فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاندانی که تمام مادرانش، مادر شهید هستند
🥀ازپانزده خدا شهید دادند تاانقلاب و۔۔۔
#پانزدهخرداد
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
☫═┅┄
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_دوم🎬: روح الله که انگار از چیزی گیج بود، سری تکان داد، کیف دستش را روی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_چهارم🎬:
صدیقه که لحنش حاکی از تعجب بود گفت: چی میگی فاطمه؟! حالت خوبه؟! روح الله زن گرفته؟!! اصلا باورم نمیشه، مگه میشه با وجود زن زیبا و مومن و هنرمندی مثل تو به طرف زن دیگه ای بره؟ اصلا این وصله ها به همسرت نمیچسبه، مراقب باش دچار تهمت زدن به یک مومن، نشی عزیزم
فاطمه بینی اش را بالا کشید و گفت: چه تهمتی صدیقه؟! خودش امروز اومده با گردنی برافراشته و با افتخار میگه زن گرفته...اونم کی...شراره...زن داداش محمدش که خودش را کشت...صدیقه تو در جریان هستی من به خاطر حمایت از شراره چه حرف ها و بد و بیراه هایی را که تحمل نکردم، چقدر از فتانه، زن بابای روح الله زخم زبان شنیدم و به خاطره شراره رابطه ام با خانواده روح الله بهم ریخت، شراره هم چه مظلوم نمایی ها که پیش من نمی کرد، هر چی فکرش را میکنم صدیقه، با عقلم جور در نماید روح الله بره شراره را بگیره..
صدیقه از اونور خط حرف فاطمه را تایید کرد و گفت: به نظر من روح الله یا باهات شوخی کرده، یا اینکه می خواد تو رو امتحان کنه وگرنه گروه خونی روح الله و شراره بهم نمی خوره روح الله معمم و طلبه و مذهبی ،اونم با این پست و مقامی که داره، هرگز به طرف شراره که یک زن آزاد و رها و تقریبا بی بند و بار هست نمیره...
حرفهای صدیقه انگار آبی بود بر آتشی که در وجود فاطمه برافروخته شده بود، فاطمه که اندکی آرام شده بود، از صدیقه تشکری کرد و گوشی را قطع کرد.
از اتاق بیرون رفت و تا چشمش به بچه ها که با نگاه مظلومانه و اشک آلودشان، مادرشان را نگاه می کردند، لبخندی زد و یکی یکی بچه ها را بوسید و بعد رو به عباس و زینب گفت: نگران نباشید بچه ها، چیزی نشده ، انگار باباتون با من شوخیش گرفته، الانم شما برین بخوابین و بعد به حسین گفت: برو توی اتاق من و بابا، رو تخت بخواب من الان میام..
حسین با اینکه سنش کم بود، اما انگار موقعیت های خطیر را خوب درک می کرد، سری تکان داد و به سمت اتاق رفت.
فاطمه که از خوابیدن زینب و عباس مطمئن شد به طرف سرویس ها رفت تا وضو بگیرد.
فاطمه در حالیکه آب وضو از دست هایش می چکید از سرویس ها بیرون آمد، آهسته به سمت اتاق رفت، داخل اتاقش شد و متوجه شد که حسین روی تخت خواب رفته است، نگاهی به چهره مظلوم حسین انداخت و زیر لب گفت: تو چقدر سختی کشیدی! نمی دونم از وقتی به دنیا آمدی چت بود؟! شبها یکسره بی قراری می کردی، به چهل روز هم نشده دیگه سینه مادر را نمیگرفتی و حتی شیر خشک هم نمی خوردی، انگار یکی طلسمت کرده بود و بعد به سمت چادر سفید نمازش رفت چادر را بر سر انداخت و زیر لب تکرار کرد: انگار نه حسین که همهٔ خانواده من را طلسم کردند، اما هیچ طلسمی نمی تونه رابطه من و خدایم را از هم پاره کند و به نماز ایستاد، فاطمه می خواست دو رکعت نماز برای آرامش خود و خانواده اش بخواند و امیدوار بود که هر چه روح الله گفته،همه اش یک شوخی تلخ باشد،یک امتحان برای فاطمه تا میزان محبتش را بسنجد.
