eitaa logo
حکمت و حکایت
435 دنبال‌کننده
305 عکس
867 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ز حکيمی پرسيدند: چرا از کسی که اذيتت مي کند انتقام نمی‌گيری؟ با خنده جواب داد: آيا حکيمانه است سگی را که گازت گرفته گاز بگيری؟! 🕊ميان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمين تا آسمان است پرواز که کنی، آنجا ميرسی که خودت میخواهی پرتابت که کنند ، آنجا ميروی که آنان ميخواهند پس پرواز را بياموز...!!! پرنده‌ای که "پرواز" بلد نيست به "قفس" ميگويد "تقدير"
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز پیرمرد سم فروش
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🔊 عنایت ویژه سید الشهدا به یک بیمار فقیر☝️ "به بیماری سختی مبتلا شده بودم و پزشکان از درمان من عاجز شده بودند... ..چند روز بعد از عاشورا احساس کردم با عالمی نورانی همنشین هستم و او وقتی کنار من رسید حالم را جویا شد و گفت هر چه می خواهی بگو. من گفتم که شفایم را از امام حسین (ع) می خواهم..!"
🔰مثل_سنگ‌ریزه یک سنگریزه در کفش گاه تو را از حرکت بازمی‌دارد ،سنگریزه ها را در یاب! یک نگاه نامهربانانه به پدر ، به مادر، گاه کارهمان سنگریزه را می کند.
🔰مسلمانی رفت خانه يک مسيحی ... برايش انگور آوردند خورد، برايش شراب آوردند گفت: حرام است. مسيحی گفت: عجبا از شما مسلمانان انگور مي خوريد اما مي گوييد شراب حرام است در حالي اين از آن بدست آمده... مسلمان گفت: ببين اين زن شماست و اين هم دختر شماست. درسته؟ گفت بله. گفت: ببين خدا اين را به شما حلال كرده و آن را حرام.. در حالي كه آن از اين به دست آمده است. مسيحی همانجا اسلام آورد.
📚ابن سیرین كسی را گفت: چگونه ای؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی... 👈 اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى...
جناب آقای عطا الله سلطانی از قول آقای حاج ابراهیم اسفهلانی نقل کردند: زمانی یکی از پیرزن های فامیل ما همراه خانواده اش به مکه ی مکرمه مشرّف می شود، او در صحرای عرفات که تمام خیمه ها یک رنگ است از خانوادهٔ خود جدا شده و آنها را گم می کند و هر چه جستجو می کند به نتیجه ای نمی رسد، به زبان اهالی آنجا هم آشنایی نداشته است که از آنها سوال کند تا او را راهنمایی کنند. در این هنگام ناامید شده و تمام درها را به روی خود بسته می بیند و متوسل به ساحت مقدس حضرت " بقیة الله علیه السلام " می شود و عرضه می دارد: آقا جان! من یک پیرزن تنها چه کنم؟ ⚡️⚡️⚡️ در همین حال یکمرتبه آقای مجتهدی را مشاهده می کند که از مقابل به طرف او می آیند، بعد از سلام به آقا می گوید: گم شده ام. آقا به او می گویند: با چه کسی آمده اید؟ می گوید همراه خانواده ام. ایشان می فرمایند: همراه من بیایید تا شما را به خیمه خانواده تان برسانم و به راه می افتند. هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته که به خیمه می رسند. هنگامي که پیرزن به خانواده اش می رسد هر چه به ایشان اصرار می کند که بفرمایید داخل آب یخی میل نمایید آنگاه تشریف ببرید، می فرمایند: کار دارم باید بروم. ⚡️⚡️⚡️ بعد از اینکه آن پیرزن همراه خانواده اش به ایران مراجعت می کند و آقای حاج ابراهیم به دیدنش می رود، پیرزن از ایشان می پرسد به دیدن آقای مجتهدی رفته اید ؟ آقای حاج ابراهيم با تعجب می گوید: آقا به مکه مشرف نشده اند!! آن پیرزن می گوید: خودم ایشان را در عرفات دیدم و مرا به خیمه رساندند و جریان گم شدنش را در عرفات را برای آشنایان نقل می کند که همگی با شنیدن این مطلب حیران و مبهوت می شوند. 📗لاله ای از ملکوت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️شیخ جعفر آقای مجتهدی ره 👈 شفای فرزند پیرزن آلمانی
✨"سلیمان بن خالد" از امام صادق علیه‌السلام پرسید: من به مردی مالی سپردم ولی او انکار کرد، و سوگند خورد که چیزی به او نداده‌ام و مال من را هرگز پس نداد. پس از مدتی، مالی از او به دست من افتاد؛ آیا می‌توانم تلافی کنم و آن را به جای مالی که از من گرفت و انکار کرد، بردارم؟ 👈امام صادق علیه السلام فرمودند: نه! این کار خیانت است. اگر او خیانت کرد، تو خیانت مکن و کاری را که برای او زشت می‌دانی، خودت مرتکب نشو. 📚الکافی ج ۵ - ص ۹۸
