هجرت | مامان دکتر |موحد
الان... غریب... السلام علی شهدائنا الابرار المکرّمین اللهم الحقنا بالشهداء و الصدیقین بحقهم و دمهم
به مادرم گفتم میاید بریم فیلم (#غریب) رو ببینیم؟
گفت نه اصلاً!
مامانم ماهها تو همین مناطق خدمت کرده؛ در همون زمان آشوب ها و جنگ و درگیریها.
خیلی خاطرات تلخ و شیرین داره ازونجا.
برای امور فرهنگی و اجتماعی رفته بودند.
برای بازگشایی مدرسه ها در مهاباد و پیرانشهر.
اما انقدر اوضاع مشوش و پرآشوب و ناامن و خطرناک بوده که همه، مدتها در یک خانه بسیار کوچک با حداقل امکانات و غذا مونده بودند و امکان بیرون رفتن نبوده از شدت ناامنی.
یکی از اتاق های اون خونه کوچک تبدیل میشه به زندان اعضای گروهک کومله و چریک خلق.
زنان چریک و آموزش دیده و آماده هرگونه شورش و توحش در این اتاق نگه داشته میشدند و این خانمها که همه فرهنگی بودند و ناآشنا به جنگ، مسئول نگهبانی... (البته مامان من سابقه فعالیت در انقلاب رو هم داشت)
برای کوچک ترین رفت و آمد خانمها دو سه پاسدار اونها رو اسکورت میکردن. مامان میگه گفته بودیم اگر کومله ما رو اسیر کرد، شما (پاسدارها) ما رو با تیر بزنید... چون اسارت های بسیار وحشیانه و هتاکانه ای اتفاق میفتاده...
پوست کردن بدن اسرا به صورت زنده زنده، تکه تکه کردن بدن ها...
کومله و دموکرات و چریک خلق، جنازه های زنانی رو برهنه به صخرههایی در مسیر و دیدرس سپاهی و پاسدارها میخکوب میکردند...
خلاصه کمی که اوضاع آرام تر میشه خانمها معاون و مدیر مدارس میشن و کلاسها راه میفته. ولی خب بسیاری از معلم ها و دانشآموزها به عضویت فرقه ها و گروهک ها دراومده بودند...
و برای هرچه ناآرام تر کردن فضا، در مدارس بمب گذاری انجام میشده...
مامانم حتی با عبور از یه بخش گلزار شهدا که برخی از پاسدارهای همرزمش اونجا دفن شدن، منقلب میشه...
#روایت
#کردستان
#جنگ #اغتشاشات