eitaa logo
حکمت و حکایت
444 دنبال‌کننده
305 عکس
866 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت آیت اللّه آقای آیت الهی نقل کرده‌اند: در سفر چهارم که در سال ١٢۵٩ شمسی به اتفاق عده‌ای از دوستان به حج مشرف شده بودیم، پس از رسیدن به جده، نشسته بودیم که دیدم خانمی صدا می‌زند: آقای علامه... آقای علامه! نزد او رفتم و پرسیدم: چکار دارید؟ گفت: من از اهالی اطراف کرمانشاه هستم چند سال است که قصد داشته‌ام به مکه مشرف شوم، آقا امسال به من اجازه داده و توصیه کرده‌اند که مناسک و اعمال را با شما و به راهنمایی شما انجام دهم. پرسیدم: پدرتان هم همراهتان هستند!؟ گفت: آقا که می‌گویم منظورم امام زمان ارواحنافداه هستند و مژده داده‌اند که ان شاء الله در این سفر خدمتشان می‌رسیم. ✨💫✨ وقتی که بیشتر با ایشان آشنا شدم متوجه شدم خانمی است که ارادت بسیار فراوانی به حضرت دارد و در مسیر رضایت امام زمان ارواحنافداه زندگی می‌کند و بدلیل علاقه زیاد به آن حضرت به او فاطمه صاحب الزمانی می‌گفتند. از اینکه حضرت چنین مژده‌ای داده‌اند بسیار خوشحال شدم، لذا تمامی اعمال حج بیاد حضرت بودم، اعمال تمام شد و خبری نشد. باتفاق دوستان و همین خانم به مسجد تنعیم رفتیم و برای عمره مفرده مُحرم شدیم و به مسجدالحرام برگشتیم. پس از طواف و نماز طواف، سعی صفا و مروه، طواف نساء را شروع کردیم. در حین انجام طواف نساء می‌دیدم که این خانم آرام آرام راه می‌رود و با حال بسیار خوشی حضرت را صدا می‌زند و مرتب اشک می‌ریزد، منهم منقلب شده و حضرت را صدا می‌زدم و اشک می‌ریختم. ✨💫✨ در شوط آخر کنار حجر اسماعیل ناگهان آقایی را دیدم که جلوی من آمد و مرا در بغل گرفت و فرمود: «مرحبا و بک ابغی» احسنت برتو. سپس پیشانی مرا بوسید، منهم او را بوسیدم ولی دقیقا ایشان را نشناختم، در عین حال مواظب بودم که طوافم بهم نخورد. پس از طواف نساء نماز را خواندیم و حرکت کردیم. این خانم به من گفت: حاج آقا! وعده آقا امام زمان امشب تحقق پیدا کرد. گفتم: چطور؟! گفت: از اول طواف نساء تا پایان طواف حضرت همراه ما بودند و من دیدم در شوط هفتم در کنار حجر اسماعیل شما را بغل گرفتند. و در این موقع بود که متوجه شدم آن آقا امام زمان ارواحنافداه بوده‌اند و از اینکه همان موقع حضرت را نشناخته بودم بسیار متأثر شدم. 📗تشرف بانوان خدمت امام زمان علیه‌السلام ص ٢٠٩ 📜🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️📜
👈 رضايت خدا، نه رضايت خلق لقمان عليه السلام به پسرش چنين وصيت كرد: پسرم! قلبت را به خشنودى مردم و تعريف و تكذيب آنها وابسته نكن، چرا كه چنين چيزى هر چند انسان كوشش فراوان كند به دست نمى آيد. پسر گفت: مى خواهم در اين مورد، مثال يا نمونه عملى بنگرم تا موضوع را به روشنى دريابم. لقمان عليه السلام فرمود: برخيز از خانه بيرون برويم، تا موضوع را به تو نشان دهم. لقمان و پسرش از خانه خارج شدند، الاغى نيز داشتند، لقمان سوار بر آن شد، پسرش پياده به دنبال او به راه افتاد، تا به گروهى رسيدند، آن گروه تا اين منظره را ديدند گفتند: اين پيرمرد را ببين چقدر سنگدل و نامهربان است، خود سوار بر مركب شده و پسرش پياده به دنبالش حركت مى كند، به رسايت كه اين كار، بدكارى است. لقمان به پسرش گفت: آيا سخن آنها را شنيدى؟ پسر گفت: آرى. لقمان گفت: اينك من پياده مى شوم و تو سوار شو، لقمان پياده شد و پسرش سوار گرديد و حركت كردند، تا به گروهى رسيدند، آن گروه وقتى اين منظره را ديدند، گفتند: اين پدر و پسر هر دو پدرِ بد و پسرِ بد هستند، پدر از اين رو بد است كه پسرش را تربيت نكرده به گونه اى كه پسر بر مركب سوار شده، و پدر پيرش پياده حركت مى كند، پسر نيز بد است از اين رو كه با اين بى رحمى، به پدرش جفا نموده است، زيرا پدر شايسته تر است كه احترام شود و سوار گردد. لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنيدى، پسر گفت: آرى. لقمان فرمود: اين بار هر دو سوار مى شويم. آنها هر دو سوار بر مركب شدند و حركت نمودند تا به گروهى رسيدند، آن گروه تا اين منظره را ديدند، گفتند: در دل اين دو سوار يك ذره رحم نيست، دو نفرى سوار بر اين حيوان زبان بسته شده اند، كمر اين حيوان را شكستند، چرا بيش از توان اين حيوان به او تحميل كرده اند؟ بهتر اين بود، كه يكى سوار گردد و ديگرى پياده حركت كند. لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنيدى؟ پس گفت: آرى. لقمان فرمود: بيا اين بار هر دو پياده شويم و به دنبال الاغ حركت كنيم، آنها هر دو پياده شدند، و به دنبال الاغ حركت نمودند، اين بار به گروهى رسيدند، آن گروه گفتند: به راستى اين دو نفر عجب آدمهاى جاهلی هستند، خود پياده حركت مى كنند و الاغ را بدون سواره رها كرده اند، چقدر بى فكر هستند. لقمان عليه السلام به پسرش فرمود: سخن آنها را شنيدى؟ او عرض كرد: آرى. لقمان عليه السلام فرمود: آيا ديگر هيچگونه چاره اى براى كسب رضايت مردم وجود دارد؟ اكنون كه چنين است رضايت آنها را محور قرار نده بلكه رضايت خدا را محور و هدف قرار بده تا به سعادت و رستگارى دنيا و آخرت نايل شوى. 📗 ، ج 13، ص 433 📜🖋https://eitaa.com/hekmat66☕️📜
👈 تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود. 📗 ، ص79
🔹حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟ 🔹🔹گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد. حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود تفسیر نمونه، ج 3، ص 223
تو آمریکا مراسم روضه بود شب اول یه سیاه پوست هم اومدمراسم،براش یه مترجم گذاشتیم..... شبای بعد همینجور هی تعداد سیاه پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم یه جای دیگه را هم مراسم بگیریم شب آخر ۱۵۰ تا سیاه پوست گفتن که میخان شیعه بشن... پرسیدم برای چی میخایید شیعه بشید؟!!! همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه ! ازش پرسیدم برای چی شیعه؟ گفت شب اول یه تیکه از روضه ی جوانی را خوندی!!!! غلام سیاه امام حسین (علیه السلام)....همونی که وقتی امام حسین سر جوان را گذاشت رو پای خودش جوان سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر(ع) بوده جای سر غلام سیاه نیست!!! ولی امام حسین(علیه السلام ) سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد.... من رفتم و گفتم بیاید که دینی را پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره... ▪️✨▪️✨▪️
انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگف نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!! ❌زود قضاوت نکنیم
فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟ ثروتمند گفت: تو را کفن میکنم و به گور می سپارم. فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ..
هدایت شده از معارف
🌹اهمیت رفتن سر قبر اموات ✔️ بهترین زمان زیارت اموات عصر پنجشنبه است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است، شاید بهتر از آن صبح جمعه بین الطلوعین باشد. 👈 از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که اگر شخصی سر قبر کسی برود، آیا اینکارِ او ، فایده ای برای آن شخص دارد؟ 🌷 امام فرمودند بله. این مثل هدیه ای است که به زنده‌ها می‌دهید و او را کاملاً خوشحال می‌کنید. 🔸یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط می‌گفت ما با ایشان به قبرستان ابن‌بابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم. سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی می‌خواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم بله. گفت مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله می‌کرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم. ❓اگر کار خیری که می‌کنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم می‌شود؟ خیر. اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه می‌دهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمی‌شود. 🌼پیامبر اسلام(ص) می‌فرمایند: وقتی انسان آیت الکرسی را بخواند و ثوابش را برای همه‌ی اهل قبور مومنین و مؤمنات بفرستد خدا ثواب را به هر کدام از اموات می‌دهد.
