سفرنامه اربعین ۰۳
منزل ششم
صبحانه نیمرو آوردند داخل استراحتگاه. با اشتها خوردیم. حالم خوب بود. یکی از خانمها شب قبل از موکبی حریره نشاسته با زعفران گرفته بود. به من داد تا به پسر کوچکم بدهم. با اینکه خیلی شیرین بود اما دوست داشت و خورد.
خواستم بروم و لباسهای پسرها را از روی بند و زیر آفتاب داغ جمع کنم. دیشب همسر پسرها را برده بود حمام و یک کیسه لباس کثیف تحویلم داده بود. موکب بخش رختشورخانه (لاندری) داشت و لباسهای کثیف را میدادی و تمیز و اتوکشیده تحویل میگرفتی. اما من نخواستم بدهم. گفتم همین یک توفیقِ شستن رختهای زائران کوچک اباعبدالله را هم از خود بگیرم؟!
البته بعد متوجه شدم ایجاد بخش رختشورخانه به علت کمی و قطعی مکرر آب سرویس بهداشتی و حمام بوده که خب قاعدتاً با شست و شوی لباس توسط آنهمه آدم، اوضاعش بدتر میشد (لذا روز آخر دیگر چادرها و لباسهای راهمان تا تهران را، خودم نشُستم و دادم رختشورخانه. باقی را هم گذاشتم تهران بشوریم)
لباسهای خشک شده داغ را که برداشتم، دیدم جمع خانمهای پیاز پوست کن جمع است. دلم میخواست شریک شوم. نشستم کنارشان به کار. البته هم جا محدود بود هم چاقو. یکی از خانمها موقت جایش را به من داد.
همان چند دقیقه را با شوخی و خنده گذراندیم.
میگفتم با این حجم مواجهه با پیاز صبح و شب، یک مطالعه باید طراحی کنم ببینم آیا میزان ابتلای شما به سرماخوردگی در این سفر با سایر خدام که مواجهه با پیاز ندارند، تفاوت معنادار دارد یا نه😅
فعلاً تنفس عمیق داشته باشید و بخور پیاز بدهید انشاءالله که مفید است 😉
با پوست کردن چندتا پیاز خوشبخت، منت بنده طوری بر امام حسین و خدای کریم مهربان بزرگم گذاشتم و چند حاجت طلب کردم (همان همیشگی)
صدایم کردند که بچه تو را میخواهد. آن خانم هم که چاقو و جایش را؛ بلند شدم.
مثل روزهای قبل اوقات مان به امورات بچهها میگذشت. بیرون رفتیم و پسرها مشایه گردی کردند. در این گشتن ها، یک تیشرت مشکی کوچک و یک عدد پوشک! نصیب پسر کوچکم شده بود.
در فکر این بودم که برای نهار کباب بگیرم که ضعف دیروزم را جبران کند. اما رفتم استراحتگاه و دیدم نهار پلوست با همان کباب های موکب.
خوب شد. با کمی نوشابه خنک سیاه بهتر هم شد (نوشابه مشکی در برخی مشکلات گوارشی مثل تهوع یا سنگینی معده کمک کننده است. ولی خب چیز قابل توصیه دائم نیست)
به این فکر کردم با جمع کردن نوشابه سهم بچههایم، میتوانم یک ساک نوشابه سوغات ببرم. خندهام گرفت😅 (بچههایم الحمدلله هیچکدام از بچگی هیچ نوشیدنی گازداری نخورده و نمیخورند)
قبل غروب، زن دایی همسر گفتند چندین موکب جلوتر آقای بنی فاطمه مراسم دارد. خیلی دوست داشتم بروم. اما چون قطعی نبود گفتم شما بروید من توانستم خودم میآیم.
با دختر کوچکم رفتند.
اما همان زمان بعد از چند ساعت بیداری، پسر کوچکم خواب رفت. دلم نیامد جابجا و بیدارش کنم. نرفتم.
بعد نماز مغرب گفتند گروه «منم بچه مسلمان» شبکه پویا (و قرآن) قرار است روی جایگاه زیر مانیتور موکب ما اجرا داشته باشند.
