به هر جا که لازم است برویم و دنبال زینب بگردیم. همان روز، خانم کچویی هم به خانه ی ما آمد. او هم مثل رییس آگاهی به سوءظن داشت. شب قبل، بعد از صحبت تلفنی با شهلا، جرات نکرده بود این موضوع را بگوید. از قرار معلوم،طی چند ماه گذشته بعضی از مردم که بین آن هادانشجو و دانش آموز و بازاری هم بودند، به دست شده بودند. برای منافقین، مرد و زن، دختر و پسر، پیر یا جوان فرقی نداشت. کافی بودکه این آدم ها طرفدار و باشند. ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
... 🌲🍃 از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر، زینب را میشناسد و می تواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند. من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم، ولی فکر میکردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند. اما بعدا فهمیدم که زینب برای مشورت در و در مدرسه و بسیجو جامعه زنان، مرتب با آقای حسینی و خانواده اش در ارتباط بود. مادرم و شهلا و شهرام در خانه ماندند و من همراه آقای روستا به خانه ی امام جمعه رفتم. من همیشه زن خانه نشینی بودم و همه ی عشقم و کارم رسیدگی به خانه و بچه هایم بود؛ خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم. روی زیادی هم نداشتم. همه ی جاهایی را که دنبال زینب می گشتم، اولین بار بود که می رفتم.وقتی که حجت الاسلام حسینی را دیدم، اول خودم را معرفی کردم. او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد. اگر مادر زینب نبودم و او را نمیشناختم، فکر میکردم که امام جمعه از یک زن چهل ساله ی حرف میزند، نه از دختر چهارده ساله ی من. آقای حسینی از دلسوزی زینب به و عشقش به و و زحمت هایی که میکشید،حرف های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می کردم. با اینکه همه ی حرف های او را باور داشتم و می دانستم که جنس دخترم چیست، امو از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت: آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می خورم. بعد از این حرف ، من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده بود که امام جمعه ی یک شهر به او قسم میخورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را میشناختند. از زمان شدن زینب تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه دختر مرا می شناختند و فقط من خاک بر سر، دخترم را آن طور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی آقای حسینی دو دستی توی سرم می کوبیدم. آقای حسینی که انگار بیشتر از رییس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گفت: به نظر من شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید، احتمالا دست در ماجرای است، شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید. حس می کردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هر چه بیستر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش میکردم و جلوتر می رفتم، نا امید تر میشدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور میشد... ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
...🌲🍃 در همسایگی ما در آبادان خانواده ی کریمی زندگی میکردند. آنها خانواده ی مذهبی بودند. تنها خانه ای بود که پشت در خانه پرده ای زده بودند که وقتی در باز می شود داخل خانه پیدا نبود. دختر بزرگ خانواده، زهرا خانم، برای دخترهای محل کلاس و گذاشته بود. مینا و مهری و زینب به این کلاسها می رفتند مینا و مهری با دخترشان اقدس، همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود. زهرا خانم سر کلاس به بچه ها گفته بود باید در مسایل دینی از یک مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتان مثل وضو و غسل قبول نیست. زهرا خانم از بین رساله های علما رساله ی (ره) را به دخترها معرفی کرد. ما تا آن زمان از این حرفها سر در نمی آوردیم. را هم نمیشناختیم مینا و مهری به کتابفروشی آقای جوکار در ایستگاه 6 بازارچه شرکت نفت رفتند تا رساله ی امام را بخرند، اما آقای جوکار به آنها گفت: رساله ی امام خمینی خطرناک است دنبالش نگردید ، وگرنه شما را میگیرند. و رساله ی آقای خویی را به بچه ها داد. دخترها هم مجبور شدند مقلد آقای خویی شوند. زهرا خانم گفت: هیچ اشکالی ندارد مهم این است که شما احکامتان را طبق تقلید از مجتهد انجام بدهید. زینب بیشتر به کلاسهای خانه ی کریمی میرفت و خیلی تحت تاثیر دخترهای کریمی قرار گرفته بود. زینب کلاس چهارم دبستان بود، صبح ها به مدرسه میرفت و عصرها کلاس قرآن خانه ی کریمی. یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت: مامان من سر کلاس خوب قرآن خواندم. به نرگس جایزه دادند اما به من جایزه ندادند. به زینب گفتم: جایزه ای که دادند چه بود؟ جواب داد: یک بسته مدادرنگی. گفتم خودم برایت مدادرنگی میخرم. جایزه ات را من میدهم. روز بعد جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم . وقتی زینب مینشست و میخواند یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می افتادم که به جایی هم نرسید. زینب بعد از شرکت در کلاسهای قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی به علاقه مند شد. من و مادرم حجاب داشتیم ولی دخترها هیچکدام حجابی نداشتند. اما خیلی ساده بودند. زینب کوچکترین دختر من بود اما در همه ی کارها پیش قدم میشد. اگر فکر میکرد کاری درست است انجامش می داد و کاری به اطراف نداشت. یک روز کنارم نشست و گفت: مامان من دلم میخواهد شوم. از شنیدن حرفش خیلی خوش حال شدم انگار غیر از این هم انتظار نداشتم. زینب نیمه ی دیگر من برد، پس حتما در دلش علاقه به وجود داشت . مادرم هم که شنید خوشحال شد. ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
