🔹حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت، حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود: شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست
ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند. او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود: هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید، حضرت علیه السلام فرمود: این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
🔹🔹گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
حضرت علیه السلام فرمود: در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود
تفسیر نمونه، ج 3، ص 223
تو آمریکا مراسم روضه بود
شب اول یه سیاه پوست هم اومدمراسم،براش یه مترجم گذاشتیم.....
شبای بعد همینجور هی تعداد سیاه پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم یه جای دیگه را هم مراسم بگیریم شب آخر ۱۵۰ تا سیاه پوست گفتن که میخان شیعه بشن...
پرسیدم برای چی میخایید شیعه بشید؟!!!
همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه !
ازش پرسیدم برای چی شیعه؟
گفت شب اول یه تیکه از روضه ی جوانی را خوندی!!!! غلام سیاه امام حسین (علیه السلام)....همونی که وقتی امام حسین سر جوان را گذاشت رو پای خودش جوان سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر(ع) بوده جای سر غلام سیاه نیست!!!
ولی امام حسین(علیه السلام ) سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد....
من رفتم و گفتم بیاید که دینی را پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره...
▪️✨▪️✨▪️
انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگف نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!!
❌زود قضاوت نکنیم
فقیری به ثروتمندی گفت:
اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟
ثروتمند گفت:
تو را کفن میکنم و به گور می سپارم.
فقیر گفت:
امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار ..
هدایت شده از معارف
🌹اهمیت رفتن سر قبر اموات
✔️ بهترین زمان زیارت اموات عصر پنجشنبه است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است، شاید بهتر از آن صبح جمعه بین الطلوعین باشد.
👈 از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که اگر شخصی سر قبر کسی برود، آیا اینکارِ او ، فایده ای برای آن شخص دارد؟
🌷 امام فرمودند بله. این مثل هدیه ای است که به زندهها میدهید و او را کاملاً خوشحال میکنید.
🔸یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط میگفت ما با ایشان به قبرستان ابنبابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم. سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی میخواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم بله.
گفت مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله میکرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم.
❓اگر کار خیری که میکنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم میشود؟
خیر. اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه میدهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمیشود.
🌼پیامبر اسلام(ص) میفرمایند:
وقتی انسان آیت الکرسی را بخواند و ثوابش را برای همهی اهل قبور مومنین و مؤمنات بفرستد خدا ثواب را به هر کدام از اموات میدهد.
#مباهله
نجران نام استانی است در جنوب غرب عربستان و در نزدیکی مرز این کشور با یمن که این روزها حتما اسم آن را به دلیل جنگی که در یمن اتفاق افتاده بارها شنیده اید. 24 ذی الحجه سال بعد از فتح مکه و قبل از حجه الوداع در سال دهم هجری بود که پیامبر اهالی این منطقه را که مسیحی بودند به اسلام دعوت کرد. مسیحیان که به شدت از قدرت اسلام در هراس بودند بعد از شور و مشورت گروهی 60 نفره را به سرپرستی سه اسقف خود عازم مدینه کردند.
به مدینه که رسیدند در دفاع از عقاید خود با پیامبر اسلام بحث کردند و ادعا کردند که عیسی پسر خدا است به دلیل آنکه پدری ندارد. جبرئیل بر پیامبر نازل شد و از سوی خدا به پیامبر امر کرد بگو اگر این طور است پس حضرت آدم اولی تر است به اینکه پسر خدا باشد چون نه پدری دارد و نه مادری در حالی که عیسی علیه السلام مادر داشت. مسیحیان نجران توان پاسخ نداشتند و وقتی دیدند نمی توانند بحث را ادامه دهند به دروغ اظهار اسلام کردند. پیامبر که به نهان آنها آگاه بود فرمودند شما از روی اجبار و برای فرار از بحث اینگونه می گویید.
