دانشگاه حجاب
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️ 4⃣2⃣ یه پیراهن دخترانه بسیار زیبا و پوشیده مناسب فصل پاییز🍁 و زمستان❄️ 🔰قسم
41.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
4⃣2⃣
باعرض پوزش؛ظاهرا فیلم دوم آموزش پیراهن پاییزه دخترانه آسترکشی شده، که ارسال شده بود صدا نداشت
فیلم رو بصورت کامل خدمتتون ارسال میکنم❤️
💸این اموزش برای درامدزایی هم عالیه👌
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی | #خیاطی | #پیراهن_دخترانه | #پیراهن |
#آموزش_پیراهن_دخترانه | #دخترانه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 98ستاره سهیل معذب به فرشته نگاه انداخت، نمیدانست با دیدن دختری مثل او، خانوادهاش چ
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
99ستاره سهیل
فرشته دستگیره در را آرام کشید.
- این خرابه دستگیرهاش هرلحظه ممکنه کنده بشه.
ستاره گیج و معذب ایستاده بود.
-کجایی خانم، مثل موش آب کشیده شدیما... بشین دیگه.
از زیر موهای بیرون زدهاش، قطرات باران سر میخورد و آرام از روی صورتش پایین میخزید.
لبخندی روی لبهای خیسش نشست. طعم باران در دهانش پخش شد. چشمی گفت و نشست.
فضای داخل ماشین گرم و دلپذیر بود. نگاهی از آینه به مرد راننده انداخت و سلام کرد.
مرد نگاه جدیاش را پایین انداخت و جواب داد.
-سلام علیکم.
فرشته که صندلی جلو نشست، خنکی باران راهم با خودش به درون ماشین کشاند.
-سلام! سلام!
نگاه جدی چند دقیقه قبل مرد، تبدیل به لبخند گرمی روی صورتش شد و با لحن آرامی جواب فرشته راد.
فرشته دستش را روی دست مرد که روی فرمان گذاشته بود، قرار داد.
-صابر، ببین! دستام یخ زده!
بعد، به بخاری ماشین اشاره کرد.
-این بیشتر نمیشه؟
مرد دستش را به نشانه چشم، روی چشمانش گذاشت.
فرشته کمی جابهجا شد و رو به ستاره چرخید.
-ستاره جون! آدرس میدی؟
آثار دستپاچگی هنوز در وجودش پابرجا بود.
-آره چندتا خیابون... ببخشید من... یعنی نمیخواستم مزاحم بشم.
مرد که به روبهرو خیره شده بود، دوباره همان اخم و جدیت به نگاه و صدایش برگشت.
-مراحمین خانم، بفرمایید.
ماشین به حرکت افتاد و ستاره آدرس خانهشان را متر به متر میگفت، تا اینکه سر کوچهشان رسیدند.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 99ستاره سهیل فرشته دستگیره در را آرام کشید. - این خرابه دستگیرهاش هرلحظه ممکنه کن
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
100ستاره سهیل
سر کوچه که رسیدند، باران با نرمش بیشتری میبارید و خبر از رگبار چند دقیقه قبل نبود. در را تا نیمه باز کرد. صدای چکچک ملایم قطرات را شنید. نفس راحتی کشید.
-فرشته واقعا ببخشید، مسیرتون دور شد... آقا! خیلی ممنون.
فرشته و مرد جوان هردو از ماشین پیاده شدند. مرد جوان رو به فرشته گفت.
-فرشته جان، سرما میخوری، تمام تنت خیسه، بشین شما.
فرشته با سر خداحافظی کوتاهی کرد و داخل ماشین نشست.
چیزی در ته دلش فرو ریخت. احساس غریبی،احساسی شبیه حسادت یا شاید هم غبطه!
قدمهای سنگینش را به طرف خانه برداشت. جلو در که رسید، انگشتنم دارش را روی زنگ گذاشت. کمی چرخید و دستش را ، به معنای تشکر و خداحافظی بالا برد.
نمیداست چرا همهچیز اینقدر داشت طول میکشید! انگار زمان کش آمده بود. برای بار دوم دستش را روی زنگ گذاشت.
ماشین زیر نور اریب تیر برق پارک شده بود و قطرات باران در نور میدرخشیدند. فرشته سرش را کج کرده بود و با صابر حرف میزد.
از نگاههایشان متوجه شد که موضوع بحث خودش است. حتما خسته شده بودند. دوباره دستش را به مدت طولانیتری روی زنگ گذاشت. کلافه بود.