...🌲🍃 💠 💠 قبل از زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود. همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم . بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند. انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار و شدیم. همه چیزم انقلاب بود. وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم. وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد. از بچگی که رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم. با فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم. مهران در همه ی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم. خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمع می شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد. زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم. مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه ، آنها در مسجد مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند. من در ماه رمضان سفره را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند . مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار بودیم. .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴به روز باشیم 🗒 واکسن نزنید و حجاب نداشته باشید، دو اقدام حاکمیت زُدا ✍ به همان اندازه هماورد طلبی با حاکمیت تلقی می‌شود که این‌گونه است. فریاد کنندگان مخالفت باحجاب که از اجبار و قوه قهریه می‌نالند _ درحالی‌که درواقع اجبار عملی وجود ندارد و شاهدش هم رواج و بدحجابی‌های عادی‌سازی شده و چشم‌گیر در کوچه و خیابان است_ هم‌زمان، با استفاده از و فریب مخاطب، را نهادینه می‌کنند و با شعار آزادی، بی‌بندوباری را به جامعه تحمیل می‌سازند و و را هم به چالش می‌کشند. حکایت ترویج کنندگان هم دقیقاً همین‌طور است. این‌ها مردم را از واکسن می‌هراسانند و مجبورشان می‌کنند که واکسن نزنند. کسی که از هیاهو و فریاد و سخنرانی طوفانی مخالفان واکسن می‌ترسد و دستش را به‌سوی واکسن دراز نمی‌کند را می‌شود مجبور ندانست؟ و هردو حاکمیت را نشانه می‌روند. البته اندک تفاوتش این است که طیفی از و اجبار کنندگان به عدم تزریق آن، خود را انقلابی و در چهارچوب نظام تعریف می‌کنند _ که البته بخشی از این طیف هم در ادعای خود صادق هستند_ اما به‌هرحال را زیر پا می‌گذارند و به عبارتی تشکیل داده‌اند و فهم و درک خودشان را بر تصمیم حاکمیت و حتی دستور صریح و مقدم می‌شمارند. و انقلابی‌نماهایی که مردم را مجبور می‌کنند تا واکسن نزنند این جمله صریح و بی‌قیدوشرط که " مسئلهٔ بسیار مهمّی است که حتماً بایستی انجام بگیرد." ۱۴۰۰/۰۶/۰۶ را ندیده و نشنیده‌اند یا تمایل دارند تفسیر و تأویل و توجیهی برایش بتراشند؟ این‌که دیگر مسئله یا و مانند این‌ها نیست که بتوان درباره‌اش ساعت‌ها بحث و گفتگو کرد و برخی بگویند منظور آقا این بوده و برخی هم بگویند خیر قصد ایشان چیز دیگری بوده است. شما حتی ذهنیت مردم را نسبت به واکسن‌های داخلی و تزریق واکسن توسط رهبر جامعه با تردید و ابهام مواجه کرده‌اید و حرف‌هایی بر زبان و قلم جاری می‌کنید که ممکن است از شدت هیجان و تعجب مرده را هم زنده کند. آقایان و خانم‌های واکسن هراس اگر برای سخن رهبری محلی از اعراب قائل هستید و فهم ایشان را حتی اندکی بالاتر از فهم و درک خودتان می‌دانید پس از خدا پروا کنید و اگر خود و اطرافیانتان تمایلی به تزریق واکسن ندارید حداقل به مصاف حاکمیت نروید و سکوت اختیار کنید. این را هم بگویم که برخی از شما هیچ تخصصی در زمینه طب ندارید ولی به خود حق می دهید که با استفاده از فضای بی سامان مجازی هرچه را دلتان می خواهد ترویج کنید.درست مثل همان کسانی که اندک آشنایی با ندارند و از ضرورت لغو سخن می گویند. با این دست‌فرمان آینده خطرناکی در پیش است. هم به‌تدریج خودتان را در اردوگاه و مخالف های عملی و غیر ملتزم به حاکمیت قرار می دهید و هم اعتبار و جایگاه حاکمیت و را دچار تزلزل می‌کنید هرچند آن را خوش نداشته باشید. در پاسخ به شبهات و شایعاتی که در مورد واکسیناسیون و یا اصل مراجعه به بیمارستان و طب نوین و استفاده از ماسک و شیوه نامه بهداشتی در فضای مجازی به اسم اسلام و طب اسلامی و یا مشابه آن منتشر می شود، می توانید به کانالهای زیر مراجعه کنید:👇 ۱-قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات ۲-سیدبدون سانسور ۳-دلنوشته های یک طلبه(محمدرضاحدادپور جهرمی) ۴-و از همه مهمتر کانال پرفسور علی کرمی. 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ◾️اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر ◼ * شهادت دهمین نور ولایت حضرت امام علی نقی(ع) را تسلیت عرض می کنیم.*🥀 ◼ * هادی علیه السلام فرمودند:* فروتنی آن است که با مردم چنان رفتار کنی که دوست داری با تو چنان باشند.🥀 (الکافی، ج۲، ص۱۲۴) -------------------------- 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📷بدون شرح ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872