بچه بیدار شد و ما هم رفتیم بیرون. اول «پارسا» رفت داخل غرفه کودک و آنجا با بچهها برنامه داشت. بعد هم با «عمو صادق» و «آقا رحمان» رفتند روی جایگاه.
جالب بود با اینکه برنامه به زبان فارسی بود، عراقی ها، کوچک و بزرگ، نشسته و ایستاده بودند به تماشا. و با خنده بچههای ایرانی لابد، میخندیدند.
در کل با استقبال بچههای عراقی از برنامههای غرفه کودک حس میکردم چقدر عطش و نیاز و خلأ وجود دارد. بچههای بزرگتر عراقی، یعنی ۱۰-۱۲ ساله حتی، جمع میشدند دور سرگرمی سادهای مثل رنگ آمیزی های کودکانه. چیزی که برای بچههای ما حالت اشباع و حوصله سر بَر دارد و بعید است رغبتی نشان دهند. مربی مهد هم تایید کرد که بله این خلأ و عطش برایشان هست و حتی بعضاً مهارتهای ساده مثل کار با قیچی یا رنگ آمیزی و مداد صحیح به دست گرفتن را بلد نیستند.
ادامه 👇
بعد از برنامه پسرها را سپردم به همسر و یکی از خانم ها و با دختر بزرگم که برای خودش نقشی در درمانگاه دست و پا کرده بود (انتظامات و مسئول خودخوانده فراخوان بیمار بعدی و...) رفتیم درمانگاه.
کمی شلوغ بود و با خانم دکتر شیفت، دوتایی مریض دیدیم. چندتایی که رد شد، پارسا و عموصادق مراجعمان شدند. پارسا که نشست، خانم دکتر شیفت با اینکه بچه نداشت و اصلا شبکه پویا نگاه نمیکرد، با ذوق اجازه گرفت که با بیمار سلبریتی اش (😅) عکس بگیرد. به من هم گفت بیا توی عکس.
بعد هم عموصادق آمد و دخترم از ما چهار نفر عکس گرفت.
ازشان اجازه گرفتم برای نشر. چون بهرحال اینجا به عنوان بیمار حاضر بودند و حریم شخصی شان محسوب میشد. اجازه دادند.
بعد از چندتا ویزیت، آمدند دنبالم که بچه بیدار و بی تاب شده. رفتم.
آرام که شد با هم رفتیم پیش خادم های مشغول آماده کردن صبحانه ها. خیلی کمک نبودم البته. همنقدر که نام مرا هم بنویسند...
بچهها که خسته شدند رفتیم استراحتگاه. خلوت بود. اکثر خانمها مشغول کار بودند و نبودند. آخرین گروه کربلایی ها هم رفته بودند زیارت عشق.
به این فکر میکردم که الحمدلله بچههای من نسبتاً بی سروصدا و بی آزار بودند. برخی بچههای موکب مدام جیغ بقیه را درمیآورند یا گریه و بهانه گیری داشتند. البته من مشکلی نداشتم. صدای بچهها در مغز من تبدیل شده به پیش زمینه صوتی!
البته خب هنری نبود؛ دوتا دخترم که بزرگ هستند و قاعدتاً آنقدری اذیت ندارند (دعواهایشان لفظی و زیرزیرَکی است! تذکرهای من هم با چشم غره 🤨) پسر کوچکم هم که هنوز وارد بازی ها نشده و خداراشکر از لطف ابی عبدالله گریه و بی قراری شبانه نداشت (ترس این را داشتم که شبها بی خوابی و سروصدا کند اما نکرد🥺) پسر بزرگم که هزار الحمدلله با پدر و در قسمت مردانه بود😮💨🤲 اگر اینجا بود یحتمل بچههای من هم شراکتی در سروصدای بچههای استراحتگاه میداشتند!😈
میماند پسر وسطی که او هم با پسرعمویش، با سازگاری و انعطاف، بازی و تعامل میکرد.