مانند خلها سرش را داخل کیفش کرد. در ذهنش دنبال کلید بود، اما چشمان مشکی مرد جوان فقط جلوی چشمش رژه میرفت. حافظهاش شکل کلید خانه را از یادبرده بود.
"پس کو این کلید لعنتی؟"
دستانش میلرزید. هرچه گشت چیزی به نام کلید را پیدا نکرد. تا جاییکه یادش بود موقع بیرون آمدن کلید را با خود آورده بود.
نگاهی به ماشین انداخت.
مرد هنوز زیر نمنم باران ایستاده بود، و به جایی غیر از چشمان ستاره، خیره بود، با همان اخم و نگاه جدی!
"چقدر ترحم انگیز... خدایا، حالم از خودم بهم میخوره... این عفت درمونده کجا رفته این موقع شب."
زنگ خانه ملوک را هم زد، اما پسرش گفت که مادرش خانه نیست.
تماس گرفتنش با خانه و گوشی عمویش هم فایده نداشت.
جست و جوی داخل کیفش هنوز تمام نشده بود که نور چراغهای جلوی ماشین را با فاصله کمی از خودش دید. صدای فرشته بلند شد:
-ستاره بیا بشین، هرچی صدات زدم نشنیدی بیا بالا.
" خدایا چکار کنم؟چرا من اینقدر بدبختم... کاش ولم میکردن زیر همین بارون، یه خاکی میریختم تو سرم... چرا اینا نمیرن"
با لبخند کشدار تصنعی، آرام آرام به طرف ماشین قدم برداشت، باران روی شانههایش، سنگینی میکرد.
-ببخشید داشتم دنبال کلید میگشتم. مثل اینکه جاش گذاشتم. کسی گوشیو برنمیداره. من نمیدونم زنعموم کجاست، یعنی باید خونه بود این موقع...
فرشته وسط حرفش پرید.
-ستاره، خیس خیس شدی بیا بشین، ولش کن.
به خودش آمد، داشت کل زندگیاش را میریخت روی دایره!
فرشته پیاده شد، ستاره نگران را که نشاند روی صندلی عقب، خودش هم کنارش نشست.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
Part09_مسئله حجاب.mp3
9.97M
🧕حجاب از دیدگاه شهید مطهری 9
🎤 حدود نگاه مرد به زن
#مسئله_حجاب
#احکام_اسلام
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
مشروعیت الزام حکومتی به حجاب.pdf
1.34M
❇️ مشروعیت الزام حکومتی به مراعات حجاب شرعی
📝 پژوهشی مستدل و فقهی
❓آیا الزام به مراعات حجاب از وظایف حکومت اسلامی است؟ چه دلایلی بر این الزام وجود دارد؟
❓آیا سیره پیامبر در صدر اسلام به الزام بر حجاب بود؟
❓آیا اجرای قانون حجاب، مشروط به رضایت عمومی مردم است؟
❓از نگاه دین حجاب مسئلهای شخصی است یا اجتماعی؟
✅ و سؤالات دیگر که پاسخ آنها را در این پژوهش فقهی مییابید.
📌مبحث ویژه
#قوانین_حجاب
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽عدم رودربایستی در مقابله با فساد اخلاقی!
🎙رهبر معظم انقلاب:
⭕️با فساد اخلاقی و فساد در زمینهی فرهنگ هم بیرودربایستی مقابله کنید و مبارزه کنید!
یعنی واقعاً این جوری باید برخورد بشود.
📆۱۴۰۰/۰۶/۰۶
#مقابله_با_ولنگاران
#مقابله_با_فساد_اخلاقی
#مقابله_با_فساد_فرهنگی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️اختـلاس بدتــره یا بدحجـابی⁉️
#حجاب
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از 🇵🇸دختران انقلاب 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محجبه شدن خانم بی حجاب توسط دختر چادری اش در موکب #دختران_انقلاب💔
😭دلنوشته پس از محجبه شدن: یازهرا با این روسری متبرک شاید خودم رو پیدا کنم
#موکب_حجاب
#زن_زندگی_شهادت
🏴صدای دختران انقلاب را از اینجا بشنوید
✅https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
May 11
هدایت شده از صندوقِ حجاب یار🌻
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱
🌼 طــرح حجــاب از ڪودڪے 🌼
❤️ حجاب را از کودکی باید آموخت
💚 اهدای ۵۰۰۰ کتاب (دخترها گل هستند) به دختران ۵ تا ۱۰ ساله ایران عزیزمون با کمک خیرین با تخفیف ۸۰ درصد به نیت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
💳 هزینه مورد نیاز برای اجرای این طرح و تامین ۸۰ درصد تخفیف مبلغ ۶۰ میلیون تومان میباشد
❇️ بزرگوارانی که قصد دارن به عنوان خَیِّر در این طرح زیبا مشارکت داشته باشند به نیت ترویج حجاب فاطمی یک یا علی بگن
😊شرکت در این طرح با هر توان مالی ممکن هست
شماره کارت جهت شرکت در طرح👇
6037997750001183🌱 به نام گروه تبلیغی ترنم حیات 🌱 (روی شماره کارت کلیک کنید کپے میشود)👆 لطفا رسید واریزتون رو به این آیدی بفرستید⬇️ 🆔 @Entezarbahar 🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ بازنشر به مناسبت ۹دی
📹 نماهنگ | أین عمار...