حال که بر عقیده خود استوار هستید بیائید مباهله کنیم. مباهله سنتی بود که درادیان قبلی هم سابقه داشت و عبارت است از لعن (لعن دعا برای دوری از رحمت خدا است) الهی برای اثبات حقانیت است وقتی که هر دو طرف ادعای حقانیت دارند و خداوند دعای هر کدام بر حق بودند را مستجاب می کند. مسیحیان که این موضوع را منصفانه دیدند گفتند بله این سنت در دین ما هم وجود دارد و پذیرفتند که فردا مباهله کنند. فردا پیامبر (ص) در حالی برای مباهله آمد که دو کودک همراهشان بود و دو نفر دیگر پشت سر ایشان در حرکت بودند. مسیحیان که آنها را نمی شناختند پرسیدند اینها چه کسانی هستند که پیامبر را همراهی می کنند و اهل مدینه جواب دادند آن کودکی که در آغوش پیامبراست حسین نوه اوست و دیگری که دست در دست پیامبر دارد حسن نوه ی دیگر اوست. آن دو نفر نیز که پس از او می آیند علی پسر عمو و همسر دختر پیامبر است و آن زن نیز دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها است.
ابو حارثه بزرگ مسیحیان اوضاع را که اینگونه دید گفت: اگر محمد بر حق نبود با عزیزترین افرادش نمیآمد و اگر با ما مباهله کند پیش از آنکه سال بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند. به خدا من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جا برکند خدواند اجابت خواهد کرد، مباهله نکنید که همگی هلاک می شوید.[5] آنگاه درخواست کردند که به حکومت اسلام جزیه (مالیات) دهند و بر دین خود باقی بمانند که پیامبر (ص) پذیرفتند. چند تن از بزرگان آنها با اهداء هدایایی به پیامبر (ص) مسلمان شدند و آئین و طریق حقیقت را پذیرفتند.[6]
بنابراین، پس از فرارسیدن علم [وحی] به تو، هر کس درباره او [حضرت عیسی(ع)]، با تو به چالش برخیزد، به او بگو: بیایید تا فرزندانمان و فرزندانتان، و زنانمان و زنانتان، و جانهایمان و جانهایتان را فراخوانیم، آنگاه (به درگاه خداوند) زاری [تضرّع] کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم.
آیه 61 سوره آل عمران بر همین واقعه دلالت دارد که شیعه و اهل سنت همگی متفق القول اعتقاد دارند که آیه در شأن پنج تن آل عبا یعنی پیامبر اسلام، حضرت علی علیه السلام، امام حسن و امام حسین علیهم السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نازل شده است که فضیلتی بی همتا برای ایشان است و پیامبر در هنگام نزول آیه اینان را اهل بیت خود نامیدند.
امام رضا در پاسخ سوال مأمون که درخواست کرد بزرگترین فضل علی را در قرآن بگو، به آیه مباهله اشاره کردند و فرمودند هیچ آفریدهای برتر از پیامبر(ص) نیست؛ پس به حکم خداوند، بایستی کسی برتر از نَفْس[جان] پیامبر(ص) نباشد و علی در این آیه نفس و جان پیامبر است.[7]
اللهم هولاء اهلى؛ بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند.[8]
👈 اين الطّالب بدم المقتول بکربلا
کلينی به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده است که چون حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد کردند، آسمان ها و زمين ها و هرکه بر اين ها بود از ملائکه فرياد بر آوردند که: «پروردگارا ما را رخصت بده که خلق را از روي زمين براندازيم و همه را هلاک گردانيم، که هتک حرمت تو را حلال شمردند و برگزيدگان تو را کشتند.»
پس حق تعالی وحی کرد به سوی ايشان که: ای ملائکه ی من و ای آسمان ها و زمين، ساکن باشيد. پس حجابی از حجب را برداشت و در پشت آن حجاب محمد و دوازده وصی او صلوات الله عليهم اجمعين را ديدند؛
پس اشاره کرد بسوی قائم آل محمد صلی الله عليه و آله وسلم و سه مرتبه فرمود که: ای ملائکه ی من و ای آسمان ها و زمين من! به اين مرد انتقام خواهم کشيد از برای او.
📗 #الکافی، ج1، ص 534
دو دوست در جنگل بودند که ناگهان شیری به سمت آنها آمد
یکی از دوستان شروع کرد به محکم کردن کفش.
دوست از او پرسید:
چه می کنی؟ تا کنون هیچ انسانی از شیر سریعتر نرفته است؟
دوست گفت:
نیازی به بیش دویدن من از شیر نیست، کافی است از تو سریعتر بدوم...
