eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 جلسه نقد فیلم دینامیت با حضور کارگردان این فیلم در ستاد امر به معروف و نهی از منکر، و با حضور دکتر هاشمی گلپایگانی دبیر این ستاد، برگزار شد. 🔻هاشمی گلپایگانی: نقد اصلی ما به فیلم دینامیت این است که چرا در مجموع این فیلم از آمران به معروف و ناهیان از منکر، تصویری منفی و بیزار کننده ارائه می دهد    ▪️ما از عوامل و تولید کنندگان فیلم دینامیت شکایتی نداریم، چرا که به صورت قانونی و با دریافت مجوزهای قانونی اقدام به تولید و اکران این فیلم کرده اند. ▫️شکایت ما از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که چرا به مسئولیت حاکمیتی خود عمل نمی کند ▪️و حتی سکانس ارزشی این فیلم را که مرز امر به معروف و نهی از منکر صحیح و غلط را مشخص می کرده حذف کرده است ▫️ما بر شکایتمان از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پافشاری می‌کنیم. 🔻این وزارتخانه باید با تمهید شرایطی برای ساخت فیلم هایی فاخر در زمینه امر به معروف و نهی از منکر، جبران مافات نماید ▪️رئیس جمهور، گشت ارشاد مسئولان را در وزارت ارشاد در خصوص این فیلم محقق کند. 📎 hawzahnews.com/xbLvM 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍 👉🏻 @f_v_7951 منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩 🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
؟ سلام بنده چون خانواده ی مذهبی داشتم اجباری چادر میپوشیدم اما نماز نمیخوندم💔 روزه‌مو یواشکی میخوردم💔 با نامحرم چت میکردم💔 فحّاش ماهری بودم. خیلی فحش‌های بدی میدادم💔 غیبت رو دوست داشتم💔 دروغگو بودم💔 یه روز که توی مجازی میچرخیدم پست یکی از دخترای محجبه رو دیدم که: عکس حاج قاسم و شهید جهاد مغنیه بود و نوحه‌ی "غیرت داشت رو بانوی حرم" با نوای رضا نریمانی پخش میشد اون لحظه انگار نفس نمی‌کشیدم. توی این دنیا نبودم :)) 💔 فقط مسخ شده‌، عکس زیباشونو نگاه میکردم :)) 💔🌹 بارها و بارها اون کلیپ رو میدیدم و برام تازگی جالبی داشت :)) 🙂🌹 تا اینکه خواهرم بهم چادر هدیه داد که مدلشو دوست داشتم :)) 👌🌿 از اون موقع دیگه چادری شدم :)) 🤲❣️ و هر روز مذهبی بودن و محجبه شدن، منو خوشحال تر از قبل می‌کرد✨🙂 احساس می‌کردم تازه متولد شدم :)) 👌🌿 توی چله‌ی ترک گناه شرکت کردم و اطلاعاتم نسب به دین اسلام بیشتر شد :)) 💔🌿 خانواده و رفیقام از این تغییر یهویی تعجب کرده بودن 😁 کلا تغییر کردم و شدم اون چیزی که میخواستم 😍👌 از اون موقع ۶ ماه گذشته و من اوایل تیرماه ۱۴۰۰ متحول شدم :)) 🌹🌿 🌿۱۴ ساله از تهران🌿 ــــــــــــــــــــ ارسال خاطرات: @f_v_7951 🎓 @Hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🌸
😳 در ملأ عام در سواحل انگلیس 🏖پسر ۱۸ ساله که سال گذشته به دختری ۱۵ ساله در سواحل انگلیس تجاوز کرده بود دستگیر شد 🔻این دختر به همراه دوستانش در ساحل بوده که ناگهان توسط این پسر ربوده میشه و مورد تعرض قرار می گیره 📌این اتفاق جایی رخ داده که مردم زیادی حضور داشتند. واقعاً جای تعجبه که یک عده میگن تو خارج هر طور لباس بپوشی کسی باهات کار نداره! پس این حوادث چیه؟! 🌐منبع:https://www.bbc.co.uk/news/uk-england-dorset-61780473.amp 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_وسوم تفت گرمای تابستون صورتم رو می سوزاند... با این افکار پر