نجران نام استانی است در جنوب غرب عربستان و در نزدیکی مرز این کشور با یمن که این روزها حتما اسم آن را به دلیل جنگی که در یمن اتفاق افتاده بارها شنیده اید. 24 ذی الحجه سال بعد از فتح مکه و قبل از حجه الوداع در سال دهم هجری بود که پیامبر اهالی این منطقه را که مسیحی بودند به اسلام دعوت کرد. مسیحیان که به شدت از قدرت اسلام در هراس بودند بعد از شور و مشورت گروهی 60 نفره را به سرپرستی سه اسقف خود عازم مدینه کردند. به مدینه که رسیدند در دفاع از عقاید خود با پیامبر اسلام بحث کردند و ادعا کردند که عیسی پسر خدا است به دلیل آنکه پدری ندارد. جبرئیل بر پیامبر نازل شد و از سوی خدا به پیامبر امر کرد بگو اگر این طور است پس حضرت آدم اولی تر است به اینکه پسر خدا باشد چون نه پدری دارد و نه مادری در حالی که عیسی علیه السلام مادر داشت. مسیحیان نجران توان پاسخ نداشتند و وقتی دیدند نمی توانند بحث را ادامه دهند به دروغ اظهار اسلام کردند. پیامبر که به نهان آنها آگاه بود فرمودند شما از روی اجبار و برای فرار از بحث اینگونه می گویید. حال که بر عقیده خود استوار هستید بیائید مباهله کنیم. مباهله سنتی بود که درادیان قبلی هم سابقه داشت و عبارت است از لعن (لعن دعا برای دوری از رحمت خدا است) الهی برای اثبات حقانیت است وقتی که هر دو طرف ادعای حقانیت دارند و خداوند دعای هر کدام بر حق بودند را مستجاب می کند. مسیحیان که این موضوع را منصفانه دیدند گفتند بله این سنت در دین ما هم وجود دارد و پذیرفتند که فردا مباهله کنند. فردا پیامبر (ص) در حالی برای مباهله آمد که دو کودک همراهشان بود و دو نفر دیگر پشت سر ایشان در حرکت بودند. مسیحیان که آنها را نمی شناختند پرسیدند اینها چه کسانی هستند که پیامبر را همراهی می کنند و اهل مدینه جواب دادند آن کودکی که در آغوش پیامبراست حسین نوه اوست و دیگری که دست در دست پیامبر دارد حسن نوه ی دیگر اوست. آن دو نفر نیز که پس از او می آیند علی پسر عمو و همسر دختر پیامبر است و آن زن نیز دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها است. ابو حارثه بزرگ مسیحیان اوضاع را که اینگونه دید گفت: اگر محمد بر حق نبود با عزیز‌ترین افرادش نمی‌آمد و اگر با ما مباهله کند پیش از آنکه سال بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند. به خدا من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جا برکند خدواند اجابت خواهد کرد، مباهله نکنید که همگی هلاک می شوید.[5] آنگاه درخواست کردند که به حکومت اسلام جزیه (مالیات) دهند و بر دین خود باقی بمانند که پیامبر (ص) پذیرفتند. چند تن از بزرگان آنها با اهداء هدایایی به پیامبر (ص) مسلمان شدند و آئین و طریق حقیقت را پذیرفتند.