°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷مهدی شناسی ۳۳🌷 🔷تمام گره های ریز و درشت ما به دست امام باز می شود و اگر این را بدانیم،دلمان شیف
🌷مهدی شناسی ۳۴🌷
🔷وقتی پرده می گذاریم،یعنی رابطه ی چندان خوبی با نور مستقیم خورشید نداریم؛چون محدود هستیم و ضیق وجودی داریم و اگر اندکی بیشتر با این چشم محدودمان به او نگاه کنیم،کور می شویم.
🔷یعنی چون محدودیم،از او کناره می گیریم؛نه فقط به خاطر این که او قوی است.بلکه به خاطر این که ظرفیت ما کم است و تحمل این همه نور را ندارد.
🔷خورشید این طور نیست که بگوید:حالا که محدودی،من هم غروب می کنم!
🔷او آن قدر مهربان است که با وجود پرده ها و محدودیت ها سعی می کند از هر روزنه ای که شده،نور خود را برساند.
🔷اصل وجود امام در میان مردم برکت است.امام باقر علیه السلام می فرمایند:"به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی،نابودی را از قریه ای برمی دارد."
🔷اگر امام مهدی علیه السلام نبود اوضاع و احوال هستی،هرگز چنین نبود؛نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند.روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد.
🔷وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است.
#مهدی_شناسی
#قسمت_34
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهیدانه🥀🥀
🍃هنوز هم #پهلـــــوان هایی هستند که مرام و معرفتشان🌴 زمینه ای شد برای #قهـــــرمان ِ 💪 زمان شدنشان.
.
🍃آن ها که معتقدند کار خیر را خوب است #خدا ببیند .همان هایی که ثابت کردند اگر برای خـ❤️ـدا باشی، خریدارت می شود.
.
مثل #جـــــوانی که اقتدا به #علی_اکبر_حسـین(ع) کرد و برای دفاع🌺 از #حریم_آل_الله راهی شد.
.
🍃مدافـــــعی که به سبب دعای خیر مادرش ، #محـــــافظ_ســـــردار_دل ها 😞شد..همان ســـــرداری که نامش بر سردرِ دلـها خودنمایی می کند و داغ شهادتـ🕊ـش ، داغترین خبر #رسانه های جهان است.
.
🍃خوش به حالت، دوشادوش فرمانده راهی بزم #عشـــــق شدی.
.
🍃 پاداش راهی که انتخاب کردی، مُهر شهـــــادتی بود که بر شناسنامه ات زده شد😔
.
🍃چقدر خاطر #اربـاب را می خواستی که #شب_جمعه مانند پسرش #اربا_اربا 😓و همچون مادرش بال و پر سوختـه😭 در آغوشش آرام گرفتی.
.
🍃مشتاق #زیارت بودی اماچه کسی می دانست روی دست هزاران عاشـ💚ـق ، دوراهی #بین_الحرمین 😞 نصیبت می شود و پس از آن به زیارت #شش_گوشه و #علمدار می روی.
.
🍃 به کشورت برگشتی و #امـام_رضـا میزبانت شد😓
.
🍃منتظـــرِ خوبی بودی که با بغــضِ #نائـــــب_امـــــام_زمـــــان 😭 #نماز بر پیکر مطهرت خوانده شد و پس از آن در #حرم_حضرت_عبدالعظیم (ع)آرام گرفتی.
.
🍃چه زیبا #عاقــبت-بخـیر شدی .شاید هم از دعای پـــدری بود که این روزها #طعنه عده ای کوردل دلـ💔ـش را به درد آورده است.
.
🍂راستی عجب #صبری دارد تازه #عروسـت که باقی روزهای زندگی اش را به یادِ دوماه با توبودن ،با #اشک_چشـم و آه دل باید سپری کند.😭
.
✍️به قلم #طاهره_بنائی_منتظر
.
🌸 #شهید_وحید_زمانی_نیا
.
📅تاریخ تولد: ۱۳۷۱/۴/۳۰
.
📆تاریخ شهادت:۱۳۹۸/۱۰/۱۳
.
❣️محل شهادت: عراق
.
