eitaa logo
حکمت و حکایت
535 دنبال‌کننده
308 عکس
904 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 داستان"برادران پیامبر در آخرالزمان"💠 ⚠️دیندارے در آخرالزمان سخت است... اما در همین دورہ ڪسانے هستند ڪہ مقامشان از برخے از اصحاب پیامبر هم بالاتر است... 📜 روایت 💠پیامبر(ص) روزي در جمعي از اصحاب خود دو بار فرمود : 🔰خداوندا! برادران مرا بہ من بنمايان. 🔷اصحاب عرض كردند : 🔰يا رسول اللَّہ! مگر ما برادران شما نيستيم⁉️ 💠فرمود : 🔰نہ! شما اصحاب من مي باشيد، برادران من مردمي در آخر الزمان هستند كہ بہ من ايمان مي آورند با اين كہ مرا نديدہ اند. 🌹خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پيش از آن كہ از صلب پدران و رحم مادرانشان بيرون بيايند، بہ من شناساندہ است. 💐ثابت ماندن يكي از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلماني، دشوارتر است. 🌸و يا مانند كسي است كہ پارہ اي از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاہ دارد. 🌷آنها چراغهاي شب تار مي باشند، پروردگار آنان را از هر فتنہ تيرہ و تاري نجات مي دهد. 📙بحار الأنوار ، علامہ مجلسي ، ج 52 ، ص 124 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
نويسنده كتاب معادشناسى، علامه سيد محمد حسين حسينى نقل مىكند: دوستى به نام دكتر حسين احسان داشتم، زمستانها شش ماه به كربلا مسافرت مىكرد و در آنجا مطب داشت و از فقراء مزد نمىگرفت، بسيار شخص باصفا و خيرانديش بود كه حدود پانزده سال قبل از دنيا رفت، او نقل مىكرد، براى زيارت به كاظمين مشرف شدم در كنار شط دجله ديدم جنازهاى را با ماشين آوردند و پياده كردند و بر دوش گرفتند و به طرف حرم مطهر امام كاظم (عليه السلام) و امام محمد تقى (عليه السلام) بردند، من هم كه عازم حرم بودند، به دنبال جنازه حركت كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه و وحشت انگيز بر روى جنازه نشسته است، بسيار تعجب كردم، با خود مىگفتم، چرا آن سگ روى جنازه رفته، ولى متوجه نبودم كه آن سگ بدن برزخى آن جنازه است، نه سگ خارجى، از افرادى كه نزديكم بودم پرسيدم: روى جنازه چيست؟. گفتند: چيزى نيست، همان پارچهاى است كه مىبينى، در اين هنگام دريافتم، آن سگى را كه مىبينم شكلى مثالى و برزخى صاحب آن جنازه است كه تنها من مىبينم ولى ديگران نمىبينند، ديگر چيزى نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند، هنگام ورود به صحن ديدم آن سگ از روى تابوت به پائين پريد و در گوشهاى در بيرون صحن ايستاد، تا اين كه آن جنازه را طواف دادند و بيرون آوردند، ديدم دوباره آن سگ به روى تابوت پريد و بر بالاى آن جنازه رفت. صاحب آن جنازه يك فرد مجرم و متجاوزى بود كه صورت برزخى او به صورت سگ، مجسم شده بود، و چون مرحوم دكتر حسين احسان داراى صفاى باطن، و ذهن پاك بود، داراى چشم برزخى شده و آن منظره را مىديد، ولى ديگران چيزى نمی ديدند
(همون‌زیرآب زنی خودمون) یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره‌ات چه‌قدر غیبت و بدگویی کرده؟ حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی
هدایت شده از تبسم و دیدنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌بنظر شما این اتفاقات تصادفیه یا کسی اون بالا داره میکنه ماهارو؟ قطعا تا خدا نخاد برگی از درخت نمیفته🍃🍂
هدایت شده از تبسم و دیدنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره جالب علامه جعفری از فردی که فکر می کرد به درجات عالیه عرفان رسیده 😂
🌷🌷🌷 🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🌸ای احمدیان به نام احمد صلوات🌸 🌸هر دم به هزار ساعت از دم صلوات🌸 🌸از نور محمدی دلم مسرور است🌸 🌸پیوسته بگو تو بر محمد صلوات🌸 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟💐 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟💐 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟💐 🌋الّلهُمَّ 🌟💐 🌋صلّ🌟💐 🌋علْی 🌟💐 🌋محَمَّدٍ 🌟💐 🌋وآلَ🌟💐 🌋محَمَّدٍ🌟💐 🌋وعَجِّل🌟💐 🌋 فرَجَهُم🌟 💕 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💞 🌹امیرالمومنین علیه السلام: 💠 خداوند آفریده ای بهتر ار محمّد نیافریده است 📚الکافی،ج۱،ص۴۴۰
هدایت شده از جهاد
❤️یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودند دماوند. همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار. به رودخانه که رسید، تا چشمش به رودخانه افتاد یک دفعه سرش را پایین انداخت وهمان جا نشست! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شد. می‌توانست به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهد. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. همان جا خدا را صدا کرد و گفت :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشت و از جای دیگر آب آورد. بچه‌ها مشغول بازی بودند. شروع کرد به آتش درست کردن، خیلی دود توی چشمانش رفت. اشک همین طور از چشمانش جاری بود. یادش افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» همینطور که اشک می‌ریخت گفت از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایش پیش آمده بود هنوز دگرگون بود. همین طور که داشت اشک می‌ریخت و با خدا مناجات می‌کرد، خیلی با توجه گفت: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کرد صدایی شنید، ناخودآگاه از جایش بلند شد. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنید ناباورانه به اطراف خود نگاه کرد، دید بچه‌ها متوجه نشدند. در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفت از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنید! 📚کتاب عارفانه