eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
#تبرج #خودنمایی 👇🌸👇
💯اسلام با تبرج و زینت و زیبایی برای مخالف نیست. فقط آن را مقابل نامحرمان ممنوع کرده است⛔️ ⭕️حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست؛ • دزدیدن پاکی چشم و قلب مردان با طنازی • نابودی تعهد و عشق بین همسران • بردن دل از پسران پاک با عشوه، عکس‌های زیبا و تحریک آمیز و... ⚠️فرقی هم نمی‌کند؛ چه و چه 👇 • یکی با رنگ مالیدن به صورتش دلبری می‌کند و آن یکی با قاب گرفتن صورتش میان روسری‌های رنگی...😒 • یکی با لاک ناخنش و دیگری با گرفتن عکس های متعدد از حجابش و انتشار آن به بهانه‌ی تبلیغ حجاب‼️😟 • یکی با مانتوهای کوتاه و ساپورت وآن دیگری با چادرهای اندامی و کفش پاشنه دار و شلوار لی و کلیپس بزرگ تر از برج میلاد😐 🔺بله با حجاب هم میشود طنازی و کرد...⚡️ ✅حجاب ️تنها و تنها آمده تا جلوی جاذبه‌های زنانه را در جامعه بگیرد تا هم خود زن به برسد و هم جامعه بماند. ✅ححجاب یعنی پوشاندن زیبایی‌ها و برجستگی‌های بدن برای پرهیز از جلب توجه نه این که خود حجابمان وسیله جلب توجه نامحرمان شود‼️ ✅حجاب باید با و همراه باشد. 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
دانشگاه حجاب
⚠️ به بهانه #حجاب ⚠️ #تبرج #خودنمایی 👇🌸👇
📌تصویرت را گذاشته‌ای در !!! به قول خودت خشکِ مذهبی نیستی😏 اتفاقا هم گذاشته‌ای!!!! 🔻نامحرمان زیر عکست می‌نویسند: •چقدر بهت میاد! •چقدر خوشگل و ناز شدی!! •حجابت زیباست بانو!!! و... ☝️احتمالا اگر پسر رهگذر و مزاحم توی خیابان همین را بگوید... آن جا حیا می‌کنی، روی برمی‌گردانی و بی محلی می‌کنی اما این‌ جا می‌گویی: •متشکرم!😐 •مرسی، لطف دارید!!😟 •چشماتون قشنگ می‌بینه!!!😦 و... ⚠️نمی‌دانم؛ حیای خود را باخته‌ای یا این‌ جا همه به تو محرمند!!🙄😒 🚫تصویرت را در فضای مجازی گذاشته ‌ای؛ ؟!! یا ⁉️ 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
#معرفی_کتاب📚 📖 نام کتاب : چرا #با_حجاب شدم؟ ناشر : جوانان موفق 📝 نویسنده : محمد رحمتی شهرضا توضیح:👇 💟 نوشته های مژده بهروزی، انگیزه و دلایلی برای #انتخاب_پوشش اسلامی از زبان #دختری که زمانی #بی_حجاب بود 😧 صد و ده #دلیل برای با #حجاب شدن ✅ 💟 شامل #چهار_فصل است که: اول از طریق برهان بعد استناد به قرآن و روایات و داستان ها حجاب را توضیح داده است. ✅ #حجم_کم و #کیفیت_بالای مطالب از نکات مورد توجه این کتاب است👌 برشی از کتاب: 👇 💟 برخی میگویند دل باید پاک باشد و حجاب لازم نیست؟😏 اگر دل پاک است نگاه هم باید پاک باشد چرا که ظاهر آینه ی باطن است و این حرف های فقط توجیه و بهانه است😇 #تولیدی 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
💠امام خمینی‌(ره): ✅ این را می‌گویم که به دولت برسد، آن‌طوری که برای من نقل می‌کنند، الآن وزارتخانه‌ها باز همان صورت زمان طاغوت را دارد. وزارتخانه اسلامی نباید در آن معصیت بشود. در وزارتخانه‌های اسلامی نباید زن‌های (بی‌حجاب) بیایند؛ زن‌ها بروند اما #با_حجاب باشند. مانعی ندارد بروند؛ اما کار بکنند، لکن با حجاب شرعی باشند، با حفظ جهات شرعی باشند. 📚 صحیفه نور/ج6/ص 329 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
👌می توان همسر یک ستاره فوتبال ⚽️بود 👌می توان مهندس بیوتکنولوژی بود ولی .... 🔻"محمد صلاح" ستاره تیم فوتبال لیورپول انگلیس دارای اعتقادات محکمی است 🙏کاش سلبریتی های ما هم اینجوری بودن... 🌐منبع:https://winningseven.blog/another-side-of-mohamed-salahs-hijab-wife/ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_چهار بیشتر تفریح بچه ها در آن زمان جمع خودشان بود و رفتن به خا
...🌲🍃 در همسایگی ما در آبادان خانواده ی کریمی زندگی میکردند. آنها خانواده ی مذهبی بودند. تنها خانه ای بود که پشت در خانه پرده ای زده بودند که وقتی در باز می شود داخل خانه پیدا نبود. دختر بزرگ خانواده، زهرا خانم، برای دخترهای محل کلاس و گذاشته بود. مینا و مهری و زینب به این کلاسها می رفتند مینا و مهری با دخترشان اقدس، همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود. زهرا خانم سر کلاس به بچه ها گفته بود باید در مسایل دینی از یک مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتان مثل وضو و غسل قبول نیست. زهرا خانم از بین رساله های علما رساله ی (ره) را به دخترها معرفی کرد. ما تا آن زمان از این حرفها سر در نمی آوردیم. را هم نمیشناختیم مینا و مهری به کتابفروشی آقای جوکار در ایستگاه 6 بازارچه شرکت نفت رفتند تا رساله ی امام را بخرند، اما آقای جوکار به آنها گفت: رساله ی امام خمینی خطرناک است دنبالش نگردید ، وگرنه شما را میگیرند. و رساله ی آقای خویی را به بچه ها داد. دخترها هم مجبور شدند مقلد آقای خویی شوند. زهرا خانم گفت: هیچ اشکالی ندارد مهم این است که شما احکامتان را طبق تقلید از مجتهد انجام بدهید. زینب بیشتر به کلاسهای خانه ی کریمی میرفت و خیلی تحت تاثیر دخترهای کریمی قرار گرفته بود. زینب کلاس چهارم دبستان بود، صبح ها به مدرسه میرفت و عصرها کلاس قرآن خانه ی کریمی. یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت: مامان من سر کلاس خوب قرآن خواندم. به نرگس جایزه دادند اما به من جایزه ندادند. به زینب گفتم: جایزه ای که دادند چه بود؟ جواب داد: یک بسته مدادرنگی. گفتم خودم برایت مدادرنگی میخرم. جایزه ات را من میدهم. روز بعد جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم . وقتی زینب مینشست و میخواند یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می افتادم که به جایی هم نرسید. زینب بعد از شرکت در کلاسهای قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی به علاقه مند شد. من و مادرم حجاب داشتیم ولی دخترها هیچکدام حجابی نداشتند. اما خیلی ساده بودند. زینب کوچکترین دختر من بود اما در همه ی کارها پیش قدم میشد. اگر فکر میکرد کاری درست است انجامش می داد و کاری به اطراف نداشت. یک روز کنارم نشست و گفت: مامان من دلم میخواهد شوم. از شنیدن حرفش خیلی خوش حال شدم انگار غیر از این هم انتظار نداشتم. زینب نیمه ی دیگر من برد، پس حتما در دلش علاقه به وجود داشت . مادرم هم که شنید خوشحال شد. ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_پنج در همسایگی ما در آبادان خانواده ی کریمی زندگی میکردند. آن
...🌲🍃 زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه مادرم میماند. مادرم همیشه مشکل گشا نذر میکرد. یک داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خارکنی زندگی میکرد. عبدالله خواب میبیند که اگر چهل روز در خانه اش را آب و جارو کند و مشکل گشا نذر کند، وضع زندگی اش تغییر میکند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود. مادرم کتاب را دست دخترها میداد و موقع پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را میخواندند. مادرم داستان حضرت (ع) و امام علی (ع) را هم تعریف میکرد و دخترها مخصوصا زینب با علاقه گوش میکردند و آخر سر هم پوست آجیل مشکل کشا را توی رودخانه میریختند. وقتی بچه ها به سن خواندن می رسیدند مادرم آنها را به خانه اش میبرد و نماز یادشان میداد. وقتی بچه ها نماز خواندن را یاد میگرفتند مادرم به آنها جایزه میداد . زینب سوالهای زیادی از مادرم میپرسید او خیلی میخواند و خیلی هم میکرد. ولی در کنار فهم و آگاهی اش دل بزرگی هم داشت. وقتی خواهرش شهلا مریض میشد خیلی بی قراری میکرد. برخلاف زینب که بود شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او میگفت: چرا بیقراری میکنی، از خدا بخواه ، حتما خوب میشوی. شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند. زینب کلاس چهارم دبستان شد. مادرم سه تا برایش گرفت. روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت. بچه ها خیلی مسخره اش میکردند و امل صدایش میزدند. بعضی روزها ناراحت به خانه می آمد. معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان ، همه ی بچه ها به من امل میگویند. یک روز به زینب گفتم:تو برای خدا زدی یا برای مردم؟ زینب گفت: معلوم است، برای خدا. گفتم: پس بگذار بچه ها هر چی دلشان میخواهد بگویند. همان سال که شد هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت. برای اینکه کسی در خانه به و گرفتنش ایراد نگیرد ازده روز قبل از ماه به خانه ی مادرم می رفت. .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_هفت با اینکه می‌دانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش
...🌲🍃 💠 💠 قبل از زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود. همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم . بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند. انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار و شدیم. همه چیزم انقلاب بود. وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم. وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد. از بچگی که رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم. با فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم. مهران در همه ی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم. خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمع می شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد. زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم. مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه ، آنها در مسجد مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند. من در ماه رمضان سفره را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند . مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار بودیم. .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