eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب 🇮🇷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 #قسمت_هشتادُ_پنج احساس ضعف شدیدی داشتم... خیلی گرسن
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 راوی : "هانیه" استرس گرفته بودم... +ریحانه! ریحانه بیدار شو...چرا جواب نمیدی دختر... دست خودم نبود ... گریه ام‌گرفت. مسئول کاروان را صدا زدم... آمد بالای سرش! نبضش را گرفت، کند میزد. نفس هایش نامیزون شده بود... -چیشد هانیه ؟چی خورده؟ مشکل یا بیماری خاصی داره؟ +نه هیچ سابقه بیماری نداره...ناهار نخورد یه لقمه کتلت خورد، عصری هم یه عالمه لواشک و آلوچه خورد...خیلی ام با مداحی گریه کرد. -فکر کنم افت فشار شدید داره الان...باید سریع اتوبوس رو نگه داریم... راننده اتوبوس را نگه داشت! همه ی ما نگران بودیم و استرس داشتیم که نکند بلایی سر ریحانه بیاید! پس از چند دقیقه اورژانس رسید. ریحانه را از اتوبوس پایین بردیم... جلوی درب اتوبوس او را روی برانکارد گذاشتند و بردند... همراهی اش کردم تا داخل آمبولانس. فشارش را گرفتند... هفت!!! خدای من خیلی پایین بود... همه دست پاچه شده بودند! پرستار سریع آنژیوکت را داخل رگ زد و سرم وصل کرد... نفسش همچنان به سختی بالا می آمد و هنوز بیهوش بود! اکسیژن برایش وصل کرده بودند... نگران بودم و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید... اتوبوس بیش از این نمیتوانست منتظر بماند. تا اردوگاه شهید کلهر ۲ ساعت فاصله داشتیم و در اردوگاه منتظر ما بودند تا مراسم آغازین را شروع کنند. من اصرار داشتم کنار ریحانه بمانم اما مربی قبول نکرد. مسئول کاروان به همراه یک سرباز و ماشین سپاه ماندند تا وضعیت را ببینند ، اگر لازم شد منتقلش کنند تهران و اگر نه باهم به اردوگاه بیایند. ادامه دارد... ✍نویسنده: 🌜🌹 @hejabuni 🌹🌛