هدایت شده از نی نوا
آیتالله بهجت و روضههای دروغین
▪️آیتالله بهجت(ره) تأکید فراوانی بر نقل صحیح و مستند و معتبر وقایع عاشورا و مصائب #امام_حسین داشتند و میفرمودند: «خداوند توفیق دهد که در تعلیمات و تبلیغات از ثقلین، از قرآن و عترت خارج نشویم، هر چه یقینی است به همان اکتفا کنیم. حتی مصائب را هم تا میتوانیم و ممکن است از مدارک صحیح نقل کنیم. آدم باید تا میتواند رعایت کند اگر دید ممکن نیست اقلاً مطلب را به کتاب نسبت بدهد نه اینکه بگوید واقع چنین است.»
▪️در عین حال میفرمودند بعضی امور حتی کذبها و تحریفاتش کمتر از واقعیتش است. و تأکید میکردند که «مصائب سیدالشهداء علیه السلام هم همین طور است؛ واقعیتش از همه این اکاذیب بالاتر است. واقعیتش چیزی است که مسلمانها در خواب هم نمیدیدند. حتی بعضی از آن مهمّین آن زمان گفتند: «فعلوا؟» (راستی چنین کاری شده؟!)»
🖊 احمدحسین شریفی
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ماجرای دختری که با دیدن کاروان #اربعین روسری اش را از زیر چادر درآورد و نذر موکب #امام_حسین کرد!
هدایت شده از جهاد
⚫️#امام_حسین علیه السلام و آرزوی #شهید (بسیار زیبا)
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
🔴توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
اونا رو چک کردم، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده، این فرزند من نیست‼️
🔷افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی⁉️ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده.
هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمان به خاک بسپارم.
اما وقتی به #کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوان رو توی کربلا دفن کنم.
چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید، دلم را آتش زد.
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.
✔️... سال ها از آن قضیه گذشت. بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است‼️
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی⁉️
❄️پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم.
💥بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای.
اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
🔵قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
⚫️شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ...
خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم...
📗 منبع: کتاب حکایت فرزندان فاطمه ۱ صفحه ۵۴ ━━━🌹👊🌹━━━ https://eitaa.com/jahad66