eitaa logo
هجرت | مامان دکتر |موحد
23.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
308 ویدیو
22 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع (لینک) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) تبلیغ https://eitaa.com/hejrat_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
از تشویق کردن کار خوب فرزندتان نترسید، از احترام گذاشتن به فرزندتان و از بخشیدن خطاهای فرزندتان نترسید، از بی اعتنایی به کار بد اما بی خطر او واز اشتباهاتش نترسید، از بهانه گیری های گاه و بیگاه فرزندتان، از دادن عشق بی قید و شرط به او نترسید، از آزادی دادن معقول به فرزندتان نترسید، زیرا فرزندتان لوس نخواهد شد. اگر به فرزندتان اجازه ندهید به حق کسی تجاوز کند یا به خود و دیگران صدمه بزند، با دادن احترام، عشق، محبت، بخشش، گذشت و تشویق فرزندتان ضعیف و لوس نخواهد شد بلکه فرزندتان خواهد شکفت و حرمت نفس و اعتماد به نفس در او نهادینه خواهد شد. @shahideyn
شعار *زن، زندگی، آزادی* که این روزها از زبان معترضین شنیده میشود، از کجا آمده؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خم می‌شویم و لگد می‌خوریم تا بمانی سرافراز و با اقتدار چه قابل؟! جان برای تو! نسل اندر نسل... @hejrat_kon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیه ** جورجیا ملونی Giorgia Meloni جوان‌ترین وزیر برلوسکنی ایتالیا سخنرانی مربوط به سال ۲۰۱۹ @hejrat_kon سالهاست که این جنگ، تمام عیار، علیه هویت ها شکل گرفته و با قوت ادامه دارد...
مشغولیت این روزهای ما برچسب زدن روی همه وسایل 😩
هجرت | مامان دکتر |موحد
جلد کردن دفتر و کتاب با جلد آماده
دیروز بازار بزرگ تهران بودم؛ خرید بادکنک و... برای جشن تکلیف دخترم که هزینه‌ش مناسب‌تر دربیاد یه مرد جوان یه سبد دستش بود و تو بازار راه می‌رفت و ساندویچ خانگی میفروخت. یه پسربچه گاری‌چی (گاری‌های حمل بار) از کنارش رد شد و گفت: چند؟ مرد جوان با لحن لاتی و لوتی گفت: گشنته؟ پسرک با غرور گفت: چند؟ مرد لوتی گفت: میگم گشنته؟! پسرک ترجیح داد جواب نده. تکرار کرد: چند؟ مرد یه ساندویچ گذاشت کف دستش و گفت: مگه از تو پول خواستم! و رفت. ایستاده بودم به تماشا با لذت از یک طرف جوانمردی و بزرگ‌منشی از یک طرف غرور و مناعت طبع دنیا هنوز قشنگی‌هاش رو داره... انسانیت رو... پی‌نوشت: بازار آرام بود. مردم مشغول رفت و آمد و خرید و زندگی... @hejrat_kon
مشهدالرضا حرم ولی نعمت و سایه سر و صاحب و مولا نایب‌الزیاره و دعاگو @hejrat_kon
ممنون که مدارک م رو پذیرفتید... پناهنده شدم... لائذٌ عائذٌ... ممنون که اجازه دادید در طوفان فتنه‌ها، پرده‌نشین کفالت شما باشم... مُحتَجِبٌ بذِمّتکم... @hejrat_kon
یه وقتهایی آدم بعد بارها و بارها خوندن یه آیه یا دعا، تازه یا عمیق تر توجهش به برخی کلمات و عبارات جلب میشه؛ حالا یا با توجه به شرایط فردی‌ش یا مسائل پیرامونی یا حوادث یا نیاز یا... دیروز در زیارتنامه امام رضا علیه السلام این عبارت متأثرم کرد و دلم رو سوزوند: * "اللهم العَن الذین... سخروا بإمامک و حملوا الناس علی أکتاف آل محمد" * خدایا لعنت کن کسانی را که امام و برگزیده ات را تمسخر و ریشخند کردند و مردم را بر دوش آل محمد سوار کردند (مردم را بر آل محمد مسلط کردند). اندک تاریخی که بلدم، برام مرور شد... و بعد با خودم گفتم در زمان ما چه کسانی مشمول این لعن هستن؟ خب سخره و حمل بر اکتاف که فقط معنای ظاهر نداره که فکرمون بره سراغ ظواهر امر. آیا زمان هایی هست که هم با عمل خودمون - عمل خلاف گفتار- برگزیده خدا رو به سخره... ؟ آیا ما هم کارهایی میکنیم که مردم رو بر اکتاف اهل بیت پیامبر سوار میکنه و مولا رو، به قول امروزی ها، گوشه رینگ میبره؟ فکر که میکنم، بله انجام میدیم ما مردم عادی مدعی؛ اون وقت‌هایی که میشیم عکس این خواهشِ امام معصوم: "کونوا لنا زیناً و لا تکونوا علینا شیناً" مایه افتخار و آبروی ما باشید نه مایه خجالت و بی آبرویی... یا مسئولین ظاهرالصلاحی (و غیر ظاهرالصلاحی!) که در جایگاه‌های خُرد و کلان حکومت اسلامی قرار میگیرن ولی با عملکردهای ناقص، غیرمدبرانه و غیر عالمانه کاری میکنن که مردم از، به قول برخی، حکومت آخوندها (حکومت اسلام، شما بخون مقدمه حکومت جهانی حق) زده میشن، ناامید میشن، دل چرکین میشن و کار راهبری و پیشبرد نظام بر ولیّ امر سخت تر میشه و دست اندازها و سرعت گیرهای رسیدن به دولت اسلامی از حکومت اسلامی و از دولت اسلامی به جامعه اسلامی و نهایتاً تمدن اسلامی، بیشتر... این گناه کمی نیست خطای کوچکی نیست به راحتی، اگر در مقیاس تاریخ دنیا و سرنوشت بشریت نگاه کنیم، قابل گذشت و بخشش نیست. فکر میکنم چقدر مسئولیت داشتن در سطوح کلان سخته و در یک حکومت و دولت[های] کلیدی سخت تر. فکر میکنم چقدر همیشه وقتی به این آیه میرسم "وَقفوهم انَّهم مسئولون" تنم میلرزه. فکر میکنم من اگر مسئول باشم، عملکردم چطوری باشه که زَین باشم و باربَردار نه کسی که بار رو دوش ولیّ خدا میذاره؟ و فکر میکنم مگه الان مسئول نیستم؟ فکر میکنم ساده انگارانه و غیر هوشمندانه است اگر فکر کنم همین الان هم من مسئولیتی در نظام اسلامی ندارم... فکر میکنم غیر مسئولانه و راحت طلبانه و وقیحانه است اگر همیشه انگشت اتهام من به سمت دیگران باشه. پی‌نوشت: - امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: اتَّقُوا اللَّهَ فِی عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّکُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّی عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم. از خدا در مورد بندگان و شهرهایشان بترسید، و تقوا پیشه کنید زیرا شما در پیشگاه خداوند، حتّی از شهرها و خانه‌ها و حیوانات بازخواست می‌شوید. - رسول الله صلی الله علیه و آله: طوبى لِمَن مَنَعَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ المُؤمِنينَ مِن إخوانِهِ خوشا به حال آن كس كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيبهاى برادران مؤمنش باز دارد. @hejrat_kon https://eitaa.com/hejrat_kon