نماز فاطمه تمام شد که صدای درب هال ،خبر از آمدن روح الله میداد.
فاطمه مشغول جمع کردن سجاده بود که روح الله وارد اتاق شد..
فاطمه در حالیکه سجاده را روی پاتختی می گذاشت، لبخند زنان به سمت روح الله رفت، دستان سرد روح الله را در دستش گرفت و روی تخت نشاند و خودش هم کنارش نشست و گفت: روح الله، من میدونم که باهام شوخی کردی، اصلا امکان نداره تو همچی کاری کرده باشی، بعدم شراره تهران هست و ما تبریز، تو اصلا وقت همچی کاری را نداشتی...
روح الله که انگار خالی از احساسات و عواطف انسانی شده بود، دست فاطمه را کناری زد و گفت: هر چی گفتم راست گفتم، من شراره را عقد کردم، همون روزی که برای شرکت در کلاس دکترا به تهران رفتم، اونو عقد کردم.
ذهن فاطمه برگشت به عقب، اون روز را خوب به خاطر داشت، بعد از مدتها کلاس مجازی به خاطر کرونا، روح الله امد و گفت که استثنائا کلاسش یه مدت حضوری برگزار میشود، فاطمه که خوب میدانست همسرش تازه خانه خریده و پولی در بساط نداره، پول های عیدی بچه ها را که خاله و مامان بزرگ و بابابزرگ بهشون داده بودند و بیش از پونصد هزارتومان هم نمیشد، توی جیب همسرش گذاشت و خودش با دست خودش پیراهن به تن روح الله کرد،دکمه ها را یکی یکی با عشق بست و کت را روی شانه هاش قرار داد و نمیدانست که همسرش نه برای شرکت در کلاس دانشگاه بلکه به مجلس عقد خودش و شراره میرود.
عرق از سر و روی فاطمه می چکید ، لرزشی عجیب سراسر وجودش را گرفته بود، فاطمه از جا بلند شد، بی هدف بیرون اتاق رفت و یکراست به سمت آشپزخانه رفت، بدون اینکه بفهمد در کابینت ها را باز می کرد و دسته دسته ظرفهای چینی و بلور و کریستال را که روزی با عشق خریده بود بر میداشت و روی سرامیک های کف آشپزخانه خورد و خمیر می کرد، از صدای شکستن ظرفها عباس و زینب که انگار خودشون را به خواب زده بودند داخل هال آمدند، روح الله که حرکات جنون آمیز فاطمه متعجبش کرده بود..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🌻کارگاه سه روزه توانمند سازی مربیان
👈سرفصلهای دوره
_مهارت ارتباط با کودک ونوجوان
_آموزش ۵۰ بازی مفهومی و غیرمفهومی
_ آشنایی با دوره آیه شناسی
_قصه گویی
⏰زمان برگزاری :۱۹،۲۱،۲۳ خرداد ماه
ساعت ۸:۳۰ الی ۱۱:۳۰
💯شرط دوره:
درست کردن جعبه ابزار معلمان
(همزمان با آموزش در کارگاه)
💯هزینه دوره:۱۰۰ هزارتومان
مکان برگزاری:مشهد، امامخمینی ۴۹ علمینژاد ۴ خاکباز ۴ موسسه اسلام شناسی
جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام بدهید.
@Zk5056
Part10_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
14.8M
قسمت 0⃣1⃣
جلسه دهم: عبادت و اطاعت انحصاری خدا
🌿صفحات ۲۷۲ تا ۲۹۴
✅ "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن"
اثر حضرت آیت الله خامنه ای
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ بدحجابی بانوان و تحریک جوانان
👈 ببینید دشمن بابرنامهریزی دقیقش چطور باعت فساد بین جوانان شده 😢
📛 تازمانی جلوگری میکنی که زیبا باشی امابعد۔۔۔۔۔۔۔۔۔
🎞 استاد رائفیپور
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
-شُمابِخاطِرِخُدااَززیباییهایِخودمُراقِبَتمیکُنید•••🫀❤️🩹
#ریحانه🌱
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پنجم🎬:
بچه ها جلوی در آشپزخانه کز کرده بودند و روح الله به طرف فاطمه رفت، داخل آشپزخانه شد و طوری قدم برمیداشت تا خورده شیشه ها به پایش نروند، خودش را به فاطمه رساند و دستهٔ بشقابی را که دست فاطمه بود، بیرون کشید و گذاشت روی کابینت و بعد دو دست فاطمه را گرفت و از آشپزخانه که پر از خورده شیشه بود بیرون آورد.