مرحوم کاشانی مردی وارسته و کریم النفس بود. منزل ایشان در کوی آب و برق مشهد، خانهٔ امید دوستان آل الله به شمار می رفت و ایشان غالباً میزبان افراد بیشماری در طول هفته بودند و سفرهٔ این مرد عارف همیشه گسترده بود. مرحوم کاشانی تعریف کردند: جوانی مرتباً به سراغ من می آمد و از بی سروسامانی زندگی خود شکوه داشت و من آنچه به نظرم می رسید از او دریغ نمی کردم ولی گره از کار او گشوده نمی شد! شبی از من دعوت شد تا در میلاد مبارک حضرت علی " علیه السلام " شرکت کنم و من به آن جوان گفتم که امشب شب برات است با من همراه باش تا ببینم چه می شود. ⚡️⚡️⚡️ مجلس بسیار با شکوهی بود و از طبقات مختلف در آن شرکت کرده بودند. مداحان یکی پس از دیگری مدیحه سرایی می کردند و میرفتند. ساعتی از شروع مجلس گذشته بود که آقای مجتهدی آمدند و در کنار من نشستند. آن جوان را به ایشان معرفی کردم و گفتم: مدتی است که با گرفتاری ها دست و پنجه نرم می کند ولی از پس آنها بر نمی اید. امشب شب عزیزی است اگر در حق او لطفی کنید ممنون خواهم شد. آقای مجتهدی نگاه نافذ خود را به صورت او دوختند و پس از چند لحظه درنگ به او فرمودند: شما باید رضایت پدر خود را جلب کنید! جوان گفت: پدرم دو سال است که مرده است! ⚡️⚡️⚡️ گفتند: گرفتاری شما هم از دو سال پیش شروع شده است. مگر فراموش کرده ای که در آن روز آخر در میان شما چه گذشته است؟ شما در ساعات آخرین عمر پدرتان به سختی او را رنجاندید و پدر خود را در آن ساعات بحرانی به حالت قهر تنها گذاشتید. جوان در حالی که عرق شرم بر سر و رویش نشسته بود رو به من کرد و گفت: آقا درست میگوید! نبایستی او را تنها می گذاشتم آخر من تنها پسر او بودم. چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام! آن جوان با بکار بستن دستور ایشان در عرض یک ماه زندگی اش سر و سامان گرفت و هنوز هم با آرامش و در کمال راحتی زندگی میکند و دعاگوی آن مرد خدا است. 📗در محضر لاهوتیان
✍️يكى از اعضاى هيئت امناى مسجد مقدّس جمكران، كه بيش از بيست سال است كه توفيق خدمت به اين مسجد را دارد، چنين نقل مى كند: «دقيقاً خاطرم نيست كه سال ۵۱ بود يا ۵۲. شب جمعه اى بود و من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوى ايوان مسجد قديمى، كنار مرحوم حاج ابوالقاسم ـ كارمند مسجد كه داخل دكه مخصوص جمع آورى هدايا بود ـ نشسته بودم. نماز مغرب و عشا تمام شده بود و جمعيت كم و بيش مشرف مى شدند. ناگهان خانمى جلو آمد در حالى كه دست دختر ۱۲ ساله اش را گرفته بود و پسر بچه۹ ساله اى را هم در بغل داشت. نگاهى كردم و گفتم: بفرماييد! امرى داشتيد؟ زن سلام كرد و بدون هيچ مقدمه اى گفت: من نذر كرده ام كه اگر امام زمان(عليه السلام) امشب بچه ام را شفا دهد، پنج هزار تومان بدهم. حالا اول مى خواهم هزار تومان بدهم. پرسيدم: آمدى كه امتحان كنى؟ گفت: پس چه كنم؟ بلافاصله گفتم: نقدى معامله كن; با قاطعيت بگو اين پنج هزار تومان را مى دهم و شفاى بچه ام را مى خواهم! كمى فكر كرد و گفت: خيلى خب، قبوله. و بعد پنج هزار تومان را داد; قبض را گرفت و رفت. آخر شب بود و من قضيه را به كلّى فراموش كرده بودم. خانمى را ديدم كه دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به طرف دكّه مى آمد. به نظرم رسيد كه قبلا دختر بچه را ديده ام، ولى چيزى يادم نيامد. زن شروع به دعا كردن نمود و تكرار مى كرد و مى گفت: حاج آقا! خدا به شما طول عمر بدهد! خدا ان شاءاللّه به شما توفيق بدهد! پرسيدم: چى شده خانم؟ گفت: اين بچه همان بچه اى است كه وقتى اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود. و بعد پاهاى كودك را نشان داد. كاملا خوب شده بود و آثارى از ضعف يا فلج در پسرك نبود. زن سفارش كرد كه شما را به خدا كسى نفهمد. گفتم: خانم! اين اتفاقات براى ما غير منتظره نيست. تقريباً هميشه از اين جور معجزه ها را مى بينيم. گفت: هفته ديگر ان شاءاللّه با پدرش مى آييم و گوسفندى هم مى آوريم. هفته بعد كه آمدند، گوسفندى را ذبح كردند و خيلى اظهار تشكر نمودند. بچه را كه ديدم، او را بغل كردم و بوسيدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃واقعہ اے بسیار زیبا از ملاقات علامہ حسن زاده با امام رضا علیہ السلام در رویاے سحرے و القاء حقیقت علم بہ ایشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃داستان زیبای جوانی که از خدا خواست را پیش پیامبر اکرم(ص) حفظ کند!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ماجرای جگر کباب شده 🎤
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟... زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم.