😍 سلام دکتر موحد عزیز من قبلا به شما پیام داده بودم حدودا یکسال و نیم پیش اون موقع درگیر افسردگی پس از زایمان شدیدی بودم طوری که اصلا نوزادم رو دوست نداشتم و دلم میخواست خودم و اون، جفتمون تو این دنیا نباشیم خداروشکر همش برطرف شد😊 الان دخترم یک سال و ۷ ماهشه انقدر دوستش دارم که لحظه ای زندگی بدون اون رو نمیتونم تصور کنم و همش میگم خوشبختی قبل از تو معنایی نداشت. وظیفه خودم دونستم که ازتون تشکر کنم که توی اون روز ها به نق نق های من گوش دادید و راهنماییم کردید. انشالله عاقبت بخیر باشید. ۱. ۲. گفتم شما رو هم تو حال خوب شریک کنم. و اینکه بگم بعد از زایمان برای بسیاری از زنان ممکنه پیش بیاد؛ اگر کسی بهش دچار شد بدونه که تنها نیست، حس نکنه دنیا به آخر رسیده و "حتماً مادر خوب و باکفایتی نیستم که این شده"! مدیریت کنیم میگذره دوره‌ش. بعد از زایمان اندکی جدی تره و نیاز به پیگیری و یه کوچولو صبر و تدابیر بیشتری داره. در پیشگیری و درمان این دو عارضه، از اصول سبک زندگی و تدابیر طب ایرانی غافل نشید. @hejrat_kon
از کانال تا انتهای افق👇👇👇 انصاف و وجدان شش ماهی که ایران بودم کیفیت همه چیز خیلی بالاتر رفته بود. سیستم بانکی،‌ انواع اپلیکیشن های رفاهی تفریحی، وفور رستوران ها و کافی شاپ ها، شلوغی چشم گیر آنها. جشن تولدهایی در آن ها برپا بود... و پارک ها شلوغ، دورهمی های رفاقتی و خانوادگی. صدای بگو بخند همه جا را گرفته بود. من خیلی جاها رفتم. خیلی عکس و فیلم گرفتم. مراکز تجاری خیلی بیشتر شده بود. قدم به قدم یک ساختمان تجاری بزرگ که در هر کدام هم می رفتی مردم در حال رفت و آمد و خرید. سرویس دهی ها خیلی قوی شده بود. به روز ترین اجناس و ... فقط گران تر شده بود. گران تری که در پست بعدی می نویسم وقتی برگشتم در هلند با چه وضعی مواجه شدم. در این بازه زمانی چند دانشگاه و مدرسه هم رفتم. دوره های استارتاپی خیلی قوی دیدم که به شدت در حال فعالیت هستند. واقعا برایم جالب بود. سطح فعالیت و دانش و بودجه و حتی گروه سنی کسانی که فعالیت می کردند و همه دارای تحصیلاتی عالی دانشگاهی بودند و نخبه می نمودند. حتی در یکی از دوره های آموزشی آنها شرکت کردم. موضوعی بود که همین الان در دنیا تازه مطرح شده و آنجا فارسی و انگلیسی در حال تدریس بود. فعالیت برخی از این استارتاپها تا کشورهای همسایه هم پیش رفته بود و یک هم افزایی عالی شکل گرفته بود. جوانانی کم سن که به شدت مشغول بودند و از آینده درخشان ایران و جوان ایرانی می گفتند و چشمان من برق می زد. خلاصه خیلی حس خوب و امیدوار به خود گرفتم و خدا را شکر کردم. روزی که داشتم بر می گشتم هنوز این حواشی پیش نیامده بود. فرودگاه را تا این حد شلوغ ندیده بودم. آخر شهریور بود و ظاهرا مردم به سفرهای تفریحی می رفتند. به شدت شلوغ و غالبا خانوادگی. در دلم گذشت که مردم در دنیای واقعی واقعا زندگی خیلی خوبی دارند. در امنیت و آرامش و دوری از سختی واقعی زندگی را می گذرانند... صف خیلی طولانی برای زدن مهر گذرنامه ایجاد شده بود. واقعا جمعیت خیلی بود. یک دفعه یک آقایی داد زد که مردم رو خسته کردید چرا انقدر کند کار می کنید بابا یکی بره اعتراض کنه! یه آقای دیگه گفت: شما برو اعتراض کن ما پشتت در میایم. آقای اول گفت: بعید می دونم شماها آدم رو شیر می کنید آدم جلو می ره می بینه پشتش خالیه. نرفت خلاصه جلو ولی بلند بلند به غر زدنش ادامه داد و خستگی در صف ایستادن رو بیشتر کرد با صداش. این گذشت و رسیدم فرودگاه آمستردام. این چندمین بار بود که با چنین صف سنگینی مواجه میشدم. تقریبا همیشه بخصوص این دفعه آخر چندین بار این اتفاق رخ داده. حتی در اخبار هلند بارها در خصوص شلوغی