🥀محل دفن: شبستان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درد دل با حضرت عباس (ع)😭
چقدقشنگه این کلیپ😔😔
التماس دعا🙏
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بسم الرب الحسین
سلام خدمت عزیزان گروه🙃
امیدوارم حال همه خوب باشه
وکسی دچار این بیماری منحوس نشده باشع😔
عزیزان به این منظور ما تصمیم گرفتیم کمکی در این اوضاع به بچه های بی سرپرست و بد سرپرست کنیم
هرکه دستی به خیر دارد مارو در این😊امر خیر یاری کنید💛
هرکس قصد کمک داشت پیوی بنده مراجعه کند
@Rah_1382
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین ⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 8
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 9⃣1⃣
راوی: سعید مهتدی
توی پادگان ابوذر، یک خط FX داشتیم که اصلش توی مخابرات بود. یک خطش را هم پارالل کرده بودند به اتاق ما که گوشی اش شماره گیر نداشت. یک بار که آنجا بودیم، رضا دستواره، که شوخی و شیطنت هایش زبانزد بود، بدون مقدمه گفت:
"میخواین با همین گوشی براتون شماره بگیرم ؟ "
عباس کریمی گفت:" مگه میشه؟" رضا گفت: "یه قلقی داره که با اون میتونی شماره تو بگیری."
عباس کریمی گفت:" چه قلقی؟"
گفت:" وقتی گوشی رو بر میداری، یه تقی میکنه، با همین تقه ها میشه شماره گرفت. حالا چجوری؟ هر تقه یعنی یه شماره، مثلا اگر شماره ات هشت باشه، باید هشت تا تقه بزنی و الی آخر."
همه داشتیم باور میکردیم . جالب اینکه امتحان هم کرد و شماره 119 را گرفت.بعد به عباس کریمی گفت:
" عباس شماره تو بده تا برات بگیرم. "
عباس هم شماره تلفن خانه ی خواهرش را داد. رضا شروع کرد به تقه زدن، بعد گوشی را گرفت در گوشش و
گفت:" الو، الو، صدا خیلی ضعیفه، شما صدای منو میشنوین؟"
بعد گوشی را داد به عباس و گفت: "بیا بگیر با خواهرت حرف بزن، فقط صدا خیلی ضعیفه ها، باید داد بزنی. "
عباس کریمی هم گوشی را گرفت و گفت:
" الو، الو." بعد رو به رضا گفت: "این که صدایی نمیاد. "
رضا گفت:" مومن، صدا ضعیفه باید داد بزنی."
عباس کریمی هم شروع کرد به بلند حرف زدن، داد میزد و میگفت: "الو، الو، صدا میاد؟ "مجددا به رضا گفت:
" مارو سرکار گذاشتی؟ "
رضا گفت:
" منو سر کار گذاشتین."
این را گفت و خنده اش بلند شد. حالا نخند، کی بخند. همه می خندیدیم. در همین حین، تلفن زنگ زد. رضا رفت گوشی را برداشت و گفت:" حاج همت، باتو کار دارن." همت گفت:" من با کسی کار ندارم. گوشی رو بذار بچه جون. " رضا گفت:" حاجی به جون خودم راست میگم، طرف میگه کار واجب داره."
همت گفت:" خیال کردی میتونی منم مثل عباس سرکار بذاری؟ نه، حنات پیش من رنگی نداره."
رفتم گوشی را از دست رضا دستواره گرفتم، دیدم راست میگوید، از قرارگاه نجف است. گفتم: "حاجی، رضا راست میگه."
گفت:" شماها چی خیال کردین؟ یعنی من انقدر ساده ام که حرف شمارو باور کنم. "
آنقدر التماسش کردیم تا آمد و گوشی را گرفت. وقتی دید که حرف ما راست بوده، گفت: "نمیتونستین زودتر بگین از قرارگاه نجف باهام کار دارن؟ لال بودین؟ "
ادامه دارد...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 6⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #خوردن، #مسئولیت_داره.🔻 👌👌 یکی از دستورات قرآن، که بدون استثناء، همه
❣﷽❣
7⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
⭕️ #مثل_زنبور_عسل
قرآن میگه:
📖 وَ أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا و َمِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ (نحل/۶۸) ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (نحل/۶۹)
👈 پروردگار تو به زنبور عسل، الهام نمود که: «از کوهها و درختان و داربستهایی که مردم میسازند، خانههایی برگزین!
👈 سپس از تمام ثمرات و شیره گلها بخور، و راههایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، به راحتی بپیما!
👈 وقتی زنبورها این مراحل را طی کردند، "از درون شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای مختلف (یعنی عسل) خارج میشود که در آن، شفا برای مردم است؛" به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که میاندیشند.
#تمثیلهای_خدایی
🔹 بندگانِ خوبِ خدا هم مثل زنبور عسل هستند:
🔸 از پستیها دوری میکنند، و بلندیها رو انتخاب میکنند،
🔸 سپس از معارف الهی استفاده میکنند، و راه پروردگارشون رو خاضعانه طی میکنند.
