eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهیدهمت به روایت همسرش3 #قسمت_پنجاه‌و‌دوم بعدها که از روز خرید حرف می زدیم می گفت «هربار که می گفت
به روایت همسرش3 گفت هرکاری هر چیزی بخواهید دریغ نمی کنم ازتان.فقط خواهشم این ست که نخواهید لحظه‌ای عمر مردی را صرف عقد خودم بکنم😞که کارهای مهم تری دارد.من نمی‌توانم سرپل صراط جواب این قصورم را بدهم.😢آن روزها ما شور و حال عجیبی داشتیم.جوانی بود و خیلی چیزهای دیگر.پدرم روی مهریه اصرار داشت.کوتاه هم نمی آمد.به گفتم مگر قرار نبود شما با هم صحبت کنید؟گفت آخر خوب نیست آدم بیاید به پدر عروسش بگوید من می خواهم دخترتان را بدون مهریه عقد کنم.چرا چنین چیزی از من خواستی؟😒به پدرم گفت من جفت خودم را پیدا کرده ام، آقای بدیهیان.به خاطر پول و مادیات هم از دستش نمی دهم😌.هرچی شما تعیین کنید من قبول دارم.پاش را هم امضا می کنم.📝پدرم نگاهی به من کرد و وهمه. سکوتش طولانی شد. گفت این حرف را با تمام وجودم گفتم.مطمئن باشید.😊پدرم گفت هرطور خودتان صلاح می دانید.من دیگر اصرار به چیزی نمی کنم.مهریه تعیین شد.خطبه ی عقد را خواندند.فقط همین.مادر آمد به پدرم گفت این ها می خواهند بروند کردستان.اگر اجازه بدهید دخترتان امشب بیاید خانه‌ی ما.🍃پدرم اجازه داد.همه رفتیم خانه شان.نمی‌دانید آن شب چه حالی داشت.همه اش نوحه می خواند گریه می کرد.همان کربلا یا کربلا را😢قرآن هم می خواند،فقط سوره ی یاسین را.سوره را با سوز عجیبی می خواند.طوری که بش حسودی می‌کردم.عادتم شد بش حسودی کنم.عادتم شد شوهر خودم ندانمش.عادتم شد رقیب خودم بدانمش☹️که در مسابقه یی با هم رقابت می کنیم.آخرش هم او جلو زد برد.🕊 راوی:همسرشهید @hemmat_channel