و کندی کار در فرودگاه اسخیفول صحبت شده. خسته از یک سفر طولانی باز در صف قرار گرفتیم. اما اینبار اینجا هیچکس اعتراضی نمی کرد. همه خیلی مودب ایستاده بودند و صف به آرامی جلو می رفت. موقع رفت هم به این شکل بود. با اینکه بیش از دو ساعت معطلی کشیدیم اما حتی یک نفر اعتراض نکرد... با اینکه در صف ایرانی کم نبود... این اعتماد به نفس کاذب و اخلاق طلبکارانه فقط در ایران خریدار دارد... ایرانی بی اعصاب و معترض ایران، ایرانی مبادی آداب و قانون می شود در خارج. چرا؟ چون اینجا داد و فریاد و شلوغ کردن و اعتراض کردن هزینه سنگینی دارد... همین اواخر که در هلند به خاطر اعتراضات مردمی شلوغ شد و برخی به اموال عمومی آسیب وارد کردند، دوست هلندی می گفت چون تمام زندگی مردم اینجا وابسته به حساب بانکی است، به راحتی اولین کاری که پلیس می کند پس از شناسایی فرد، حساب بانکی اش را می بندد و رسما او را به خاک سیاه می نشاند. این کار پلیس سر اعتراضات اخیر کانادا و آمریکا هم رخ داده بود. 💡 مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی🇮🇷 در فرانسه، و ایران @ninfrance
🔺 گفته بیام برا انتقام! 👈 روایت خواندنی از ✍️ روز چهارشنبه 30 شهریور صبح زود راهی صدا و سیما می شوم. حراست ورودی، کارت ملی می خواهد. تقدیم می کنم. بعد بررسی سیستمی می گوید: «ساختمان معاونت سیما را بلد هستی؟: می گویم نه. آدرس می دهد و بعد می گوید:« لطفاً حقیقت را بگو!» لحظه ای به فکر فرو می روم که یعنی چی؟ که بوق ماشین عقبی به سمت جلو هُلم می دهد. به استودیوی ۱۱ می رسم. هماهنگی با مجری و ارکان دیگر برنامه انجام می شود و ٧:٣٠ روی آنتن. از همان اول فضای بحث، متفاوت است و مشخص است که نمودارهای ذهنی مجری محترم به هم ریخته، اما همراهی می کند و جایگاه دفاع مقدس را در جامعه امروز و نحوه رجوع به آن را می گویم و ثقل بحث اینجاست که: «برای برداشتن گام های درست در آینده باید گذشته را به درستی شناخت وگرنه آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار می گیرد.» 🔹 برنامه تمام می شود. راهی محل کار می شوم. به کارهای پیشرفت منطقه ای و... می پردازم، خبر شلوغی ها بالاگرفته است. عصر شده و به سرم می زند بروم کف میدان شاید بشود با این ها که می گویند آتش بیار معرکه شده اند صحبت کرد. تجربه 88 تا 98هست. آنجایی که وقت می گذاشتیم قبل از شلوغ شدن و تاریکی، بعضی ها رها می کردند و برمی گشتند! 🔹 می روم خیابان حجاب و به سمت بلوار کشاورز قدم می زنم، تیپ ضایع پیراهن دوجیب با شلوار کتان جلب توجه می کند و همان اول، مقداری متلک چیزدار نصیبم می شود. همین اول می فهمم اینها کلماتشان هم متفاوت است. کشاورز را رد می کنم، به تقاطع وصال- ایتالیا می رسم. جمعیتی که شعار می دهند در حال بیشتر شدن هستند. سراغ یک گروه مشترک دختر و پسر می روم. به شانه یکی از پسرها می زنم، بر می گردد: - یاعلی ریشو؟ + محمد هستم. و دست دراز می کنم. دست می دهد. - ارسلان هستم. + کجا به سلامتی؟ - مأموری؟ اسلحه داری؟ دست بند؟ +نه؛ هیچ کدام. می خوام باهاتون بیام. -ما داریم می ریم انتقام بگیریم، به قیافه‌ات نمی آد! + چرا اتفاقاً منم می خوام انتقام بگیرم. - دختر بدون روسری با رنگ سبز فانتزی: بابا حاجی به قیافت نمی آد. ما رو اُسکل نکن! +نه به جان « علینژاد»، منم دنبال انتقامم. -ا... ایول؛ «مصی» رو می شناسی؟ 