🔸 نتیجه این میشه که، مثل زنبور که از شکمش عسل خارج میشه، این افراد هم از حلقومشون حکمت و حلاوتهای معنوی خارج میشه.
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 4⃣1⃣ 🌴✨... صحافی ها را ببینید صحاف ها این پایان نامه ها را که جلد می کنند ج
🌴🌻بسم الله الرحمن الرحیم 🌻🌴
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 5⃣1⃣
... بعضی ها فکر می کنند که تسبیح دست بگیرند و روزی سیصد بار ، چهار صد بار مثلا سبحان الله بگوید ،لا اله الا الله بگوید ، آیا این ذکر است . ؟
⭕️👈ذکر یعنی خدا را یاد کردن یعنی وقتی که انسان می تواند معصیتی بکند به یاد خدا بیافتد و ترک کند ، به این ذکر می گویند .
✅ الان می توانم غیبت فلانی را بکنم به یاد خدا بیفتم و بگویم خدا خوشش نمی آید پس من هم غیبت فلانی را نمی کنم . این می شود ذکر .
🌕💫شما نه سبحان الله گفته اید نه لا اله الا الله گفته اید ، شما ذاکرید . ولی کسی صبح تا شب تسبیح دستش است ، سبحان الله می گوید به وقتش هم غیبت می کند، به وقتش هم تهمت می زند. این به عمرش یک ذکرهم نگفته است.
🌕📚لذا درروایت داریم خیلی ها که ذاکرند دردنیا وقتی به آن عالم می روند می بینند هیچ اثری از ذکرآنها در پرونده آنها نیست ؛ می گویند : ما یک عمر ذکر گفتیم .
🌴👈می شنوند که :
به ما چیزی نرسیده است . چون حقیقت ذکر همین است . و این آیه حقیقت ذکر را برای ما نشان می دهد .
❇️〽️ذاکر واقعی و ذکر حقیقی و حقیقت ذکر هم اینست که انسان در وقت گناه به یاد خدا بیافتد و از گناه فاصله بگیرد . همین کاری که پیشنهاد گناه به او می شود .
(به حضرت یوسف )
❎〽️ "قال معاذ الله"
می گوید پناه برخدا
"إِنَّهُ رَبِّی أَحسَنَ مَثْوایَ وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ
"👌همسر عزیز مصر به او توجه کرد۰
"هَمَّ بِها"
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
👇یوسف هم توجه می کرد👇
👇" لَوْلا أَنْ رَاءَ بُرهانَ رَبِّهِ " 👇
اگر برهان پروردگارش را نمی دید".....
‼️‼️چه می شد ۰۰۰۰
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_511923969.mp3
4.72M
توبگو بمیر میمیرم برات😭😭
اصلا هرچی که بگی رو چشم😭😭
آره من مریض عشقم حسین😭😭
کاشکی تو حرم قرنطینه شم😭😭
خیلی قشنگه😭😭😭
التماس دعا😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی #قسمت دوم چند دقیقه ای را با هم قدم زدیم و صحبت کردیم، بحث، ماندن یا رف
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
راوی: برادر دهقانی
#قسمت سوم
با بالا آمدن آفتاب کمی از شدت درگیری کاسته شد. مجروحین و شهدا را به عقب منتقل کردیم و پشت دژ موضع گرفتیم. در امتداد دژ و پشت سر ما بچه های گردان مالک قرار داشتند. درست از همان روز اول تانک های دشمن دست به تحرک زدند و دائماً زیر آتش بودیم. بعد از سامان دهی نیروها، من، برادر خطیبی و برادر امینی به همراه خانجانی در یک سنگر بودیم . خانجانی تقریباً ساکت شده بود و هیچ حرفی نمی زد. بیشتر بیرون سنگر بود، نمی دانم به چه می اندیشید. به روزها و شب هایی که در جبهه سر کرده بود، به آینده جنگ، و یا به شهادت. دشمن دائماً تحرک داشت و نقطه اتکا بچه ها در این اوضاع کسی نبود جز خانجانی. بچه ها با دیدن کمترین تغییری در وضع و موضع تانک های دشمن خانجانی را فرا می خواندند و او بلا درنگ به یاری شان می شتافت و اوضاع را از نزدیک بررسی می کرد و دستورات لازم را می داد. در این میان فقط بچه های گردان کمیل نبودند که به او دلگرم بودند، در سمت گردان مالک نیز هر اتفاقی که می افتاد، برادر راسخ فرمانده گردان مالک سراغ من می آمد و می گفت به خانجانی بگو تانک های عراق به روی دژ آمده اند یا آرایش شان را تغییر داده اند و یا ... و من نیز مطالب را به خانجانی می گفتم. یا اینکه خودِ برادر راسخ مستقیماً با خانجانی صحبت می کرد و از او کمک می گرفت، این اتفاق چند بار در روز می افتاد. نمی دانم چند روز به همین منوال گذشت، یک، دو یا سه روز، اما آن روز از اول صبح دشمن شروع به تحرک کرده بود و آتش دشمن نیز نسبتاً شدید تر شده بود. یکی، دو بار خانجانی برای سرکشی به بچه ها و بررسی اوضاع از سنگر خارج شده بود. من داخل سنگر بودم که خانجانی از یکی از همین سرکشی ها برگشت، وارد سنگر شد و کنار من نشست . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود و نفس تازه نکرده بود که برادر خطیبی سرش را به درون سنگر خم کرد و گفت تانک های دشمن دارن میان جلو.