اعترافات یک زن از جهاد نکاح🗣 نفسهام به شماره افتاده بود به سختی روی پاهام ایستاده بودم... رعشه ایی عصبی تمام بدنم رو گرفته بود البته حق داشتم هر فرد دیگه ایی هم جای من بود همینطور میشد... یعنی دنیا اینقدر کوچیکه که آقا پسر روبه روی من دقیقا کسی باشه که با تیشرت مشکی و شلوار پلنگی و موهای بورش خونه ی خانم مائده دیدم!! آخ خدایا چرا من ... چرا من... با همان حال خرابم بعد از سلام و احوالپرسی مختصر با فاطمه خانم به سرعت رفتم داخل آشپز خونه... حالم شبیه آدمی بود که نه راه پس داشت نه پیش! کاش به مامانم می گفتم اصلا راهشون نمی داد داخل ! نه نمی شد شاید خانوادش خبر ندارن که با چه افرادی در ارتباط! دستهام را روی سرم گذاشته بودم و مستاصل نشسته بودم انبوهی از فکرهای وحشتناک از ذهنم عبور میکرد... خانواده ها حسابی با هم گرم گرفته بودن و مشغول صحبت... یکدفعه صدای مامانم من را به خودم آورد! دخترم پاشو بریم پیش مهمونها، فاطمه خانم گفت: اگر اجازه بدین دختر و پسر باهم صحبت کنند تا ببینم خدا چی میخواد... گفتم مامان من جوابم نه! نمی خواهم صحبت کنم. با دست زد به صورتش گفت: مامان شما که هنوز باهاش صحبت نکردی؟ چرا نه! گفتم مامان من نمیام صحبت کنم اصلا از قیافش خوشم نیومد... لبش رو گزید و گفت: مامان اذیت نکن! باشه اصلا میگیم نه! بیا برو دو دقیقه بشین با حسام صحبت کن آبرومون نره دخترم، بلند شو مامان بلند شو... ناچار بلند شدم حالم بده بود! خیلی بد ولی چیزی نمی تونستم بگم! همراه مامانم رفتیم پیش مهمونا نشستم لحظات به کندی می گذشت... به شدت تپش قلب گرفته بودم... چند دقیقه ایی که گذشت فاطمه خانم نگاهی به من کرد دوباره به بابام و مامانم گفت: اگر اجازه بدید این دو تا جووون برن با هم صحبتی بکنن ... بابام نگاهی بهم کرد و گفت: آره بابا برید اتاق کناری حرفهاتون رو بزنید تا ببینیم چی خیره... آب دهنم را به سختی فرو دادم چادر را طوری که روسری یاسیم دیده نشه محکم گرفتم و رفتم داخل اتاق ... همینطور ایستاد بود سرش پایین، نگاهش خیره به گل‌های قالی‌... سلام کرد... آروم نشستم روی صندلی، صدام می لرزید نه از خجالت که از ترس! با همون حالت گفتم: بفر...بفرمایید بشینید... نشست هنوز سرش پایین بود، کت و شلوار مشکی با پیراهن آبی آسمونی پوشیده بود و چقدر هم بهش میومد ولی حیف... لحظاتی به سکوت گذشت سرش را آورد بالا بدون اینکه نگاه به چهره ام کنه گفت: بفرمایید شما شروع کنید... من که جوابم نه بود، همون اول برای اینکه مطمئن بشم خیلی جدی ولی با لرزش صدا گفتم: شما دیروز رفته بودید خونه ی یکی ازدوستانتون برای عیادت! از شدت تعجب سرش را بالا آورد و یک لحظه نگاهش به نگاهم گره خورد سریع جهت چشم ها‌ش را عوض کردو گفت: شما از کجا می دونید؟ بریده بریده گفتم: برای ... برای مصاحبه از خانم مائده اونجا بودم. انگار خیالش راحت شده باشه لبخندی روی لبش نشست و گفت: عجب دنیای کوچیکی! بعد ادامه داد چقدر خوبه با خانم مائده آشنا هستید... تمام نفسم را توی سینه ام جمع کردم وگفتم:ظاهراً شما بهتر از من می شناسینشون؟! گفت: بله من از مجاهدتهاشون توی سوریه ایشون را می شناسنم البته به جز من خیلی از برادرها ایشون را می شناسند... توی اون لحظات دلم می خواست زمین دهن باز میکرد یا من را می بلعید یا این پسره ذی شعور را که اینجوری داشت تعریف خانم مائده را میکرد... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