[6] بنابراین، پس از فرارسیدن علم [وحی] به تو، هر کس درباره او [حضرت عیسی(ع)]، با تو به چالش برخیزد، به او بگو: بیایید تا فرزندانمان و فرزندانتان، و زنانمان و زنانتان، و جان‌هایمان و جان‌هایتان را فراخوانیم، آنگاه (به درگاه خداوند) زاری [تضرّع] کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم. آیه 61 سوره آل عمران بر همین واقعه دلالت دارد که شیعه و اهل سنت همگی متفق القول اعتقاد دارند که آیه در شأن پنج تن آل عبا یعنی پیامبر اسلام، حضرت علی علیه السلام، امام حسن و امام حسین علیهم السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نازل شده است که فضیلتی بی همتا برای ایشان است و پیامبر در هنگام نزول آیه اینان را اهل بیت خود نامیدند. امام رضا در پاسخ سوال مأمون که درخواست کرد بزرگترین فضل علی را در قرآن بگو، به آیه مباهله اشاره کردند و فرمودند هیچ آفریده‌ای برتر از پیامبر(ص) نیست؛ پس به حکم خداوند، بایستی کسی برتر از نَفْس[جان] پیامبر(ص) نباشد و علی در این آیه نفس و جان پیامبر است.[7] اللهم هولاء اهلى؛ بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند.[8]
👈 اين الطّالب بدم المقتول بکربلا کلينی به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده است که چون حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد کردند، آسمان ها و زمين ها و هرکه بر اين ها بود از ملائکه فرياد بر آوردند که: «پروردگارا ما را رخصت بده که خلق را از روي زمين براندازيم و همه را هلاک گردانيم، که هتک حرمت تو را حلال شمردند و برگزيدگان تو را کشتند.» پس حق تعالی وحی کرد به سوی ايشان که: ای ملائکه ی من و ای آسمان ها و زمين، ساکن باشيد. پس حجابی از حجب را برداشت و در پشت آن حجاب محمد و دوازده وصی او صلوات الله عليهم اجمعين را ديدند؛ پس اشاره کرد بسوی قائم آل محمد صلی الله عليه و آله وسلم و سه مرتبه فرمود که: ای ملائکه ی من و ای آسمان ها و زمين من! به اين مرد انتقام خواهم کشيد از برای او. 📗 ، ج1، ص 534
دو دوست در جنگل بودند که ناگهان شیری به سمت آنها آمد یکی از دوستان شروع کرد به محکم کردن کفش. دوست از او پرسید: چه می کنی؟ تا کنون هیچ انسانی از شیر سریعتر نرفته است؟ دوست گفت: نیازی به بیش دویدن من از شیر نیست، کافی است از تو سریعتر بدوم... 👈آری بسیاری از رفاقت ها این گونه است...
🎵جرج جرداق(نویسندۀ مسیحی) : 🍁هنگامیکه این حکایت را مینوشتم از (علیه السلام)و وی به کودکان و بی سرپرستان، بر روی کاغذ میریخت و نوشته ام را خیس میکرد و آن حکایت اینست: 🍁علی(علیه السلام) شبی برای خانوادۀ بی سرپرستی انبانی از غذا بُرد ولی دید نا آرام است،از علّت گریه اش پرسید:گفت:بچه ها در کوچه به من میگویند: .! 👈امام فرمود:به آنها بگو: « (علیه السلام)خلیفۀ مسلمین پدر من است». 🍁بچه آرام نگرفت وگفت:بچه ها در کوچه دارند و من ندارم،علی علیه السلام چوبی فراهم کرد و به وی داد شاید خوشحال شده،آرام گیرد؛اما کودک یتیم که از و نوازشهای پدرانه توان خویش را ازدست داده بود و یاد سیمای پدر وی را بی تاب کرده بود و پی در پی بهانه میگرفت ،گفت:من اسبی میخواهم که بر او سوار شوم و مرا حرکت دهد و راه برد. 👈امام و در دل شب را بر پشت خود سوار کرد و آنقدر به شکل گرداند تا کودک در پشتش به رفت و او با دلی شاد به بستر رفت. 📚حکایات برگزیده ، صفحه۱۳۰.