کنار اوپن ایستاد و گفت: فاطمه جان، عزیزم، چرا این کارا را با خودت میکنی؟! یعنی این موضوع اینقدر برات سنگین هست؟! مگه چند سال پیش که اون بیماری عضلانی را گرفتی خودت روی برگه ننوشتی و به من اجازه ازدواج مجدد ندادی؟!
فاطمه با خشم نگاهی به روح الله کرد، دستهایش را از دست های روح الله در آورد و محکم او را به عقب پرت کرد، به طوریکه که قامت مردانهٔ روح الله،تلو تلو خوران به دیوار پشت سرش برخورد کرد.
فاطمه جلوتر رفت و برای اولین بار بعد از پانزده سال زندگی مشترک، همانطور که با مشت های گره کرده اش به سر و سینهٔ روح الله میزد گفت: مگه همین توی مکار نبودی که اونزمان میگفتی زن یکی و خدا یکی،مگه نمی گفتی فاطمه از سرم هم زیاده، مگه نمی گفتی فاطمه دیوونه شده اینو نوشته مگه نمی گفتی روح الله میمیره اما روی فاطمه هوو نمیاره، بعدم این موضوع مال چند سال پیش که من بیمار بودم، هست، اونزمان زن نگرفتی، حالا که من خوب خوب شدم و دیگه اثری از اون بیماری نیست و نخواهد بود، رفتی زن گرفتی؟!
فاطمه یک لحظه ساکت شد، انگار ذهنش درگیر موضوعی شده بود، ناخودآگاه کتاب ریاضی زینب که روی اوپن بود را برداشت و به طرف روح الله پرتاب کرد و گفت: ببینم اون برگ اجازه نامه را از کجا پیداش کردی؟! دست من بود و من اصلا یادم نمیاد اونو کجا گذاشتم.
روح الله کتاب را از جلوی پایش برداشت و گفت: شراره جاش را بهم گفت، گفت تو صندوقچه چوبی تو انبار کنار یه سری دفتر که مال زمان تحصیل تو بوده، هست و من اونو درست همونجایی که شراره گفته بود پیدا کردم.
چشام را ریز کردم و در عین عصبانیت گفتم: چرا اینقدر دروغ میگی؟! شراره از کجا میدونست همچی نامه ای وجود داره؟! من که راجع به این نامه با کسی حرف نزدم، فقط تو میدونستی من همچی چیزی نوشتم.
روح الله شانه هایش را بالا داد و گفت: به جان فاطمه من اصلا یادم نبود، من این موضوع را فراموش کرده بودم، خود شراره گفت، جای دقیقش هم که آدرس داد، من فکر کردم خودت بهش گفتی...
ذهن فاطمه هنگ کرده بود و با خود فکر میکرد، اگه روح الله راست بگه که میگه چون روح الله اهل هر چی بود ، اهل دروغ نبود، شراره از کجا فهمیده؟! من که به احدالناسی این موضوع را نگفتم!!
با تکرار نام شراره، دوباره خون فاطمه به جوش آمد، دنبال گوشیش میگشت تا جلوی روح الله به شراره زنگ بزند، اما پیدایش نمی کرد، همه جا را بهم ریخت، یادش نبود که گوشی را آخرین بار توی اتاق دستش بوده، به طرف آشپزخانه رفت، روح الله از ترس اینکه دوباره بشکن بشکن راه بیاندازد و صدا به بیرون خانه برود راه فاطمه را سد کرد.
فاطمه با مشتش روی سینهٔ روح الله کوبید وگفت: نمی بخشمت....نمی بخشمت من چی برات کم گذاشتم که در همین حین صدای زینب بلند شد: مامان! حسین خودش را کشت، نیم ساعته داره مثل دیوونه ها جیغ میکشه، تو رو خدا تمومش کنید.