🔻 رهبر انقلاب: من در سال ۸۸، مسئلهى بصیرت را مطرح کردم؛ عدّهاى این را مسخره کردند، «بصیرت» را مسخره کردند؛ مسخره نداشت، واقعیّت بود؛ الان هم واقعیّت است.
📥 سایر کیفیتها👇
https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=50918
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 100ستاره سهیل سر کوچه که رسیدند، باران با نرمش بیشتری میبارید و خبر از رگبار چند دق
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
101ستاره سهیل
کف دستش را پشت دست سرد، ستاره گذاشت.
-چقدر حرص میخوری دختر، چند دقیقه صبر میکنیم.
صابر سرش را از گوشه سمت راست، کمی کج کرد.
-فرشته! بریم یه چایی چیزی بخوریم؟
ستاره نگران به فرشته نگاه کرد.
-نه، باور کنین الان میان.
فرشته کمی خودش را جلو کشید، دستی به بازوی صابر کشید.
-خدا خیرت بده صابرجان، آره... استخونامون درد گرفته زیر این بارون.
در جواب نگاه خیره ستاره گفت: «میریم برمیگردیم زود»
صابر با یک سینی چای، در ماشین را باز کرد و نشست؛ سرمایی که وارد ماشین شد، همراه با عطر خوش بهارنارنج بود.
لیوان کاغذی داغ را میان دستانش گرفت. با گرمترشدن دستانش، مغزش هم بهتر کار کرد.
-گرم شدی ستاره؟
سری به معنای تایید تکان داد. به پشتی صندلی تکیه داد و باقی مانده چایش را نوشید.
-ممنون، خیلی خوشطعم بود.
آن ستارهی حرفبزن و پرشور همیشگی در جمع دوستان، تبدیل به ستاره خجلی شده بود که حتی تشکر کردن هم برایش سخت بود.
با صدای خشدار صابر به خودش آمد؛
-امروز عزیز حسابی بهتونتو میگرفت. میگفت، هرچی امروز نبودی، فردا باید جبران کنی.
نیمه لبخند روی لبش، رو به فرشته بود که از آینه او را خطاب قرار میداد. ولی لبخندش انگار به ستاره هم سرایت کرد، طوری که فراموش کرد جنس صابر با پسرانی که با آنها میگشت، متفاوت بود.
وقتی به خودش آمد دید که دارد به تصویر صابر در آینه لبخند میزند. خنده روی لبش ماسید. کمی خودش را جمع کرد و در دل به خودش بد و بیراه گفت.
"خاک تو سرت ستاره، این با کیان و آرش و گیلاد فرق داره، چرا اینطوری زل زدی به نامزدش..."
برخلاف چند دقیقه پیش که میلرزید، تمام بدنش گر گرفته بود. داشت حالش از خودش بهم میخورد. فرشته انگار جواب صابر را داده بود که هردو داشتند میخندیدند. فضای ماشین به طرز عجیبی خفه بنظر میرسید. باید دنبال بهانهای برای بیرون رفتن میگشت.
سینی چای را برداشت و در را باز کرد.
-ستاره، کجا میری؟
-میرم سینی رو پس بدم.
قبل از آنکه مجبور شود بیشتر توضیح دهد، سریع از ماشین پیاده شد.
-خانم... صبر کنین!
صابر تمام قد روبهرویش ایستاده بود؛ با گرمکن مشکی کلاهداری، قدش از او بلندتر بود. موهای زیبای مشکی و مجعدی داشت که انگار باد هم نمیتوانست چیزی از اقتدار و استحکامش، چیزی کم کند. چشمان سیاهش از پشت فرم مشکی عینک، به سینی در دست ستاره دوخته شده بود، جایی نامعلوم، روی طرح گلِ لیوان کاغذی.