حکایتی از آیت‌الله بهجت در نزدیكی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادی‌ای است به نام «مصیب»، كه مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام از آنجا عبور می‌كرد. مردی كه در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون می‌دانست او همواره به زیارت حضرت علی علیه‌السلام می‌رود، او را مسخره می‌كرد. حتی یک‌بار به امیرالمؤمنین علیه‌السلام جسارت كرد و همچنین گفت به او (امام علی علیه‌السلام) بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت! مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بی‌تابی كرد و عرض کرد شما که می‌دانی این مخالف چه می‌كند؛ چرا پاسخش را نمی‌دهید؟! آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شكایت كرد. حضرت امیر علیه‌السلام فرمودند او بر ما حقی دارد كه نمی‌توانیم در دنیا او را كیفر دهیم. مرد شیعه می‌گوید آری، لابد به‌خاطر آن جسارت‌هایی كه او می‌كند، بر شما حق پیدا كرده است؟! حضرت فرمودند روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می‌كرد، ناگهان ماجرای كربلا و منع سیدالشهدا علیه‌السلام از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت عمربن‌سعد كار خوبی نكرد كه این‌ها را تشنه كشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا كرد كه نمی‌توانیم او را در این دنیا مجازات کنیم. آن مرد شیعه می‌گوید از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف كرد. مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افكند و كمی به فكر فرو رفت و گفت خدایا، در آن زمان هیچ‌كس در آنجا نبود و من این را به كسی نگفته بودم، علی علیه‌السلام از كجا فهمید؟! بلافاصله شیعه شد. 📚 رحمت واسعه، ص٢٧٢
👈 رسم دنیا انس بن مالک که از اصحاب رسول الله (ص) است، گوید: رسول (ص) را شتری بود که آن را عضبا می گفتند. از همه شتران تندتر و تیزتر می دوید و در همه مسابقه ها، از همه شتران، پیش می افتاد. روزی، عربی بیامد و شتر خویش را با عضبا در یک راه، دوانید. شتر اعرابی، پیش افتاد و مسابقه را برد. مسلمانان، اندوهگین شدند. رسول (ص) فرمود: اندوه مدارید! حق است بر خدای - تعالی - که هیچ چیز را در دنیا بالا نبرد، مگر آن که روزی وی را به زیر آورد. 🍂چنین است رسم سرای درشت 🍂گهی پشت زین و گهی زین به پشت 📗
تجربه ای ازمرگ.mp3
1.71M
🍃🍂شب اول قبر تنهاعشق ❣️به امیرالمومنین که نجاتت میده. 💥داستان واقعی ازتجربه ای ازمرگ
هدایت شده از حیات طیبه
💳 💳 شخصی به محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و از فقر خود شکایت کرد. 💎 حضرت به او فرمود : هر وقت داخل خانه ات شدی 1️⃣ کن هرچند کسی در خانه نباشد 2️⃣ بر من بفرست. 3️⃣ سپس سوره احد را یک مرتبه بخوان ، تا فقرت برطرف شود. ◀️ آن مرد چنین کرد و چیزی نگذاشت که آن قدر رزق و روزی اش زیاد شد که به همسایگانش نیز کمک مالی می کرد. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره) 📗 اسرار الصلاه، ، ص۲۶۲