مسئله ای که کمی مرا نا-راحت کرده بود این بود که... چندتا از خانم های موکب، فرزند نداشتند، بچه دار نمیشدند...
و حالا یک مادر چندفرزندی مدام جلوی چشمشان بود...😞
لابد به هر بوسه من، به هر شیرخوار به آغوش گرفتن من، دلشان.......💔❤️🔥
سعی میکردم مراعات کنم ولی حتماً از دستم در میرفت...
اصلاً برای کسی که یک چیزی را ندارد، ساده ترین مسائل و صحنه ها هم میتواند غصه آور و حسرت برانگیز باشد و بغض ایجاد کند.
مثل خود من که حالا که مادر ندارم، ساده ترین دیالوگ های آدم های اطرافم با مادرشان یا روزمره ترین تعامل شان با مادرشان برای من.......
لذا در این مدت سعی میکردم حتی کمتر بچهها را ببوسم اما یقیناً از دستم دررفته...
همین شد که در آن زیارت مختصر دست و پا شکسته کربلا، مخصوص یاد این چند خادم همسایه بودم و دعایشان کردم.
ظهر چهارشنبه نهار آب دوغ خیار بود. سبک و خنک!
بچهها درست نخوردند. مهم نبود. این چند روز اصلا برایم مهم نبود این بچههای بدغذا سر وعدههای نهار و شام، غذای سفره را میخورند یا نه. چون اگر گرسنه میشدند میرفتند سر وقت کباب های اعلیِ موکب!
و سیب زمینی سرخ کرده و حتی همبرگر همسایه ها.
رفته بودم سمت اتاق پشتی موکب، که آن خانم دکتری که مرا یاد مادرم می انداخت را دیدم. دل به دریا زدم و بهش گفتم. سریع موضوع را گرفت و مرا در آغوش فشرد. شروع به صحبت کردیم و فهمیدم درست حدس زده ام و شیمی درمانی میشود. و عجیب تر اینکه او هم دقیقاً ۷ ماه پیش خواهرش را با سرطانی شبیه مادر من از دست داده است.
میگفت خیلی بیتاب است و هنوز نتوانسته بپذیرد.
گفت خوش به حال تو که آرامی. حتی چند نفر خواب خواهرم را دیده اند که از من ناراحت بوده. چون من بی تابی میکنم.
گویا اموات از بی تابی بازماندگان اذیت میشوند.
خداراشکر کردم که هرچقدر در دنیا به عنوان یک فرزند بهرحال مادرم را اذیت کردهام، بعد از رفتنش لااقل با این یک مسئله آزارش ندادهام! و هیچکس از ما بیتابی و جزع و فزع ندیده است.
از خواهرش گفت و از مادرم گفتم.
خواهرش زنی مؤمن و متدین و خانواده دوستی بوده و قرار داشتهاند امسال با هم بیایند مشایه…
حالا لابد او هم از راههای آسمانی زائر حسین است…
گفت که برای فرزندان خواهرش که جوان و نوجوان اند دعا کنم. شرایط سختی است…
حق داشت…
من هم التماس دعا گفتم و برگشتم سمت استراحتگاه.
@hejrat_kon
کویر
بچهها
طبیعت گردی
@hejrat_kon
وقتی سفر میریم
فقط به مقصد فکر نکنیم
از مسیر لذت ببریم
یه چیزی که به نظر ما ممکنه بیابون خشک خالی بیاد، برا بچهها میتونه پررر از تجربه باشه و لذت کشف و شروع گفت و گو درباره خلقت و خدا
#تربیت_فرزند_دینی
#طبیعت_بستر_تربیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلي الله علیک یا ابالحسن الرضا 😭😭
━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━
الامام الرضا علیه السلام: إذا نَزَلَت بِکم شِدَّةٌ فاستَعینوا بِنا عَلَى اللّهِ.
هر گاه سختى اى به شما رسید، به واسطه ما از خدا کمک بجویید.
تفسیر العیاشی؛ ج۲ ص۱۷۶ ح۱۶۶۲
الامام الرضا علیه السلام: مَن تَذَکرَ مُصابَنا وبَکى لِما ارتُکبَ مِنّا کانَ مَعَنا فی دَرَجَتِنا یومَ القیامَةِ.