✍️در زمان سلطنت خسرو پرويز بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايرانيها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود بمحاصره ي ارتش ايران در آمد و سقوط آن نزديك شد . مردم رم فردي را به نام هرقل به پادشاهي برگزيدند. هرقل چون پايتخت را در خطر مي ديد، دستور داد كه خزائن جواهرت روم را در چهار كشتي بزرگ نهادند تا از راه دريا به اسكنديه منتقل سازند تا چنانچه پايتخت سقوط كند،‌ گنجينه ي روم بدست ايرانيان نيافتد. اينكار را هم كردند. ولي كشتيها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان باد مخالف وزيد و چون كشتيها در آن زمان با باد حركت مي كردند، هرچه ملاحان تلاش كردند نتوانستند كشتيها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به سمت ساحل شرقي مديترانه كه در تصرف ايرانيان بود در آمد. ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند. خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود خسرو پرويز آنرا ( گنج باد آورده ) نام نهاد. 💥از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود، آن را بادآورده مي گويند.
✍️روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟چه گفت؟ او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی ست. 📚 امثال و حکم علی اکبر دهخدا
✍️ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ می خواﻫﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﭼﯿﺴﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ، ﻭﺯﯾﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻣﻮﺭ می کند ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺯﯾﺮ ﻫﻢ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ می شوﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ یک سال ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻭ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻭ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺷﺮﻑ مخلوقات ﺑﺎﺷﺪ. خوشحال ﻋﺎﺯﻡ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﺩ می شوﺩ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺭﺍ می بیند ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ چوﭘﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮ می گوﯾﺪ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭم ﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ می پزﯾﺮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻫﻢ می گوﯾﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ می شوﺩ ﮐﻪ می خوﺍﻫﺪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ ﺗﻮ می توﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ اﯼ ﻧﺸﻨﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺶ. 💥ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ می کند ﻭ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ﺳﭙﺲ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ: ﮐﺜﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ "ﻃﻤﻊ" ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ که ﻓﮑﺮ می کرﺩﯼ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ بخوری!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حكايتي از آيت الله بهجت شنيدن جواب سلام از امام رضا (علیه السلام)
از عارفی پرسيدند : چرا اينقدر ذکر صلوات در منابع دينى ما تأکيد شده! و براى آمرزش گناهان، وسعت روزى ، صحت و سلامتى، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟ فرمود: اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه ى خودش ميکند يعنى از انسان ميخواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند و آن آيه اینست : "انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما" خداوند و ملائکه اش براى پيامبر(ص) صلوات ميفرستند شما هم بياييد و همراهى کنيد علّت عظمت و بزرگى ذکر صلوات همين است که انسان را يکباره تا کنار خداوند بالا ميبرد. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌺چهل دعاگوی ❇️يكي از نزديكان شيخ رجبعلی خیاط مي گويد: 🔹فرزندم تصادف كرده و در بيمارستان بستري بود، نزد جناب شيخ رجبعلی خیاط رفتم و ناراحتي خود را بيان كردم. 🔸فرمود: نگران نباش،گوسفندي بخر و چهل نفر از كارگرهاي ميدان را جمع كن و برايشان آبگوشت درست كن؛ يك روضه خوان هم دعوت كن تا دعا كند..وقتي آن چهل نفر آمين گفتند، بچه توخوب مي شود و روز بعد به خانه مي آيد. اين مساله را به ديگران هم بازگو مي كند و همه از اين طريق حاجت مي گيرند.
روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن میگفت. او مردم را آماده می‌کرد برای پاسخ به سوال‌هایی که حضرت حق از آنها در مورد حیات‌شان، در مورد دوستی‌هایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزه‌هایشان و... خواهد پرسید درویشی که از آنجا میگذشت رو به جماعت کرد و گفت: حضرت حق حوصله پرسیدن این همه سوال را ندارد. فقط یک سوال می‌پرسد و این است: من با تو بودم تو با که بودی؟
🔰احکام دین ✍️همراه پدر برای نماز جماعت به مسجد رفت. صف اول، کنار پدر ایستاد. بزرگ‌ترها اعتراض کردند که شاید احکام نماز را بلد نباشد و نماز جماعت بقیه خراب شود. پدر به آن‌ها گفت: بیایید و هر سؤالی می‌خواهید، از این پسر بچه بپرسید. اگر نتونست جواب بده، صف اول ‌نایسته. آیت‌الله میلانی هم آن‌جا حضور داشتند. جلو آمدند وسؤالاتی را پرسیدند. سیدمصطفی در کمال آرامش همه را پاسخ داد! آن عالم وارسته که از جواب‌های او حیرت‌زده و متعجب شده بود، تشویقش کرد و رویش را بوسید. ده تومان هم به او هدیه داد و اجازه دادند صف اول بایستد. 🌹شهید سیدمصطفی معزی 📚«فرمانده! فرمان قهقهه!»، ص۲۷ حضرت محمد صلوات الله علیه وآله: هركه برای شركت در نماز جماعت به مسجدی برود، برای هر قدمی كه بر می‌دارد، هفتاد هزار حسنه نوشته می‌شود، و به همان اندازه درجاتش بالا می‌رود؛ و اگر در آن حال بمیرد، خداوند هفتادهزارفرشته بر او می‌گمارد كه در قبرش به دیدار او بروند و انیس تنهایی او باشند، و تا هنگامی كه برانگیخته شود، برایش آمرزش بطلبند. 📚بحارالانوار؛ ج ۷۳، ص ۳۳۶، ب ۶۷
🔰مرنج_و_مرنجان مُلاعلی همدانی از علما وعارفان ، روزی درمشهد مقدس خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می رسـد و از ایشان تقاضای مـوعظه می‌کند. حاج شیـخ نخودکی می‌گوید: مَرنجُ و مَرَنجان مرحوم آخوند ملا عـلی همدانی می‌گوید: خوب مرنـجان راحت است ما کـاری می‌کنیم که خودمان را بسازیم و کسی را از خود ناراحت نکنیم؛ اهانت به کسی نمی‌کنیم؛ غیبت کسی را نمـی‌کـنیم؛ این را می‌شـود؛ امّا مـرنج را چـکار کنیم؟ اگر کسی به ما بدی می‌کند؛ غیبت‌مان را می‌کند؛ پول‌مان را می خورد؛ قهراً انسان رنجش پیدا می‌کند. می‌شود چنین چیزی که انسان نرنجد؟ فرمودند: بله. گفت:چطور؟ فرمودند: خودت را کِسی ندان! عیب کار ما همین جاست. که ما خودمان را کِسی می دانیم.