eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
وَوَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلِّ عَلَى الْخَلَفِ الْهَادِی الْمَهْدِیِّ إِمَامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الْأَئِمَّةِ الْهَادِینَ الْعُلَمَاءِ الصَّادِقِینَ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ دَعَائِمِ دِینِکَ وَأَرْکَانِ تَوْحِیدِکَ وَتَرَاجِمَةِ وَحْیِکَ وَ حُجَجِکَ عَلَى خَلْقِکَ وَخُلَفَائِکَ فِی أَرْضِکَ الَّذِینَ اخْتَرْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ اصْطَفَیْتَهُمْ عَلَى عِبَادِکَ وَ ارْتَضَیْتَهُمْ لِدِینِکَ وَخَصَصْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِکَ وَ جَلَّلْتَهُمْ بِکَرَامَتِکَ وَغَشَّیْتَهُمْ بِرَحْمَتِکَ وَ رَبَّیْتَهُمْ بِنِعْمَتِکَ وَغَذَّیْتَهُمْ بِحِکْمَتِکَ وَ أَلْبَسْتَهُمْ نُورَکَ وَ رَفَعْتَهُمْ فِی مَلَکُوتِکَ وَحَفَفْتَهُمْ بِمَلائِکَتِکَ وَشَرَّفْتَهُمْ بِنَبِیِّکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ‌وَآلِهِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَیْهِمْ صَلاةً زَاکِیَةً نَامِیَةً، کَثِیرَةً دَائِمَةً طَیِّبَةً لا یُحِیطُ بِهَا اِلّا أَنْتَ وَلایَسَعُهَا اِلّاعِلْمُکَ وَلا یُحْصِیهَا أَحَدٌ غَیْرُکَ اللهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِیِّکَ الْمُحْیِی سُنَّتَکَ الْقَائِمِ بِأَمْرِکَ الدَّاعِی إِلَیْکَ الدَّلِیلِ عَلَیْکَ حُجَّتِکَ عَلَى خَلْقِکَ وَخَلِیفَتِکَ فِی أَرْضِکَ وَ شَاهِدِکَ عَلَى عِبَادِکَ اللهُمَّ أَعِزَّ نَصْرَهُ وَمُدَّ فِی عُمْرِهِ وَ زَیِّنِ الْأَرْضَ بِطُولِ بَقَائِهِ اللهُمَّ اکْفِهِ بَغْیَ الْحَاسِدِینَ وَأَعِذْهُ مِنْ شَرِّالْکَائِدِینَ وَ ازْجُرْ عَنْهُ إِرَادَةَ الظَّالِمِینَ وَ خَلِّصْهُ مِنْ أَیْدِی الْجَبَّارِینَ، اللهُمَّ أَعْطِهِ فِی نَفْسِهِ وَذُرِّیَّتِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ رَعِیَّتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَعَامَّتِهِ وَعَدُوِّهِ وَجَمِیعِ أَهْلِ الدُّنْیَا مَا تُقِرُّ بِهِ عَیْنَهُ وَ تَسُرُّ بِهِ نَفْسَهُ وَبَلِّغْهُ أَفْضَلَ مَاأَمَّلَهُ فِی‌الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ اللهُمَّ جَدِّدْ بِهِ مَا امْتَحَى[مُحِیَ]مِنْ دِینِکَ وَأَحْیِ بِهِ مَا بُدِّلَ مِنْ کِتَابِکَ وَ أَظْهِرْ بِهِ مَا غُیِّرَ مِنْ حُکْمِکَ حَتَّى یَعُودَ دِینُکَ بِهِ وَعَلَى یَدَیْهِ غَضّا جَدِیدا خَالِصا مُخْلِصا لا شَکَّ فِیهِ وَلا شُبْهَةَ مَعَهُ وَلا بَاطِلَ عِنْدَهُ وَلا بِدْعَةَ لَدَیْهِ اللهُمَّ نَوِّرْ بِنُورِهِ کُلَّ ظُلْمَةٍ وَهُدَّ بِرُکْنِهِ کُلَّ بِدْعَةٍ وَ اهْدِمْ بِعِزِّهِ کُلَّ ضَلالَةٍ وَاقْصِمْ بِهِ کُلَّ جَبَّارٍ وَأَخْمِدْ بِسَیْفِهِ کُلَّ نَارٍ وَأَهْلِکْ بِعَدْلِهِ جَوْرَ کُلِّ جَائِرٍ وَأَجْرِ حُکْمَهُ عَلَى کُلِّ حُکْمٍ وَأَذِلَّ بِسُلْطَانِهِ کُلَّ سُلْطَانٍ. اللهُمَّ أَذِلَّ کُلَّ مَنْ نَاوَاهُ وَأَهْلِکْ کُلَّ مَنْ عَادَاهُ وَ امْکُرْ بِمَنْ کَادَهُ وَ اسْتَأْصِلْ مَنْ جَحَدَهُ حَقَّهُ وَاسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَسَعَى فِی إِطْفَاءِ نُورِهِ وَ أَرَادَ إِخْمَادَ ذِکْرِهِ اللهُمَّ صَلِّ‌عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَعَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَفَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَالْحَسَنِ الرِّضَا وَالْحُسَیْنِ الْمُصَفَّى وَجَمِیعِ الْأَوْصِیَاءِ مَصَابِیحِ الدُّجَى وَأَعْلامِ الْهُدَى وَمَنَارِ التُّقَى وَ الْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ الْحَبْلِ الْمَتِینِ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ وَصَلِّ عَلَى وَلِیِّکَ وَ وُلاةِ عَهْدِکَ وَالْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَمُدَّ فِی أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِی آجَالِهِمْ وَبَلِّغْهُمْ أَقْصَى آمَالِهِمْ دِینا وَدُنْیَا وَآخِرَةً إِنَّکَ‌عَلَى‌کُلِّ‌شَیْءٍ‌قَدِیرٌ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f .•°°•.💞.•°°•. ┄┅✼✰❖◈🌹◈❖✰✼┅┄ 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 🔰 🔰
1_400745770.m4a
3.38M
┄┅✼✰❖◈🌹◈❖✰✼┅┄ صلوات ضراب اصفهانی صوت ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 2⃣1⃣ 🌴🌹... چرا چای را در نعلبکی می ریزند ؟ چون نعلبکی سینه اش باز است ،
3⃣1⃣ 🌴برادران یوسف پیش یعقوب آمدند : ✨ "قالوُا یا أَبَا نَا مالَکَ لا تَأمَنّا عَلی یوسف و إنّا لَهُ لَناصِحون " یوسف ؛آیه ۱۱ ✨چرا به ما اطمینان نمی کنی نسبت به یوسف ؟ یعقوب چه بگوید؟ بگوید اطمینان دارم یا ندارم ؟ بگوید اعتماد دارم ! دروغ گفته (هر راست نباید گفت) . بگوید اعتماد ندارم ! (هر راست نشاید گفت) لذا هم راست می گوید هم راستش را نمی گوید ، چه گفت ؟ ✨" قال إنّی لَیَحزُنُنی أَن تَذهَبوا بِهِ " 🌴گفت : اگر یوسف را ببرید من نگران می شوم" راست گفت . خیلی به یوسف دلبسته بود . 🔻 "و أَخافُ أَن یَأ کُلَهُ الذِئبُ ُ" شما می دانید منطقه کنعان ؛ منطقه گرگ خیزی است ،به همین خاطر به آن مَذئبه یعنی محل گرگها . می ترسم گرگها برسند و اورا تکه تکه کنند ✨"وَ اَنتُم عَنهُ غا فِلُون " کلامش را غربال می کند . نمی گوید گرگ ها بیآیند و شما نتوانید از او مراقبت کنید. چون آنها خودشان را آدمهای قدرتمندی می دانستند ، می گفتند :" نَحنُ عُصبَة" کلامش را نرم کرد " و اَنتُم عَنهُ غافِلون" شما سرگرم کار خودتان باشید و نسبت به اوحواستان جمع نباشد . 🍁ببینید هم راست گفت وهم راستش را نگفت .نگفت شما می خواهید یوسف را درچاه بیاندازید وگرنه یعقوب می دانست ، این صریح آیه قران است : ✨ "سَیَرَ اللهُ عَمَلُکُم و رَسُوله " خدا کارهای شما را می بیند نه این که می داند ، اصلا جلو چشمش است که شما چکار می خواهید بکنید . 