🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#آینه_دو_نفره
یادم هست سر سفره عقد که نشسته بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو میخواهم که کمک کنی به سعادت و شهادت برسم.»
من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش کنم.
به نقل از : همسر شهید حججی
📚منبع:نرم افزار سربلند
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#ظاهر_ساده_۴
يك روز صبح اعلام كردند كه بني صدر قصد بازديد از كرمانشاه را دارد."ابراهيم" و "جواد" و چند نفر از بچه ها به همراه "حاج حسين" عازم كرمانشاه شدند. فرماندهان نظامي با ظاهري آراســته منتظر بني صدر بودند. اما قيافه بچه هاي اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردي و ظاهر هميشگي به استقبال بني صدر رفتند! هر چند هدفشــان چيز ديگري بود. ميگفتند: ما ميخواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ را اداره ميكند!آن روز خيلي معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هليكوپتر به كرمانشاه نمي آيد.مدتي بعد "حضرت آيت الله خامنه اي (حفظه الله)" به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان "امام جمعه" تهران بودنــد. "ابراهيم" تمام بچه ها را به همراه خود آورد. آنها با همان ظاهر ساده و بي آلايش با "حضرت آقا(مدظله العالی)" ملاقات كردند و بعد هم يك يك، ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسي كردند.
📚منبع:نرم افزار برای دوست شهیدم
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از کانال رسمی میثم مطیعی
♨ #کلاس_مداحی ویژه #پسران
دانشآموزانِ پایه اول تا ششم ابتدایی
🎤 مربی: #حاجمیثممطیعی
📆 دوشنبهها؛ ساعت ۱۸ تا ۲۰
🕌 آستانمقدسامامزادهقاضیالصابر(ع)
📃 برای ثبتِ نام:
سه شنبه ۱۸ تیر تا شنبه ۲۲ تیر
از ساعت ۱۸:۳۰ تا ۲۰:۳۰
به همراهِ کپی شناسنامه دانشآموز و
۲ قطعه عکس، به امامزاده قاضی الصابر (ع) واقع در میدان شیخ بهایی، خیابان دهِ ونک مراجعه نمایید.
⚠ جلسهی توجیهی والدین:
دوشنبه ۲۴ تیرماه - از ساعت ۱۷
(حضور پدر یا مادر الزامی است)
🔺توجه: غیر از محدوده سنی ابتدایی،
ثبت نام انجام نخواهد شد.
✅ @MeysamMotiee
هدایت شده از کهف الشهدا
📸 طريقه خواندن نماز آیات مطابق با فتوای مقام معظم رهبری
🔹ماه گرفتگی در امشب ۲۶ تیرماه ساعت ۱۲:۳۱ آغاز و ساعت ۳:۲۹ دقیقه رفع می شود.
🔹وقت خواندن نماز آیات از زمان شروع تا اتمام خسوف است و اگر به هر دلیلی خوانده نشود باید قضای بجا آورده شود.
🌹🕊کانال رسمی کهف الشهدا | @kahf_ir
🔹﷽🔹
اگر آواره ام قلبم در ایوان "تو" جا مانده
دلم با هر قدم با هر نفس اسم "تورا" خوانده
غم عشقت بیابون پرورُم کرده و میان راه
یکی پرسید تا کرب و بلا چندتا ستون مانده
🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع)
🍃سلام بر سالار شهیدان کربلاو عموجان(ع)
🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج)
🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع)
🍃سلام بر شهدا و صلحا
🍃سلام بر ابراهیم
@hekayate_deldadegi
میوزی همچون نسیمی
در رواق چشم من
ای نسیم صبحگاهم
صبــح زیبایت بخیر
#صبحتون_شهــدایی🌷
@hekayate_deldadegi
اینکه در سینهٴ من هست...
"تو" هستی،
دل نیست...!
"السلام علیک یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)"
👉 @AlamdarKomeil 👈
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
#راوی: رضا هادی
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
محبت پدر
درخانهاي کوچک و مســتاجري درحوالي "ميدان خراسان تهران" زندگي
ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. "پدر" چند روزي است كه خيلي
خوشحال است.
"خدا" در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از "خدا" تشــكر
ميكرد.
هر چند حاال در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي "پدر" براي اين پسر
تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد:
»ابراهيم«
"پدرمان نام پيامبــري" را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد
بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود.
بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين
آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين "پســر" اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
"پــدر" با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من
مطمئن هســتم كه "ابراهيم من"، "بنده خوب خدا" ميشــود، "اين پسر نام من را هم زنده ميكند"!
راست ميگفت. محبت "پدرمان" به "ابراهيم"، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، "خدا" يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت "پدرم" به "ابراهيم" چيزي كم نشد.
٭٭٭
"ابراهيم" دوران دبســتان را به "مدرســه طالقاني" در خيابان زيبا رفت. اخالق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان "نمازش" ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: "باباي من" آدم
خيلي خوبيه. تا حاال چند بار امام زمان )عج( را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي "زيارت كربلا" داشــته، "حضرت عباس" را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
"آقاي خميني(ره)" كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي "بابام" ميگه: همه بايد به دســتورات اون "آقا" عمــل كنند. چون مثل
دستورات "امام زمانِ(عج)" می مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: "ابراهيم" ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان "ابراهيم" شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرفهاي "پدر" خيلي اعتقاد داشت.
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@Ebrahimhadibot
@hekayate_deldadegi
زیارت بارگاه نورانی "امیر المومنین(علیه السلام )"به نیابت از "رفیق شهیدم آقا ابراهیم هادی" ...
#ارسالی_از_کاربر_گرامی
🍃ممنون زیارتتون قبول🍃
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا محسن حججی"
#اولین_هدیه
علاقه او به کتاب تا جایی بود که حتی در مراسم عقدش هم، کتاب «سلام بر ابراهیم» و چند کتاب دیگر را به همسرش هدیه داده بود. تا آنجایی که اطلاع دارم در طول زندگی مشترک هم تقریباً به صورت ماهانه یک کتاب به همسرش هدیه میداد و برای ترغیب او به خواندن کتاب ، از آن امتحان میگرفت و بعد دوباره به او هدیه ای دیگر میداد. حتی در مهمانی ها هم دست از کتاب و کتابخوانی بر نمی داشت و به دوستان و اقوامش کتاب هدیه می داد یا معرفی می کرد.
به نقل از : حمید خلیلی (مدیر موسسه شهید احمد کاظمی)
📚منبع:نرم افزار سربلند
@hekayate_deldadegi
🍃🌸🍃
دمی با " آقا ابراهیم هادی "
#گمنامی
قبل از اذان صبح برگشــت. "پيكر شــهيد" هم روي دوشش بود. خستگي در چهرهاش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با "پيكر شــهيد" حركت كرديم. "ابراهيم" خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازيدراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، "خدا(متعال)" لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.٭٭٭ با "ابراهيم" و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم. پيرمردي جلو آمد. "او" را ميشناختم. "پدر شهيد" بود. همان كه "ابراهيم"، "پسرش" را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد. همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما...!لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: "آقا ابراهيــم" ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم!پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره هميشــه خندان "ابراهيم" رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!! بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته: ديشــب "پســرم" را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما "گمنام" و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب "مادر سادات حضرت زهرا(سلام الله علیها)" به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست. پسرم گفت: «شهداي گمنام مهمانان ويژه "حضرت صديقه(سلام الله علیها)" هستند!»پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود. به "ابراهيم" نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين ميآمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــدهاش را پيدا كرده بود. «گمنامي!»
📚منبع:نرم افزار برای دوست شهیدم
@hekayate_deldadegi