👈آری بسیاری از رفاقت ها این گونه است...
🎵جرج جرداق(نویسندۀ مسیحی) :
🍁هنگامیکه این حکایت را مینوشتم از #شوق_علی (علیه السلام)و #محبّت وی به کودکان و بی سرپرستان، #اشکم بر روی کاغذ میریخت و نوشته ام را خیس میکرد و آن حکایت اینست:
🍁علی(علیه السلام) شبی برای خانوادۀ بی سرپرستی انبانی از غذا بُرد ولی دید #کودک_یتیم نا آرام است،از علّت گریه اش پرسید:گفت:بچه ها در کوچه به من میگویند: #تو_پدر_نداری.!
👈امام فرمود:به آنها بگو: « #امیرالمؤمنین (علیه السلام)خلیفۀ مسلمین پدر من است».
🍁بچه آرام نگرفت وگفت:بچه ها در کوچه #اسبی دارند و من ندارم،علی علیه السلام چوبی فراهم کرد و به وی داد شاید خوشحال شده،آرام گیرد؛اما کودک یتیم که از #فراق_پدر و نوازشهای پدرانه توان خویش را ازدست داده بود و یاد سیمای پدر وی را بی تاب کرده بود و پی در پی بهانه میگرفت ،گفت:من اسبی میخواهم که بر او سوار شوم و مرا حرکت دهد و راه برد.
👈امام و #رهبرمسلمانان در دل شب #کودک_یتیم را بر پشت خود سوار کرد و آنقدر به شکل #اسب گرداند تا کودک در پشتش به #خواب رفت و او با دلی شاد به بستر رفت.
📚حکایات برگزیده ، صفحه۱۳۰.
حکایتی از آیتالله بهجت در نزدیكی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادیای است به نام «مصیب»، كه مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیهالسلام از آنجا عبور میكرد. مردی كه در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون میدانست او همواره به زیارت حضرت علی علیهالسلام میرود، او را مسخره میكرد. حتی یکبار به امیرالمؤمنین علیهالسلام جسارت كرد و همچنین گفت به او (امام علی علیهالسلام) بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت! مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بیتابی كرد و عرض کرد شما که میدانی این مخالف چه میكند؛ چرا پاسخش را نمیدهید؟! آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شكایت كرد. حضرت امیر علیهالسلام فرمودند او بر ما حقی دارد كه نمیتوانیم در دنیا او را كیفر دهیم. مرد شیعه میگوید آری، لابد بهخاطر آن جسارتهایی كه او میكند، بر شما حق پیدا كرده است؟! حضرت فرمودند روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه میكرد، ناگهان ماجرای كربلا و منع سیدالشهدا علیهالسلام از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت عمربنسعد كار خوبی نكرد كه اینها را تشنه كشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا كرد كه نمیتوانیم او را در این دنیا مجازات کنیم.
آن مرد شیعه میگوید از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف كرد. مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افكند و كمی به فكر فرو رفت و گفت خدایا، در آن زمان هیچكس در آنجا نبود و من این را به كسی نگفته بودم، علی علیهالسلام از كجا فهمید؟! بلافاصله شیعه شد.
📚 رحمت واسعه، ص٢٧٢
👈 رسم دنیا
انس بن مالک که از اصحاب رسول الله (ص) است، گوید: رسول (ص) را شتری بود که آن را عضبا می گفتند. از همه شتران تندتر و تیزتر می دوید و در همه مسابقه ها، از همه شتران، پیش می افتاد.
روزی، عربی بیامد و شتر خویش را با عضبا در یک راه، دوانید. شتر اعرابی، پیش افتاد و مسابقه را برد. مسلمانان، اندوهگین شدند.
رسول (ص) فرمود: اندوه مدارید! حق است بر خدای - تعالی - که هیچ چیز را در دنیا بالا نبرد، مگر آن که روزی وی را به زیر آورد.
🍂چنین است رسم سرای درشت
🍂گهی پشت زین و گهی زین به پشت
📗 #کیمیای_سعادت
تجربه ای ازمرگ.mp3
1.71M
🍃🍂شب اول قبر تنهاعشق ❣️به امیرالمومنین که نجاتت میده.
💥داستان واقعی ازتجربه ای ازمرگ