به خودش آمد.
" خاک تو سرت، زل زدی به پسر مردم. خدایا من چم شده!"
-خانم شما بفرمایین!
-نه.. نه.. شما ببرین... من...میخواستم... یه... آب معدنی هم بگیرم.
یادش آمد کیفش در ماشین است.
با همان نگاه سر به زیر و اخمش، ستاره را مورد خطاب قرار داد:
-بفرمایین لطفا تو ماشین، خواهرم! اصلا خوب نیست این موقع شما برین داخل مغازه.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 101ستاره سهیل کف دستش را پشت دست سرد، ستاره گذاشت. -چقدر حرص میخوری دختر، چند دقی
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
102 ستاره سهیل
در دلش پوزخندی زد.
"من دیرتر از اینم بیرون بودم، اونم با همجنس خودت، فکر کرده میترسم"
برخلاف حرفهای آشفته ذهنیاش، مطیعانه اطاعت کرد و سینی را به دستان ضمخت صابر داد و با سری که بالا گرفته بود، به ماشین برگشت.
-ستاره چرا این قدر معذبی دختر... صابر میبرد سینی رو. ببین اگه تو هم همراهمون نبودی، بازم با صابر میومدیم بیرون یه چیزی میخوردیم، شایدم قدم میزدیم تو بارون.
چیزی در دلش فرو ریخت. احساساتی که هیچ تعریفی برایشان نداشت، لحظه به لحظه به جانش میافتاد.
-ممنون.
لحنش چنان سرد و طلبکارانه بود که خودش خجالت کشید. اصلا نمیدانست جای گفتن کلمه ممنون اینجا بود یانه. تسلطی روی کلماتی که بر زبانش جاری میشد، نداشت. ترجیح داد حزف نزند.
صابر با شیشه آب معدنی برگشت.
-بفرمایید. ببخشید کوچک نداشت، مجبور شدم بزرگ بگیرم.
-ای وای... ببخشید.
یادش رفته بود بهانه بیرون رفتنش آب معدنی بود.
- قابلی نداره... اینم لیوان، گفتم شاید فرشته هم هوس آب کنه.
-قربون دستت،من تشنه نیستم عزیزم.
نمیدانست چرا از قربان صدقه رفتنهای این دونفر حالش بهم میخورد. "نمیتونستن این اداهاشونو برا خلوتشون بذارن؟ حتما تازه عقد کردن!"
ستاره رو به صابر گفت:
-خودتون نمیخورین.
بازهم خجالت کشید. چقدر سخت بود که باید مراعات حرف زدنش را هم میکرد. شاید از نظر فرشته کار زشتی کرده بود.
صابر به علامت نه، دستش را بالا گرفت و انگار همزمان تشکر هم کرده بود.
گوشیاش که زنگ خورد، رشته افکارش پاره شد. با دیدن اسم عمو، نفس راحتی کشید.
-سلام عموجون!... من با فرشته دوستمم، عفت خونه نبود... داریم میایم الان... چشم... فقط در رو باز بذارین من کلید نداشتم، پشت در موندم.
با تماس عمو، کمی قوت قلب گرفت. ضربان قلبش متعادلتر شد.
-میخواین آب باشه برا خودتون؟ من دیگه الان میرسم.
فرشته خندید.
-نه عزیزم بخور. بده عمو و زن عمو هم بخورن، آب نطلبیده مراده.
خنده کوتاهی کرد و زیپ پشتی کیفیش را باز کرد تا لیوانها را جا دهد. از چیزی که دید شوکه شد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
Part03_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
18.71M
📗کتاب صوتی
آیه عصمت، مادر خلقت
قسمت 3⃣
" گزارشی از ولادت فاطمه سلام الله عليها"
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱 🌼 طــرح حجــاب از ڪودڪے 🌼 ❤️ حجاب را از کودکی باید آموخت 💚 اهدای ۵۰۰۰ کتاب
تا الان ۷۰۰ جور شده. از ثواب جا نمونید
هر چه قدر که میتونید با هر توان مالی ولو کم.
این کمک مایه برکت مال و زندگی شماست
جزئیات کار رو اینجا میتونی ببینی👇
🌸 eitaa.com/joinchat/2890006788C9b8fc7d56b
❤️ صندوق احسان حجاب
📸 ممنوعیتهای عجیب زنان
در نقاط مختلف آمریکا و اروپا
#اینفوگرافی
@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