🔹 حالا دیگر همراهشان شده ام. من بین شان هستم. این اولین بار است که این گونه بین دختر و پسرها هستم. +آره، می شناسم، ولی به من یکی دیگه گفته بیام برای انتقام. -کی؟ + . -کیه؟ +از «مصب» باحالتره؛ اصلاً مصی فقط زِر می زنه. -درست حرف بزن! مصی خط قرمز ماست! 🔹 یکی شان سریع دارد در گوگل میگردد و با دوتا فحش رکیک به مسئولان می گوید: «قطعه لامصب ببینم حسین علم الهدی کیه؟» +گفتم که باحالتره! اصلا «حسین» ما آدم کشته و بدجوری انتقام گرفته! -دَمش گرم؛ از حکومتی ها زده؟ +آره از اون بالایی ها. -حاجی! عکسش رو نداری؟ +محمد هستم. -ما بگیم ممد؟ +بفرما. 🔹 یه خانم می آید جلویم، گوشی به دست، از «حسین» که حکومتی زده بگو، می خوام با صدات، پادکست درست کنم برای مبارزه! +این طوری نمی شه؛ بیایید یه گوشه. می پیچیم تو یه فرعی کنار جوب می شینیم! به چشم،١٠نفر می شن، خیلی مهربون و توی هم نشستن و هنوز ننشسته سیگارها تعارف می شود، به من هم تعارف می کنند، می گم تو تَرکم. می خندن! -ارسلان: بگو؛ می خوایم بریم. 🔹 شروع می کنم و خاطرات مبارزه «حسین علم الهدی» و کشتن ساواکی ها در کرمان و... را برایشان می گویم. آرام آرام چهره ها متفاوت می شود، یکی شان بلند می شود و دوتا فحش خاردار می دهد و می رود. اما بقیه نشسته اند و من داغ تر حرف می زنم تا حسین علم الهدی زیر شنی های . -یکی از دخترها شالش را سرش می کند، پسری دارد با ته سیگارش با زمین بازی می کند که ناگهان چند نفر در تعقیب چند زن و مرد را می بینیم که مشخص است هر دو طرف حرفه ای هستند. 🔹 با صدای این اتفاق همه حساس می شویم. -یکی از تعقیب کننده ها که با لباس عملیات مشکیS313 هست تا ما را می بیند جلو می آید. چه غلطی می کنید اینجا؟ سرم را بلند می کنم: من مسئولشان هستم. -شما؟ +دوست شما! -پاشید متفرق شید. بزن بزن شروع شده. دختر و پسرها و من بلند می شویم، یکیشان جلو می آید خیلی نزدیک، فرد با لباس S313 کنار من است. -ممدآقا اینو رد کن بره وگرنه درگیر می شیم. دست برادرS313 را می گیرم، کنارش می کشم، حرف می زنم و می گم دنبال چی هستم! دنبال اینکه قبل شدت گرفتن درگیری ها و تاریکی ولو یک نفر شده را رد کنم برود خانه. -به من نگاه می کند: به خدا تازه از اربعین و موکب داری آمده ام، خسته و داغان، خدا خیرت بدهد. هر گلی زدی به سر خودت زدی... و می رود. 🔹 بر می گردم، از جمعیت 10 نفره دختر و پسرها، 7 نفر مانده اند. 👈 ادامه در مطلب بعد... 👇👇👇 @hejrat_kon
👈 ادامه از مطلب قبل 👆👆👆 +می گویم: نمی خواید برید تظاهرات مگه؟ -با مدل «مصی» بریم یا «حسین»؟ +انتخاب با خودتان؟ 🔹 سر دو راهی گیر افتاده اند! دخترها بیشتر تو فکر هستن. +یه جمله می گم و خداحافظی می کنم: حسین، قبل اینکه شما بیایید خودش رو براتون فدا کرده و جون داده، اما مصی اون طرف نشسته و من و شما رو انداخته به جون هم. -یکی از پسرها: بس که این مصی فلان فلانه... 🔹 خداحافظی می کنم که بروم، سه نفرشان با من می آیند، نزدیک فلسطین هستیم، دیگر حریف سؤال های شان در مورد حسین علم الهدی نیستم، مسیر را می برم سمت کتابفروشی سر میدان فلسطین. سه جلد «» می خرم، یکی برای دختر خانم، دوتا برای پسرها و می گویم: این شما و این حسین... 