🌹شکر خدا را که در پناه حسینم🌹 ✍️سید بحرالعلوم به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در مسیر، شدیداً در فکر بود. شخص عربی (امام زمان) سوار بر اسب به او رسید و پرسید: سید، درباره چه به فکر فرو رفته ای؟ سید گفت اینکه چطور میشود خدا این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان سیدالشهدا میدهد؟ مثلا در هر قدمی ثواب یک حج و یک عمره و برای قطره ای اشک، گناهان صغیره و کبیره شان آمرزیده میشود؟ آن سوار عرب (ضمن بیان داستانی بسیار زیبا و بامفهوم) گفت: جناب بحرالعلوم، امام حسین هرچه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد. پس اگر خدا به زائرین و گریه کنندگان آنحضرت این همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب کرد، چون خدا که خدایی اش را نمیتواند به سیدالشهدا بدهد، پس هر کاری که میتواند برایش انجام میدهد. یعنی صرف نظر از مقامات عالی خود امام حسین، به زوار و گریه کنندگان ایشان هم درجاتی عنایت میکند و در عین حال این ها را جزای کامل برای فداکاری ایشان نمیداند. 🔺 وقتی شخص عرب این مطالب را گفت، از نظر سید بحرالعلوم غائب شد. 📚 برکات حضرت ولیعصر، ص۲۱۸
👈 یاران وفادار یکی از علمای بزرگ شیعه می گوید: من از هنگامی که خواندم یا شنیدم که امام حسین (ع) درشب عاشورا فرمود: من اصحابی بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در این حرف دچار تردید شدم و نمی توانستم بپذیرم که این سخن از اباعبداللَّه (ع) باشد، زیرا با خود می اندیشیدم که اصحاب آن حضرت خیلی هنر نکردند خوب امام حسین است و ریحانه پیغمبر و امام زمان و فرزند علی (ع) و زهرای اطهر است هر مسلمان عادی هم اگر امام حسین (ع) را در این وضع میدید او را یاری می کرد و آنها که یاری کردند بنابر این خیلی هم قهرمانی به خرج ندادند و آنها که یاری نکردند خیلی آدمهای پست و بدی بودند. پس از مدتی که در این فکر بودم خداوند متعال انگار می خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد لذا شبی در عالم رویا دیدم صحنه کربلاست. من هم در خدمت ابا عبداللَّه (ع) آماده ام خدمت حضرت رفتم سلام کردم گفتم: یابن رسول اللَّه من برای یاری شما آمده ام. امام (ع) فرمود به موقع به تو دستور می دهم. کم کم وقت نماز فرا رسید (همانطور که در کتب مقتل خوانده بودیم که سعید بن عبداللَّه حنفی و افراد دیگری آمدند خود را سپر ابا عبداللَّه قرار دادند تا ایشان نماز بخوانند) حضرت به من نیز فرمود: ما می خواهیم هم اکنون نماز بخوانیم تو در اینجا بایست تاوقتی که دشمن تیراندازی می کند مانع از رسیدن تیر دشمن بشوی. گفتم: می ایستم، پس جلوی حضرت ایستادم. و حضرت مشغول نماز شدند، ناگهان دیدم یک تیر به سرعت به طرف حضرت می آید تا نزدیک من شد بی اختیار خود را خم کردم ناگاه تیر به بدن مقدّس ابا عبداللَّه (ع) اصابت کرد در عالم رویا گفتم: استغفراللَّه ربی واتوب الیه، عجب کار بدی شد دیگر نمی گذارم تکرار شود دفعه دوّم تیری آمد تا نزدیک من شد خم شدم باز به حضرت خورد! دفعه سوّم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و به آن جناب اصابت کرد. ناگهان دیدم حضرت تبسمی نمود و فرمود: «ما رایت اصحاباً ابرُ و اوفی من اصحابی: اصحابی بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم پیدا نکردم.» فورا به خودم آمدم و فهمیدم این که آدم در میان خانه بنشیند و بگوید: «یالیتنا کنا معک فنفوز فوزا عظیما: ای کاش ما هم با تو بودیم و به این رستگار ی بزرگ نائل می شدیم» کار آسانی است و گرنه اگر پای عمل به میان آید آن وقت معلوم می شود که دیندار واقعی کیست! و کی مرد عمل است و چه کسی مرد حرف و زبان. ولی اصحاب اباعبد اللَّه امتحان خود را خوب پس دادند و ثابت کردند که در عزم و رزم خویش محکم و پایدار هستند. 📗 ، ص 239 و 240 ✍️ علامه شهید مرتضی مطهری