خانجانی بدون اینکه کلمه ای بگوید و بدون لحظه ای درنگ از سنگر خارج شد. چند ثانیه نگذشته بود که صدای انفجار خمپاره دلم را لرزاند. صدای انفجار خیلی نزدیک بود. درست بالای سنگر، همان مسیری که خانجانی طی می کرد، هنوز از جا بلند نشده بودم که خطیبی جلو سنگر فریاد زد، بیا خانجانی رو ببند، با عجله از سنگر بیرون آمدم به بالای سرش رسیدم ترکش بالای چانه اش را بریده بود و لبش را از چانه اش جدا کرده بود.دندانهای سفیدش از بین فک و لبش نمایان بود.
اما ایکاش فقط همین بود. ترکش رگ های گردنش را نیز بریده بود. زیر لب گفتم دیگر نیازی به بستن زخمش نیست، در شان او نبود که زخمش را ببندیم.
داغ داريم نه داغـی كه بر آن اخم كنيم
مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
"عاشقی شيوهی رندان بلا كش باشد "
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣9⃣ #فصل_یازدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣9⃣
#فصل_یازدهم
دلهره ای افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا. توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینی بوس جلوی در خانه پارک کرده و فامیل و حاج آقایم و شیرین جان و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده می شوند. همان جلوی در وا رفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار کردم بگویند چه اتفاقی افتاده، کسی جواب درست و حسابی نداد. همه یک کلام شده بودند: «صمد پیغام فرستاده، بیاییم سری به شما بزنیم.»
باید باور می کردم؛ اما باور نکردم. می دانستم دارند دروغ می گویند. اگر راست می گفتند، پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود. تیمور با برادرش کجا رفته؟! چرا هنوز برنگشتند. این همه مهمان چطور یک دفعه هوای ما را کردند.
مجبور بودم برای مهمان هایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا می پختم و اشک می ریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم می برد! منتظر صمد بودم. از دل آشوبه و نگرانی خوابم نمی برد. تا صدای تقّه ای می آمد، از جا می پریدم و چشم می دوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣9⃣ #فصل_یازدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣9⃣
#فصل_یازدهم
نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سرکردم و گفتم: «من هم می آیم.»
پدرشوهرم با عصبانیت گفت: «نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچه هایت.»
گریه ام گرفت. می نالیدم و می گفتم: «تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید.»
پدرشوهرم دوباره گفت: «تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند.»
زارزار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: «شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب.»
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: «ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است.»
این را که شنیدم، پاهایم سست شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❌شهید مظلوم....،
شرمنده ڪه تروریست
یا قاتل نبودی ،ڪه برایت
هشتگ ترند ڪنند
و تقاضای بخشش ڪنند
علی بیرامی، عصر روز #جمعه
حین خدمت برای امنیت
ڪشور در مرزهای #آذربایجان
غربی به دست گروههای
#تروریستی به شهادت رسید....🕊
💬 علی جان ، آسوده #بخواب
زیرا در این سرزمین
مردمانش برای قاتلین
#هشتگ ترند میڪنند .
برای #مرگ یڪ پیرمرد هشتاد
ساله ڪه به مرگ طبیعی
از #دنیا رفته غمگین میشوند
و نوحه سر میدهند .
اینجا ڪسی نیست ڪه #قدردان
رشادت و #جانفشانی شما باشد .😔
💭ننگ بر جامعه #سلبریتی زده
امروز ما ،ڪه سلبریتی هایش
فقط دلواپس مادران
#قاتلین هستند، ....،💔
#شهید_علی_بیرامی_مغان
#اللهم_ارزقناشَهادة_فےسَبیلِک
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f