🔹 می زنیم بیرون، می خواهم جدا بشوم، دختر خانم جلو می آید: -اسمم فاطمه است، تو گروه، مینا صدایم می کنند. +عکس فاطمه خودم را نشان می دهم که منم یک فاطمه دارم. -بغضش می ترکد: «خوش به حال فاطمه که بابایی مثل تو دارد»... می خواهد حرف بزند، نمی تواند. پسرها سرشان پایین است... +دیگر وقت گذشته و هوا دَم تاریکی است، می گم چه می کنید؟ -هر سه می گویند بر می گردیم خانه، «حسین» بخوانیم. اما فاطمه یا همان مینا حالش فرق می کند. شماره می خواهند، می دهم. خداحافظی می کنیم، حالا اول طالقانی به سمت ایرانشهر هستم، اشک هایم می ریزد که چقدر کم کاری کرده ام برای این دهه هشتادی ها، حرف فاطمه (مینا) مثل پُتک در مغزم کوبش دارد... 🔹 یک جواب دارم فعلاً: در کنار همه دشمنان و... من هم مقصرم. @hejrat_kon
با تو؟ هرگز! @hejrat_kon
همیشه جاویدان با وقار با عزت.... @hejrat_kon
♨️ حیا و حجاب تمدنی ایرانیان 📍ویل دورانت، تاریخ‌نگار سرشناس غربی در کتاب تاریخ تمدن می‌نویسد: "نقش پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته است که می‌توان ایران را منشاء اصلی پراکندن حجاب در جهان دانست." ج۲ ص۷۸ 📍پررنگ بودن حجاب در بین اقوام ایرانی به قدری است که حتی این مورخ، اشتباها معتقد است که ایرانیان حجاب سختگیرانه‌ای را بر اسلام تحمیل کرده‌اند!!! و می‌نویسد: "ارتباط عرب با ایران موجب رواج حجاب در قلمرو اسلام بود..." ج۴ ص۲۸۲ 🇮🇷مقوله‌ی حیا و حجاب و غیرت ایرانی چنان ریشه‌دار است که نه قُلدری‌های رضاخانی توانست خدشه‌ای وارد کند و نه فریب‌های می‌تواند! ✍محمد جوانی http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13 @hejrat_kon
یعنی اینا قراره چی بشن؟🤔😉
شد این 😊 پذیرایی جشن تکلیف دخترم تولید داخل 😉 و هنر دست خودمون و قطع وابستگی به بیگانگان و مرگ بر استکبار 🤪 مونده نوشتن احادیث رو گلبرگ ها باید مواردی که قابل فهم و کاربردی برا بچه‌ها باشه، پیدا کنم حالا دادن اینام کلی قر و ادا داره😌 از برنامه هایی که چیدم و تو ذهنمه براتون میگم ان‌شاء‌الله @hejrat_kon
وقتی پاهات از شدت کارای روز و پیاده روی ها گز گز میکنه و چشمات از خستگی درس و دانشگاه و کارای خونه و خرید و امور مدرسه بچه‌ها و... داره بسته میشه، اما باید واستی پای گاز و برای نهار فردای بچه‌ها غذا رو آماده کنی که شش و نیم صبح با خودشون ببرن... مامانای بچه مدرسه ای دار، خیلی خداقوت 🌻 مخصوصاً شاغل ها یا دانشجوها... واقعاً به آدم فشار میاد، فشاری و سختی ای که به قول ما، rewarding هم نیست... که البته مهم نیست همین که خود خودش میبینه، کافیه😊🦋 @hejrat_kon
هجرت | مامان دکتر |موحد
وقتی پاهات از شدت کارای روز و پیاده روی ها گز گز میکنه و چشمات از خستگی درس و دانشگاه و کارای خونه و
آقاااا خورشت کرفسه دیگه! 😅 البته میدونم برخی تو خورشت کرفس لوبیا نمیریزن و درستش اینه که کنار کرفس یکی دوتا سبزی دیگه مثل نعنا تازه (کم) هم باشه و اصولی‌ش اینه که اول گوشت و پیاز رو تفت بدی و سبزی رو هم بعدش تفت بدی و...، اما من سرعتی و سالم‌طور درست کردم😉 دوتا دخترام دبستانی ان و باید با خودشون نهار ببرن البته یکیشون نمیخوره این غذارو. ولی من براش گذاشتم. نخوره! 🤷‍♂