🌾 "و رسوله " و پیامبر او هم می داند . کسی که پیامبر خدا می شود ،علم و آگاهی او همان علم و اگاهی الهی است ..... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی (یادی از شهید مرتضی خانجانی، فرمانده گردان کمیل) قسمت اول هرگز گمان مبر که ز یاد تو غافلم بنشستم ار خموش خدا داند و دلم مرداد ماه سال ۶۵ بود که به دوکوهه رسیدم .نیروهای اعزامی باید بین گردان ها و واحدها تقسیم می شدند و قرعه فالِ من گردان کمیل بود. اولین بار بود که به جمع بسیجیان گردان کمیل می پیوستم و آن موقع نمی دانستم که این قرعه، دقیقاً ۲ سال بعد یعنی مرداد ماه سال ۶۷ برگ برنده ای برای من رقم خواهد زد و بخت بلندی را نصیبم خواهد کرد. مدت زمان مدیدی بود که نیروهای هر گردان تقریباً ثابت مانده بودند و بعد از اعزام به گردان هایی که قبلاً در آن بودند، ملحق می شدند و من که قبلاً در گردان مالک بودم علی القاعده باید به گردان مالک می رفتم اما چنین نکردم. بعد از دوکوهه به اردوگاه لشگر در کوزران اعزام شدیم. منطقه ای کوهستانی بین کرمانشاه و اسلام آباد غرب، هر گردان در منطقه ای نسبتاً مسطح و مناسب و در ارتفاعی چند صد متری از سطح جاده اصلی و در چادرهایی برپا شده مستقر شده بودند. بعد از چند روز بچه های مالک را دیدم ، و قرار شد دوباره به گردان مالک ملحق شوم، اما برادر خانجانی معاون گردان مایل بود که در کمیل بمانم. یک روز دم غروب یکی از بچه ها به من گفت معاون گردان با تو کار دارد، مرتضی خانجانی معاون گردان، بیرون چادر منتظر من بود، قدی بلند داشت با لباسی آراسته و با چشمانی که نجابت و گیرایی را باهم در آمیخته بود. ۲۰ سال بیشتر نداشت. ۲ سالی از من کوچک تر بود اما صلابت و وقارش اصلاً به سنش نمی خورد. در گفتار آرام بود و در رفتار با وقار، آنچنان که در مقابلش احساس خُردی می کردم. ای خُنُک آن را که بیند روی تو یا در افتد ناگهان در کوی تو ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بعضے ها را هر چقدر بخوانے نمے شوی! بعضے ها را هر چقدر گوش دهے عادت نمے‌شوند!😭😭 بعضے ها هر چہ شوند باز هم تازه هستند و دیدنی مثل ...😭😭😭😭 😭😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 7
بسم رب الشهدا و الصدیقین ⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊 قسمت 8⃣1⃣ عملیات والفجر مقدماتی جزو آن دسته از عملیات هایی بود که غم غریبی و مظلومیت فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) را بیش از پیش نمایان کرد. عملیات در فکه انجام شد. زمین فکه رملی بود و رزمندگان برای عبور از این زمین مشقت زیادی را باید متحمل می شدند. از طرف دیگر، دشمن سخت ترین موانع را با استفاده از بدترین نوع سیم خادار، تله های انفجاری و بشکه های مواد آتش زا در داخل کانال های عمیق که محل عبور رزمندگان بود، قرار داده بود تا سد راه آنها شود. گردان کمیل پس از پیشروی به سمت دشمن، در یکی از کانال ها گرفتار شده بود و هیچ راه پس و پیشی نداشت. فرمانده ی لشکر هم فقط میتوانست با آنها ارتباط بی سیم برقرار کند.