فاطمه نگاهی به چشم های سرخ از گریه زینب کرد و به طرف اتاق راه افتاد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
4_5978806677481197681.mp3
6.67M
✘ همه چی خوب بود،
اصلاً نفهمیدم چرا یهو همه چیز خراب شد؟
( راهکاری برای تمام گرههای کور اقتصادی/ سردی روابط عاطفی / بنبستهای مسیر علمی / آفتهای حرکتهای معنوی و ...)
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی
#استاد_صفایی_حائری
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم برای رئیسی سوخت❤️🔥
☝️ این نماهنگ رو که توسط مرکز رسمی حفظ و نشر آثار حضرت آقا ساخته شده رو ببینید!
بسیار زیباست💔
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگر انقلاب اسلامی از حجاب کوتاه بیاید
این زن سلیطه در ترکیهی آزاد افتاده به جان یک زن چادری و میگوید حالم از شماها به هم میخورد و میخواهم بالا بیاورم. اینجا ترکیه هست، ادعایش آزادی است اما آنچه که ته لبیرالیسم فرهنگی و اقتصادی مانده است له شدن ارزشها زیر پای دیکتاتوری غربی است. شما گمان کنید دختران نوجوان با دیدن این فیلم جرات روسری سر کردن در ترکیه را خواهند داشت؟
◀️کوتاه آمدن از ارزشهای الهی در جامعه، محل جولان ادمهای بی ارزش میشود و فرهنگگذاران جامعه کسانی میشوند که بویی از تربیت الهی نبردهاند. باور کنیم دینم انسانیت هست هرگز نمیتواند مانند خداباوری در افراد خویشتن داری به وجود بیاورد.
✍عالیه سادات
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤|°•
جواد فاطمه نامت عجیب نمک دارد...
شب شهادت نهمین اخترتابناک
امامت برهمه شیعیان تسلیت
#استوری | #تولیدی | #شهادت_امام_جواد
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🥀🥀🥀
سلام ما بر امام جواد (علیهالسلام)
که «جود» قطره ای بود در پیشانی بلندش
و «علم» غنچه ای بود از گلستانِ وجودش
و «حلم» گوهری بود از گنجینه فضایلش.
#پروفایل | #تولیدی | #شهادت_امام_جواد ع
═ೋ۞°•🖤•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 132 👇 آمار و ارقام بدجوری هوش و هواس بچه ها رو
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 133 👇
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 133 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 133 👇
اصلا نباید بحث زن در غرب رو شروع میکردیم!
کافی بود یه حرفی بزنیم، تا 6 ماه آمار میداد...!
با سوال منطقی و متفکرانه یکی از دخترا بحث از آمار و ارقام منحرف شد!
دختری چشم قهوه ای که با شال بنفشش، موهای مشکی و پر پشتش رو قاب گرفته بود.
تارهایی از این مو از زیر شال بیرون اومده بود و به نرمی روی صورت و شونه هاش رها شده بود.
- حاج آقا! حرفاتون به دلم نشست.
ممنونم بابت علمی و مستند صحبت کردنتون.
ولی فکر میکنم هنوز یه اما و اگرهایی وجود داره.
نمیخوام بهونه بیارما... اصلا همچین آدمی نیستم.
اما به نظرم یه جای کار میلنگه و مساله ای حل نشده.
شما گفتید در مقام اثبات علمی منطقی پوشش اسلامی هستید.
باشه قبول. من درک کردم که بی حجابی کم آسیب نداره.
نمونش هم غرب بود که گفتید و کارنامش مشخص هست.
ولی حتما مسنحضرید بی حجابی با کم حجابی متقاوت هست.
من با استدلال شما متوجه شدم بیحجابی اصلا درست نیست.
ولی با استدلال شما به بد بودن پوشش فعلی خودم پی نبردم.
نه لباس تنگی میپوشم نه کشف حجاب میکنم. فقط کمی از موهام رو بیرون میذارم.