هر کس مصیبت ما را به یاد آورد و براى ستم هایى که بر ما رفته است، بگِرید، روز قیامت، با ما در یک درجه خواهد بود.
الأمالی للصدوق: ص ۱۳۱ ح ۱۱۹،
الامام الرضا علیه السلام: صاحِبُ النِّعمَةِ یجِبُ عَلَیهِ التَّوسِعَةُ عَلى عِیالِهِ.
برخوردارِ از نعمت، باید خانواده اش را در رفاه قرار بدهد.
الکافی: ج۴ ص۱۱ ح۵
الامام الرضا علیه السلام: مَن فَرَّجَ عَن مُؤِمنٍ فَرَّجَ اللّهُ عَن قَلبِهِ یومَ القیامَةِ.
هر که غم مؤمنى را بزداید، خداوند در روز قیامت، غم را از دل او مى زداید.
الکافی: ج۲ ص۲۰۰ ح۴
━━━━━━━ ⟡ ━━━━━━━
خیال کن که غزالم
بیا و ضامن باش... 🦋
@hejrat_kon
❁ـ﷽ـ❁
فکر میکنم که چرا آخرین روز ماه صفر، باید شهادت ابالحسن الرضا واقع شده و مجلس، مجلس توسل به مقام امام #رضا علیه السلام باشد؟
با خودم میگویم این روز، پایان این دو ماه عزاست؛
دو ماه سیاهه زنی و سیاه پوشی و عزاداری و سینه سوختگی و اشک…
از طرفی بزرگان ما گفته اند هیچکس در هیچ جای این عالم، از کسی #راضی نمیشود مگر به وساطت مقام و وجود مبارک علی بن موسی الرضا علیهماالسلام.
پس شاید این روز، روز حضرت رضاست زیرا
در این روز است که ما خود را -همانطور عزادار و خاکی-
عرضه میکنیم به صاحب عزای لحظه لحظه این دو ماه، بانوی بزرگوار این خانه، مادر پهلو شکسته این بیت،
و شکسته و داغدار میگوییم:
آیا از این دو ماهِ ما #راضی هستید بانو؟ 😭😭😭
آیا دل مهربانِ نازکِ سوخته مادرانهتان از اشکهای ما، بر سینه کوفتنهای ما، بی تاب شدن و سوختن ما در عزای فرزند تشنه لب خود،
شیرخوار ذبیح خود،
دختران به اسارت رفته خود،
سه سالهی پیکرْکبود خود،
غریب مدینه پسر بی ضریح و زائر و بارگاهتان،
پدر مظلوم بزرگوارتان،
و پسر دور از وطن مدفون بأرض طوس تان، #راضی بود؟
آیا اشک ها و عزاداری ما، همراهی شما بود در زنده نگه داشتن حق؟ در تقویت حق؟ در اقامه حق؟
آیا از ما #رضایت داشتید حضرت مادر؟ 😭
نمیدانم…
شاید امروز است که باید برویم در خانه مادر، بانو را قسم بدهیم به مقام حضرت رضا علیه السلام
که ما را به نگاه رضایتی نظر کند، از ما #رضا باشد؛
و آن روز محشری که میگویند «همچو مرغی که دانه برچیند، شیعیان را جدا کند زهرا»، لبخندی بزند و با #رضایت، ما را هم #برچیند...
بعد
برویم محضر صاحب الزمان
بعد از «آجرک الله» و «آقا سرتان سلامت» ، بگوییم مولا، شما را به جدتان علی بن موسی الرضا، #راضی شوید که ما را -و فرزندان ما را- اصحاب خود بدانید؛ ما را #بخرید برای خود، برای قیام خود، برای دولت کریمه خود.
و بعد رو کنیم به آسمان،
با بغض و داغ، خدا را قسم دهیم به مقام ابی الحسن الرضا،
که #راضی شود باقیمانده غیبت ولیّ خود را بر ما ببخشد 😭😭
امروز
روز پایانیِ دو ماه حیاتیِ حیاتبخشِ ما شیعیان است.
