eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
267.2K
سوال و جواب ۱۴ 🔺آسیب دیگران به من مربوط نیست چرا با حجاب باشم ؟ حجاب جلوی آزادی مرا میگیرد ❌ 🎵حجه الاسلام مختاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
چــــــــــادر چیسټ❓ 💯نشانه عفت و پاکدامنی 💯و لباس حجاب و حیا است... ♨️نه پوششے برای آرایش اسٺ ♨️ نه لباس مجلسے پرزرق و برق براے جلب توجہ و افزایش فالوور! ⚠️ مراقب باش چگونه چادر به سر مےکنے | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا مَــــن ؟ چرا روابط زناشویی، خانوادگی، دوستیِ من، که با عشق و محبت شروع شدند؛ همیشه در میانه‌ی راه، به و و می‌انجامند؟ چـــرا آدمهای نمک‌نشناس، فقط سر راه مَن، قرار می‌گیرند؟ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠 پیامبراعظم(صل‌ّالّله‌علیه‌وآله‌وسلّم) : ‌♡↯خَيرُكُم خَيرُكُم لأَهلِهِ و َأَنَا خَيرُكُم لأَهلى ما أَكرَمَ النِّساءَ إلاّ كَريمٌ و َلا أَهانَهُنَّ إلاّ لَئيمٌ؛ ‌‌♡⇦بهترين شما كسى است كه براى اش بهتر باشد، و من از همه شما براى خانواده ام بهترم، زنان را گرامى نمى دارد مگر انسان بزرگوار و به آنان اهانت نمى كند مگر شخص پَست و بى مقدار. 📚 نهج الفصاحه ص۴۷۲ 🍀 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دانشگاه حجاب
💥 جامع ترین وبینار رایگان 💥 روز یکشنبه 2 آبان ماه ساعت 16 قطعا متفاوت ترین یکشنبه زندگیت خواهد بود جهت شرکت مشخصات خودرا به این آیدی ارسال کنید 👇👇👇 @emadi_help8 🛑 ظرفیت محدود 🛑 دانشگاه مجازی متخصص شو 👇 https://eitaa.com/joinchat/1563492481C28e01194a2
هدایت شده از دانشگاه حجاب
ببین از من میشنوی این کلاس رایگان و پر محتوا را از دست نده 👌 قبل از تکمیل ظرفیت شون یه پیام به این آیدی بده👇 و خیالت را راحت کن @emadi_help6
💞 💖| اُسْوَةٌ حَسَنَة... | | 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓مگه می شه هرکار دوست داشتیم انجام بدیم بعد بگیم قضاوت نکنید درمورد من؟ 🙌مد شده با ترویج یه سری جملات انگیزشی کارهای ناجور خودشون رو توجیه می کنن مثلا میگن اگه دختری لباسای ناجور می پوشه یا عکسای ناجور می‌ذاره هیچ قصدی نداری و برای دل خودش این کارارو می کنه نه واسه دل پسرای مردم 😳عجببب!!! مگه به *زبان بدن* اعتقاد ندارید؟ به قول "سید بشیر حسینی" آدم باید یه پکیج کامل ارائه بده.شما که انقد با کمالات هستین باید درمورد زبان بدن هم بدونی 📑ثابت شده تاثیر نشانه های غیر کلامی تقریبا پنج برابر کلام هست.زبان بدن مثل هر زبان دیگه ای دارای واژه، جمله و نقطه گذاریه. بدن ما دائما در حال فرستادن سیگنال به افرادی هست که با اونها برخورد می‌کنیم ⁉️چطور ممکن ما در مکان های عمومی لباس هایی بپوشیم که جاذبه های جنسی مون رو به نمایش بذاره اما هیچ قصد و غرضی در کار نباشه ؛خب اینجوری زبان بدن مون با افکار ما هماهنگ نیست.یا عکس هایی به اشتراک بذاریم که دیگران فکر دیگه ای درمورد ما بکنن ولی ادعا کنیم این کار رو فقط برای دل خودمون انجام دادیم.اگه واسه دل خودته چرا به اشتراک میذاریش؟ 📛اگه بخواد هر کس باب دل خودش رفتار کنه که سنگ رو سنگ بند نمیشه.مثلا کسی که دزدی می کنه هم واسه دل خودش این کارو می کنه ممکن هیچ قصدی نداشته باشه 🎊راستی میلاد پیامبر نور و مهربونی مبارک باشه 🎁اینم یه هدیه از طرف پیامبر صلوات الله برای شما: «پروردگارا، زنانی که خود را نگه می‌دارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان.» (مستدرک الوسایل، ج ۳، ص ۲۴۴) 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