⏰زمان در برزخ نسبت به مومنان زودتــــر از دنیا و نسبت به گناهکاران دیرتر میگذرد ✨حکایتی جالب از حضور حضرت علی "ع"در قبرستان وادی السلام 🎋حضرت علی(ع) با یاران خود به قبرستان وادی السلام رفتند، بر سر قبری ایستادند و فرمودند: ای بنده خدا به اذن خدا از جای برخیز یاران او دیدند فردی با محاسن سفید از قبر خارج شد و سلام داد. حضرت فرمود: چند سال است از دنیا رفته ای ؟ پاسخ داد: به سال نرسیده فرمودند: چند ماه است؟ گفت: به ماه نرسیده فرمودند: چند روز؟ گفت: روز هم نشده، شاید ساعتی گذشته . حضرت برای او دعا کرد و آن مرد به قبر بازگشت بعد به یاران خود فرمود: این پیرمرد🔹صدسال است که از دنیا رفته ولی چون در بهشت برزخی بوده طول زمان در عالم برزخ برای او کمتر از ساعت بوده است. 🔹سر قبر دیگری رفتند و صاحب قبر را صدا زدند شخص سیاه روی با حالتی زار و خسته از قبر بلند شد سلام کرد و همان سوال ها را حضرت از او پرسید و درنهایت آن مرد جواب داد 100 سال بر من گذشته حضرت او را نیز دعا کرد و آن فرد به قبر بازگشت . سپس به یاران خود گفت این مرد را یک ساعت نمیشود که دفن کردند ولی کثرت گناهان و عذاب های قبر زمان را بر او طولانی نشان داده. 🔻بعد فرمودند همین است فرق مومن و غیر مومن.این است که از برخی روایات برمی آید که کل عالم برزخ برای اولیای خدا و مومنین بیش از سه روز نیست! 📚 منبع : کتاب برزخ و نفخه صور
هدایت شده از معارف
💠گزارشی کاملا واقعی و مستند از لحظات مرگ💠 🌷این گزارش رو حضرت علی (ع) از لحظاتی که جان انسان میخواهد از بدنش جدا شود ارائه کرده، 👈اگه می‌خواهید بدونید آخرین لحظات چه اتفاقاتی براتون می‌افته این گزارش رو بخونید: 🔻با ورود مرگ، اعضاء و جوارحشان‌ سست‌ شده‌ و رنگ صورت و بدن‌ آنها تغيير می‌کند. 🔻آنگاه مرگ‌ لحظه‌ به‌ لحظه‌ شروع‌ می‌کند به‌ زياد شدن‌ و پيكر آنها را فرا می‌گیرد‌، 🔻تا اینکه‌ زبان‌ از كار می‌افتد ولی هنوز چشم‌ و گوش‌ از كار نيفتاده‌ است، 🔻با ديدگانش‌ می‌بيند و با گوشهايش‌ می‌شنود، عقلش‌ نيز تمام‌ و صحيح‌ است‌ و ادراكاتش‌ بجا و به‌ موقع‌ است‌. 🔻مرگ كم‌كم‌ پيش‌تر می‌آيد تا جائی كه‌ بر گوش‌ او هم‌ غلبه‌ مي‌كند و گوشش‌ به‌ پيروی از زبانش‌ كه‌ قدرت‌ خود را از دست‌ داده‌ بود، از قدرت‌ می‌افتد و شنوائی خود را از دست‌ می‌دهد. 🔻و در اين‌حال‌ در ميان‌ اهل‌ خود كه‌ اطراف‌ او گرد آمده‌اند، بطوری است‌ كه‌ نه‌ با زبان‌ می‌تواند سخنی بگويد و نه‌ با گوش‌ سخنی بشنود؛ 🔻ولی با چشمش‌ كه‌ هنوز از كار نيفتاده‌ است‌ دائماً در چهرۀ اطرافيان‌ خود نگاه‌ مي‌كند و پيوسته‌ ديدگان‌ خود را به‌ اينطرف‌ و آنطرف‌ می‌گرداند؛ 🔻و آنچه‌ را كه‌ آنها می‌گويند، حركت‌ زبانهای آنها را با چشم‌ می‌بيند ولی برگشت‌ صدای آنها را با گوش‌ نمی‌شنود. 🔻و مرگ‌ پيوسته‌ قدم‌ جلوتر می‌گذارد و با او چسبندگی بيشتری پيدا می‌كند، 🔻تا آنكه‌ چشم‌ او نيز بدنبال‌ گوشش‌ بسته‌ می‌شود، 🔻و جانش‌ از كالبدش‌ بيرون‌ می‌رود، 🔻و بصورت‌ مرداری در بين‌ اهل‌ خود در می‌آيد. 📛بطوری‌كه‌ تمام‌ اهل‌ و نزديكان‌ او از او به‌ وحشت‌ می‌افتند و از كنار او دور می‌شوند؛ و آن‌ مردۀ مسكين‌ نيز نمی‌تواند با گريۀ خود به‌ گريۀ آنان‌ كمك‌ دهد، و سخن‌ آنان‌ را كه‌ در سوگ‌ او به‌ ناله‌ و فغان‌ سخنانی را به‌ او خطاب‌ می‌نمايد پاسخ‌ گويد. 🔘سپس‌ جنازۀ او را بر می‌دارند بسوی گوری كه‌ برای او کنده‌اند، و او را در ميان‌ زمين‌ به‌ عملش‌ می‌سپارند و از او دور می‌شوند و از زيارت‌ و ديدار او منقطع‌ می‌گردند، 📕نهج البلاغه خطبه ۱۰۷
📔 بهلول را گفتند که فلانی هنگام تلاوت قرآن چنان از خود بیخود میشود که نقش بر زمین شده و غش میکند. بهلول گفت: او را بر سر دیوار بگذارید تا تلاوت کند، اگر غش کرد در عمل خود صالح است..