واقعیت فرانسه: _بیشتر قربانیان جنسی کودکان هستند. _زنان دارای معلولیت بیشتر در معرض خطر خشونت جنسی هستند _تقریباً 3/4 پرونده های شکایت خشونت جنسی بدون پیگرد قانونی بسته شده _بیش از 20000 زن و کودک هر ساله برای کمک به ترک همسر خشن به اسکان اضطراری نیاز دارند و... 👤 آنِسه 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❓ یک بار برای همیشه بدونیم حکم شخصیه یا حق شوهر؟ 👀دیدید وقتی طرف متاهله و حجاب نداره میگه شوهرم اینجوری خواسته منم باید قبول کنم چون اطاعت شوهر واجبه 👊حالا اگه یه شوهری پیدا بشه به خانمش بگه حجاب داشته باش میگن این کار دخالت در امور شخصی زن و ظلم به زن هست ⁉️چطوری میشه اطاعت از شوهر وقتی امر به حکم الهی کنه واجب نمیشه ولی اگر امر به معصیت کنه واجب میشه ✅با خودمون رو راست باشیم با این بهانه ها تکلیف از گردن ما ساقط نمیشه و هر کس مسئول اعمال خودش هست 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
اعترافات یک زن از جهاد نکاح🗣 #قسمت_سی_وچهارم نفسهام به شماره افتاده بود به سختی روی پاهام ایستاده
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار می کنید یعنی شغلتون چیه؟ یه دستمال از جعبه ی دستمال کاغذی برداشت و عرق پیشونیش را پاک کرد و گفت: بخوام مختصر بگم من با همسر خانوم مائده و داداششون همکارم... گفتم: همکار! خوب همکار در چه کاری؟ سرش را آورد بالا مستقیم توی چشمام نگاه کرد... نفسم بالا نمی اومد ایندفعه من جهت چشمهام را عوض کردم... از نوع نگاهش دلم می خواست بشینم زار زار گریه کنم خدایا من چقدر بدبختم خواستگارمن کیه! خواستگار فرزانه کیه! خدایا می دونم که هیچ کارت بی حکمت نیست ولی من ظرفیت چنین چیزهایی ندارم... دستی به محاسنش کشید و گفت: من راجع به شغلم باید مفصل باهاتون صحبت کنم چون شرایط خاص کاری دارم و می دونم هر دختری حاضر نیست این جور سختی ها را تحمل کنه... بعد با یک حالت خاصی که صداش هم می لرزید ادامه داد با توجه به صحبتهای مامانم از روحیات شما احساس می کنم لطف خدا شامل حالم میشه اگر شما توی زندگی همراهم باشید..‌. ترجیح دادم دیگه حرف نزنیم ... فشارم افتاده بود، دستهام مثل یک تیکه یخ منجمد چسبیده بودن به چادرم ... خیلی خودم را کنترل کردم ولی چند قطره اشک‌ که دیگه سد احساسات من نمی تونست جلوشون را بگیره از گوشه ی چشمم سرازیر شد روی گونه هام... سکوت کردم..‌. سکوتم که طولانی شد و گفت: شما چیزی نمی خواید بگید؟ باتوجه به حرف مامان مستقیم نگفتم نه ! هر چند که دلم می خواست صراحتا با به چالش کشیدن عقایدش نابودش کنم که بره و دیگه هیچ وقت این اطراف پیداش نشه... ولی به خاطر مامانم چاره ایی نبود گفتم: من باید بیشتر فکر کنم و بعد از روی صندلی بلند شدم... با کمی تعجب پرسید: نمی خواید ملاک هاتون را بگید یا شرایط من را بدونید؟! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اگر به نتیجه رسیدم جلسه ی دیگه ایی راجع به بقیه ی موارد هم صحبت می کنیم ... توی دلم گفتم: البته دیگه تو خواب اگر من رو ببینی... ناچار بلند شد و گفت: باشه چشم پس منتظرم... لبخند مصنوعی زدم و رفتیم پیش خانواده ها... تا نشستیم فاطمه خانم گفت: چقدر زود حرف هاتون تموم شد خوب حالا دخترم نظرت چیه؟ خیلی سخته همه ی نگاهها به سمتت باشه و منتظر باشند ببینن چی می خوای بگی ... سعی کردم لرزش دستم را با محکم گرفتن چادرم مهار کنم با همون لبخند مصنوعی و صدای لرزان گفتم: توکل بر خدا بعد هم سرم را انداختم پایین ... مامانم به دادم رسید و گفت: فاطمه خانم هر چی خیره... بعد هم خیلی حرفه ایی بحث را برد زمان خواستگاری خودشون و آداب و رسوم های آن زمان... تمام این مدت من هم در سکوت محض نشسته بودم و شنونده ی از هر دری سخنی در جلسه ی خواستگاری بودم، مثل بقیه با ظاهری آرام ولی دلی آشوب... او هم ساکت نشسته بود با همان جذبه ی خاصش! انگشت های دستش مدام بهم گره می خورد و باز می شد انگار درونش متلاطم بود نمی دونم شاید احساس کرد بود که جوابم منفیه... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
والدین موفق_جلسه 8.mp3
11.59M
🔈 🔸 جلسه ۸ 🔹 موضوع : نقش زن در خانواده 🔈 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*دو راهکار معجزه آسا برای بخشش گناهان در هنگام وضو* 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ✨ *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج* ✨ 🌸------------------------------🌸 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔸سخنان ایوان ریدلی درباره جایگاه زن مسلمان: ➖«بزرگترین دروغی که درباره زنان مسلمان گفته شده،این است که زن در اسلام هیچ گونه حقوق و ارزشی ندارد و همه چیز بر او اجبار شده است... اما بعد از مسلمان شدنم،این دروغ بزرگ بر من برملا شد و متوجه شدم زن مسلمان می تواند پایه های یک جامعه باشد و به خواسته های واقعی و حقیقی خود برسد»➖ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 🔴 محمد رستمی رئیس پلیس امنیت اخلاقی ناجا : کسانی که کشف حجاب میکنند بر اساس قانون جمهوری اسلامی مجرم تلقی می‌شوند ✅ تصویب قانون برای ضابطه‌مند کردن پوشش و رفتار هنرمندان👇 http://www.farsnews.ir/my/c/144059 🌸 @hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم پاسخ کوتاه به یک شبهه👆 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴به روز باشیم ✅ این دو تصویر در کنار هم یک حس خوب به آدم تزریق می‌کنه 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_سی_وپنجم با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار می کنید یعنی شغلتون چی
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح بعد از رفتن مهمونها اینقدر حالم بد بود که خانوادم ترجیح دادن بعداً راجع به خواستگاری صحبت کنن. رفتم داخل اتاق خودم، دلم گرفته بود و آروم و قرار نداشتم... مدام رفتارهای خودم را بررسی میکردم که کجا پا کج گذاشتم که اینطوری شد... از اون آدم های هم که برای هر چیزی طلبکار خدا میشن نبودم... می دونستم هیچی بی حکمت نیست یا تنبیه و باید متوجه خطام می شدم یا امتحان و با صبر ارتقا می گرفتم و رشد میکردم... دلم آرامش می خواست، سجادم را باز کردم رفتم سجده و اینقدر اشک ریختم و گریه کردم که وقتی از سجده بلند شدم سجادم خیس شده بود... فردا صبح با آقای جلالی هماهنگ کردم زودتر برم خونه ی خانوم مائده تا سریع تر مصاحبه را تموم کنم و ببینم واقعا شوهر این خانم چکاره است؟ آخر این ماجرا به کجا می رسه! فرزانه که مرخصی بود تنهایی به سمت خونه خانم مائده راه افتادم هنوز تاثیرات حال بد دیشبم در چهرم نمایان بود رسیدم خونه خانم مائده زنگ را که زدم ایندفعه به جای خانم مائده صدای آقا رسول اومد بفرمایید کیه؟ کمی هول شدم و جا خوردم خیلی جدی گفتم: از خبر گزاری مزاحم میشم با خانم مائده کار داشتم گفت: بله بله بفرمایید بالا و در باز شد... کمی ترسیدم که چرا خانم مائده خودش آیفون را جواب نداد، دو دل شدم برم داخل یا نه! به خودم گفتم آدم عاقل ریسک نمی کنه! دوباره آیفون را زدم دوباره رسول برداشت کمی با استرس گفتم: میشه لطف کنید بگید خانم مائده بیان دم در گفت: چرا؟ خوب تشریف بیارید بالا! گفتم: ممنون میشم بگید بیان پایین کارشون دارم... گفت: باشه پس کمی صبر کنید... چند دقیقه ایی ایستادم ترجیح دادم صبر کنم و تحلیل های فرزانه را نداشته باشم که استرس بیشتری بگیرم! بعد از چند دقیقه خانم مائده اومد دم در و گفتن چیزی شده چرا تشریف نیا‌وردید بالا؟ گفتم ببخشید اومدید پایین خواستم خیالم راحت بشه شما هستید! البته جسارت نباشه ولی خوب دنیاست دیگه با آدم های عجیب غریب بهتر دیدم احتیاط کنم... لبخندی روی لبش نقش بست و گفت: آفرین خانم واقعا کار درستی کردید حالا بفرمایید بالا سر پا نایستید... نشستم روی صندلی و منتظر خانم مائده بودم، بعد از چند لحظه اومد نشست و گفت: دوستتون چرا نیومدن؟ گفتم: کاری براشون پیش اومد دیگه من تنها اومدم که مصاحبه تموم بشه اگه خدا بخواد... گفت: جواب سوال دوستتون اون دفعه موند... سری تکون دادم و گفتم: بله از همون جا شروع کنید دفعه ی قبل طوری صحبت کردید که انگار همسرتون خیلی مهربونه و منطقی بوده ولی گفتید که اذیتتون می کرد چطوری اینها با هم جمع میشه! نگاهی کرد و گفت: راستش هم مهربون بود هم منطقی ولی واقعا بعضی وقتها اذیتم میکرد حتی از همون اول ازدواجم که درست نمی شناختمش اینجوری بود! هر فردی ممکنه یه چیز خاصی اذیتش کنه یکی ممکنه حرف بد بشنوه، یکی ممکنه از کتک خوردن اذیت بشه، یکی دیگه ممکنه از دروغ گفتن اذیت بشه و هر کسی با هر روحیاتی نوع اذیت شدن آدم ها با هم فرق می کنه درسته؟ با چشمهام حرفهاش را تایید کردم. ادامه داد ولی چیزی که من را زجر میده و واقعا اذیت میشم اینه که طرف نه تنها که هیچ کاری نکنه و به روم نیاره حتی بدتر در عوض کار بدم خوبی کنه، یعنی شرمندم کنه! و این یکی از ویژگی های بارز همسرم بود اصلا یادم نمیاد دعوام کرده باشه حتی وقتی خیلی غر میزدم یا کم صبری می کردم ... من دوست ندارم شرمنده بشم ولی همسرم بارها در مقابل جر و بحث های من نه تنها چیزی نمی گفت که رأفت به خرج میداد و این خیلی برای من سخت بود... البته صبوری هاش بی تأثیر نبود و خیلی به من کمک کرد تا معنی جهاد و مبارزه را بهتر بفهمم... وقتی رفتیم سوریه پسر دومم هم به دنیا اومده بود و این ویژگی همسرم توی سوریه خیلی به دادم رسید خصوصا اینکه بیشتر وقتها نبود و من با بچه ها تنها بودم... گفتم: ببخشید ولی من گیج شدم همسر شما کارش چی بود؟ اصلا شما برای چی رفتید سوریه؟! 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