1_558281878.mp3
4.69M
🎧🎼🎧 💐روی دستای زمین عرش اعلی رو ببین 💐خبر اومد اومده رحمة للعالمین☺️ 🎤 ✨ خوشگله😍پیشنهاد دانلود👌 [°•♡•°]  🌸 (ص) 🌸 (ع) 🌸 @hejabuni ‌‌| دانشگاه حجاب 🎓
💯نام "محمد" در رتبه پنجم نام نوزادان پسر متولد شده در انگلیس و ولز در سال ۲۰۲۰ 🧐همینطور که لابلای سایت های خارجی دنبال سوژه می گشتم با این خبر مواجه شدم که آمار پرطرفدارترین نام های نوزادان در انگلیس رو منتشر کرده بود 📊توی نمودار چشمم به نام "محمد" افتاد.جالبه توی یک کشور غیر مسلمان اونم انگلیسی که انقد علیه اسلام تبلیغ میشه نام "محمد" رتبه پنجم رو داره.تازه در ۴ منطقه نام "محمد" در راس نام های محبوب بود 🌐منبع:https://www.bbc.com/news/uk-58957676 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
emam-sadegh.mp3
527.5K
خوانی 🌺 امام صادق🌺 🎉«مدینه آیینه بندان است / امام باقر امشب شاد است / ملائکه آمدند پا بوسی...» 🎉 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🍃💐💐💐🍃 شما دختر گل و بانوے عفیف ڪه حواست به نو؏ پوشش و نگاه و رفتارت مقابل نامحرم هست امروز یه عیدے ویژه دارے🤩 چہ عیدے اے از این بهتر ⁉️👇 دعای پیامبر نور و رحمت صلی الله علیه و آله ؛پدر مهربان امت ؛ مخصوص خودِ خود شما😍😍😍 ڪه فرمودن☺️👇 🌻پروردگارا! زنانی که خود را پوشیده نگه می دارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان. 📚منبع: مستدرک الوسایل، جلد 3، صفحه 244 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 ماه فروماند، از جمال محمّد(ص) 🎵گویندگی و تدوین : خانم کوه خیل 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
پیامبـرمھربانے↯ حیـــازیبــاســت!🌱 امابرا؎زنان‌،‌زیباتـــر(:😉 (ص) @clad_girl 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️موج جدیدی از نا امنی برای زنان و دختران در انگلیس 🔻میخانه ها در "ناتینگهام" انگلیس به کارمندان زن اجازه می دهد شب سر کار نیایند.در پی افزایش گزارش موارد ناشی از تزریق نوعی ماده به دختران جوان در کافه بارها قرار شده محدودیت هایی اعمال بشه تا سرنخ های لازم رو پیدا کنن 🔻افرادی که مورد آزار قرار گرفتن می گن در میخانه بودند که ناگهان احساس ضعف و بی حالی پیدا کردن و به بیمارستان منتقل شدن،وقتی که سرحال اومدن متوجه جای سوزن و تزریق روی دست یا پاشون شدن که اون ناحیه متورم و کبود شده بود ❓دیگه من چه نمونه‌هایی واستون بیارم که ایمان بیارید تو کشورهای غربی مشکلات ناشی از بی بندوباری بیداد می کنه.پس اینکه میگن اونجا صلح و صفاست دروغه 🌐منبع:https://www.bbc.co.uk/news/uk-england-nottinghamshire-59008604.amp 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 👈مطالبه گری و انقلاب ستیزی 🔹بعضی از دوستان انقلابی فرق این دو را نمی دانند و به جای
🔴به روز باشیم محمد بن علی اردبیلی (محقق اردبیلی) صاحب کتاب "جامع الرواة" ـ قرن یازدهم هجری احمد بن محمد اردبیلی (مقدس اردبیلی) صاحب کتاب "مجمع الفائده و البرهان" پ.ن: مراقب دشمن باشیم که در ارتباط با دولت آیت الله رئیسی با جهل به جنگ با خودی نرویم. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