پوششم به اصطلاح اسلامی کامل نیست. من رو هم میتونید غیر دینی قانع کنید؟
پیشاپیش اجازه بدید نپذیرم که با 4 تار مو، ذهن و قلب آقایون منفجر میشه!
پس بعدا نمیتونید بگید اون آسیب های فلان و بهمان هم پیش میاد!
چه طور ممکنه یه ذره موی من، عالم و آدم رو به هم بریزه؟
آخه این چند دونه مو تو باشه یا بیرون چه فرقی میکنه؟
واقعا این ها بمب ساعتی برای از بین بردن کلی امنیت هست؟
البته اشکال بدپوشی یا بی حجابی رو متوجه هستم.
کاملا واضحه و منم قبول دارم که اونا آسیب داره.
ولی 4 تار مو چی؟ اینم اشکال داره؟ استدلالش کو؟
اوضاع طوری شده هر کی سوال میپرسه دلم هم برا خودش هم برا سوالش قنج میره..
حرفاش مثل آب روی آتش بود. اون همه آمار و ارقام همگی رفت توی کما.
درست هم میگه. اگر توی غرب فلان و بهمان هست اونجا کلا حجاب نیست.
طرف میگه خب من که حجاب دارم . حالا یه کم از موهام بیرونه؟ حرفیه؟
الان با این 4 تار موی من دنیا به آخری رسیده؟ چرا اینقده گیر میدین؟
حالا شما اگه میتونی علمی حرف بزنی بزن. نمیتونی هم که شکست رو بپذیر.
خوبیش اینه حق هم نداری از خدا و پیغمبر مایه بذاری. چون موضوع اثبات عقلانی عقلائی حجاب بود.
مناظره همینه دیگه. درست وقتی فکر میکنی همه چی تمومه و الانه که جایزه صلح نوبل رو بهت بدن، میبنی ته دره ای و تااامااام
✍️ مجتبی مختاری
🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355
═ೋ❅📚❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆کنار رفتن ماسک نفاق وتزویر
مامون عباسی
💎با مبارزه وروشنگری
جواد الاوصیاء
سلام الله علی
شهادت مظلومانه جوان ترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت تسلیت و تعزیت برشما 🏴
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
⭕ به مناسبت سالگرد شهادت امام جواد(ع)
🔸مروری مختصر بر زندگی امام نهم👇
🌱امام محمد تقی (ع) که به جواد الائمه معروف است در ۱۰ رجب سال ۱۹۵ هجری قمری دیده به جهان گشود. پدر ایشان امام رضا (ع) و نام مادر ایشان خیزران است.
🌱ایشان پس از شهادت پدرشان در سال ۲۰۳ هجری قمری در سن 8 سالگی به امامت رسیدند.
🌱دوران عمر امام جواد (ع) ۲۵ سال و دوره امامت ایشان ۱۷ سال به طول کشیده است.
🌱در سال ۲۲۰ هجری قمری معتصم عباسی از امام جواد (ع) خواست که از مدینه به بغداد بیاید و ایشان در همان سال وارد شهر بغداد شدند.
همسر امام جواد (ع)، ام فضل بود که معتصم عباسی عموی وی به شمار میرفت.
با ورود آن حضرت به بغداد معتصم، ام فضل و جعفر پسر مامون نقشه بر قتل آن حضرت کشیدند، 🥺
زیرا میترسیدند که خلافت از بنی عباس به علویان انتقال یابد.
💔معتصم، به همراه جعفر، در انگور سمی را تزریق کردند و برایام فضل فرستاند. 🥺
💔ام فضل نیز این انگور سمی را مقابل حضرت گذاشت و بسیار از آن انگور تعریف کرد. درنهایت امام محمد تقی (ع) از آن انگور خوردند و به مقام شهادت رسیدند.😢
🌱امام جواد (ع) با این سن کم در مقام امامت بسیار موفق عمل کردن و آن را به درستی و راستی هدایت کردند و توانستند پیروان بسیاری را مجذوب خود کنند. به همین دلیل معتصم عباسی نقشه قتل آن حضرت را به کمک همسرش بنا نهاد تا خلافت به او نرسد.
#امام_جواد
#شهادت_امام_جواد
#یا_جواد_الائمه