📔 مردی بار گندم خویش به آسیاب برد، آسیابان که بیوەزنی بود گفت: 2 روز دیگر آردها آماده است. مرد با لحنی آمرانه گفت: گندم مرا زودتر آرد کن وگرنه دعا میکنم خرت (که سنگ آسیاب را می‌چرخاند) تبدیل به سنگ شود. زن (آسیابان) در جواب گفت: اگر نفسی به این گیرایی داری، دعا کن گندمت آرد شود، خر را ول کن! 👈 ای کاش کسانی که برای همه آرزوی مرگ می‌کنند برای خوشبختی خویش نیز دعائی بکنند..!
✂️✂️✂️✂️ آرایشگر دختر فرعون، خدا پرست بود. روزی در حالی که سر دختر فرعون را شانه می کرد، شانه از دستش افتاد، آن را برداشت و نام خدا را بر زبان آورد. دختر فرعون گفت: آیا جز پدر من، خدای دیگری داری؟ آرایشگر کفت: خدای من و خدای پدر تو و خدای آسمان ها و زمین، خدای یگانه است که شریکی ندارد. دختر برخاست و گریه کنان نزد پدر رفت. فرعون گفت: چرا گریه می کنی؟ دختر گفت: آرایشگر گفته است که خدای من و خدای تو و خدای آسمان ها و زمین یکی است. فرعون، آرایشگر را احضار کرد و گفت: اگر از این گفتار بازنگری تو را هلاک می کنم! آرایشگر از توحید باز نگشت. فرعون دستور داد او را چهار میخ کردند و با میخ ها بر زمین دوختند و مار و عقرب بر سینه اش گذاشتند. فرعون گفت: از دینت باز گرد! اما او نپذیرفت. فرعون دستور داد دختر بزرگ او را روی سینه اش سر بریدند؛ ولی او از توحید باز نگشت. دختر شیر خواره ای داشت، او را نیز آوردند و روی سینه اش سر بریدند؛ اما دست از دین خود برنداشت و سپس خود آن زن با ایمان را به قتل رساندند داستان های کشف الاسرار495
✅ مرحوم آیت الله سیّدهادی خراسانی درکتاب «معجزات وکرامات ائمه اطهار علیهم السلام صفحه 9» ماجرایی را نقل می کند 🔵 که روی پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان مار دست یکی از خویشان ما را گزید. ⚜️ وی مدّتی مداوا کرد ولی سود نبخشید. ✔️ آخرالامرجوانی به نام «سیّد عبدالامیر» نزد ما آمد و گفت: ❓کجای دست او را مارگزیده است؟ 〽️ چون محل مار زدگی را به او نشان داد، بلافاصله دستی به آن موضع زد و بکلّی محل درد خوب شد! 🖐🏻 سپس گفت: من نه دعایی دارم و نه دوایی؛ فقط کرامتی است که ازاجداد ما به ما رسیده است: 🔆 هرسمّی که از زنبوریا عقرب یا مار باشد اگرآب دهان یاانگشت به آن بگذاریم خوب می شود. 💠 جهتش نیزاین است که جدّ ما، درشام موقعی که آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد جسد حضرت رقیّه سلام الله علیها را سه روز روی دست گرفت تا قبر شریف را تعمیرکردند و از آنجا این اثر در خود و اولادش مانده است » ✍️ پ ن : هم اکنون نوادگان سید مصطفی که به برکت حضرت رقیه از سید ابراهیم در سن 90 سالگی متولد شد همینگونه هستند ...
هدایت شده از ظهور
آقا سید کریم همچون آقا و مولایش امام عصر ارواحنا فداه، هر صبح و شب را به یاد حضرت سیدالشهدا گریان می شد و اشک از دیدگانش سرازیر می گشت. از جناب سید کریم که هر هفته به ملاقات امام زمان توفیق می یافت، پرسیده شد:" چه کردی که به چنین توفیقی دست یافته ای؟" او در جواب گفت:" شبی جدم رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات با امام عصر را نمودم. آن حضرت فرمودند:" در طول شبانه روز دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا گریه کن! از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یکسال اجرا نمودم تا به تشرف خدمت آن حضرت نایل آمدم."