امروز، تو گویی ابالحسن الرضا بر مقام رفیع ملکوتی خود منتظر است ما عزادارهای خاک آلود اشکبار، واسطه قرارش دهیم
امروز
روز رضایت گرفتنهاست، روز راضی کردنهاست…
بسم الله!
✍ هـجرتــــــــــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشربامنبع
هجرت | مامان دکتر |موحد
پیام رسان داخلی🤏🏼😄 ☑️@tanzonaghz
منو میگه
پیرو قسمت آخر سفرنامه ما😅
ربیع براتون مبارک باشه☺️🥰
راستی
رویداد مهم «لیلة المبیت» رو هم گرامی میداریم🦋 السلام علیک ای جان نبی! امیرالمؤمنین علی💙
سلام میدونی اینجا میتونی ناجی نی نی ها باشی؟
چه جوری؟🤔
باخرید🛍 از فروشگاه دوست دار جمعیت هم لباس فرزندانت رو از بهترینهای تولید ایران خرید کن و هم در کارهای خیر سهیم باش.🎊
تمام سود فروش ما صرف حمایت از مادر باردار نیازمند میشه.😍👏
⬅️راستی هوای خانواده های خوش جمعیت رو هم داریم👨👩👧👦
بزن رو لینک تا در این کار خیر سهیم شی👇
https://eitaa.com/joinchat/1793654880C22e52642bb
هجرت | مامان دکتر |موحد
سلام میدونی اینجا میتونی ناجی نی نی ها باشی؟ چه جوری؟🤔 باخرید🛍 از فروشگاه دوست دار جمعیت هم لباس فر
تمام سود مختصر حاصل از فروش در این فروشگاه برای
مادران باردار نیازمند
و جلوگیری از سقط های عمدی
صرف میشه🥺😍
تعویض هم دارند
به خانواده های ۳ فرزند به بالا هم کد تخفیف ویژه داده میشه
یه فروشگاه خیلی خوبه👌
یعنی آدم میخواد یه چیزی بخره، از جایی بخره که براش باقیات الصالحات هم بشه!
کرمان بودیم این چند روز
مامانم هرسال سه روز آخر ماه صفر روضه داشتن.
امسال ما رفتیم و تو همون خونه به جاشون روضه رو برپا کردیم 😊💔
شب جمعهست
رفتگان و شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد علیهمالسلام
و همیشه یادمون به بی وارث ها و بد وارث ها هم باشه...
اینجا بازار گنجعلیخان کرمان هست
که بازار طلافروشی به این محوطه میرسه
دورتا دور این محوطه، سوق ها و مغازه ها هستن
و سوغات و صنایع دستی کرمان (پته، مس، نقره، قاووت،...) به فروش میرسه
@hejrat_kon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و ظهر برای نهار
رفتیم گردش و طبیعت گردی
این یکی رو داشته باشید تا فیلم های بیشتر بذارم و بگم کجاست
خیلیها باورشون نمیشه کرمان انقدر آب و طبیعت زیبا و سرسبزی و... داره
فکر میکنن سراسر کویره و خشکی 🙃
البته دوستای قدیمی این کانال که خونه مادربزرگ منو دیدن دیگه این باور براشون اصلاح شده😉
@hejrat_kon
#طبیعت_بستر_تربیت
#طبیعت_بستر_تربیت_توحیدی
#طبیعت_گردی
#تربیت_فرزند_دینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچههای کوچکتر رو سپردیم به چندتا بزرگتر، در پایین دست رود
و چند نفری رودپیمایی در میان دو کوه رو شروع کردیم.
وَر قِدِ جو رفتیم بالا 😎
(ور قد جو = در طول جوی آب/لهجه کرمانی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوضچههایی که در طول مسیر ایجاد شده بودن
کوچک و بزرگ...
عمق برخی به اندازه یک متر و بیشتر هم میرسه 😃🥲
و جون میده برای آب تنی😎😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند قدم هم به نیابت از شما 😅
@hejrat_kon