همت با آنکه میدانست یارانش دیر یا زود در آنجا به شهادت میرسند، اما هیچ کاری از دستش برنمی آمد، جز دلداری دادن آنها و خون دل خوردن. هر دو طرف تا لحظات آخر که ارتباط بی سیم قطع شد، به یکدیگر روحیه میدادند. نیروهای گردان کمیل در حالی که اکثرا مجروح بودند، با لب تشنه به شهادت رسیدند. گرد غم و اندوه و رنج در چهره ی همت به خوبی نمایان بود و از این که نتوانسته بود کاری انجام دهد، خودخوری میکرد. ادامه دارد... ⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی (یادی از شهید مرتضی خانجانی، فرمانده گردان کمیل) قسمت اول هرگز گمان مبر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی دوم چند دقیقه ای را با هم قدم زدیم و صحبت کردیم، بحث، ماندن یا رفتن من بود، بخاطر ندارم چه گفتم یا چه شنیدم. فقط می دانم کلامش نافذ بود و گیرا، سراسر مهر بود و لبریز از صداقت. و من ماندم. کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست یعد از کوزران به اردوگاه کرخه رفتیم و از آنجا به خط پدافندی مهران، بعد از عملیات والفجر ۸ و آزادسازی فاو عراق به تلافیِ از دست دادن فاو مهران را تصرف کرده بود و یک ماه قبل در عملیات کربلای ۱ دوباره رزمندگان اسلام مهران را از دشمن بعثی باز پس گرفته بودند، من قبل از اینکه عراق مهران را اشغال کند با گردان مالک در این خط پدافندی بودم و حالا بعد از آزاد سازی مجددِ آن دوباره به این منطقه می آمدم . وسعت مناطق آزاد شده خیلی بیش از مناطقی بود که قبلاً در اختیار ما بود. خطِ پر تحرک و پر پیچ و خمی بود همه چیز داشت، ارتفاع و کانال و خاکریز و کمین و ... خلاصه همه چی تمام بود. حدود یک ماه در آنجا بودیم و تقریباً ۲۰ نفر از نیروهای گردان در این مدت شهید شدند، در یکی از روزها، خبر مجروح شدن خانجانی را به من دادند با موتور در حال سرکشی به بچه ها بود که ترکش خمپاره به پهلویش اصابت کرده بود. به بالای سرش که رسیدیم روی زمین افتاده بود ترکش، چندان کاری نبود قدری خون ریزی داشت چهره اش همچنان آرام و با وقار بود چند دقیقه طول کشید تا آمبولانس رسید. وقتی او را بلند کردیم تا داخل آمبولانس قرار دهیم خطاب به ما یک جمله گفت: "ببخشید، شما را هم به زحمت انداختم." چه چیز را باید می بخشیدیم، کدام زحمت را بردوش ما گذاشته بود. به کجا رسیده است که هیچ حقی را برای خود قائل نیست، نه به فکر زخمش بود و نه به فکر دیر آمدن آمبولانس، نگران زحمتی بود که بخاطر حملش تا داخل آمبولانس بر دوش ما نهاده است. ای کاش زبانش را که نه، دستانش را بوسیده بودم. حیف شد که قدر آن لحظات را ندانستم. هر که او ارزان خرد ارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد بعد از چند روز دوباره خانجانی به خط برگشت. واضح بود که درمان نشده شده است و گاهی درد اذیتش می کرد. اما این دردها، کوچک تر از آن بودند که موجب ملال او گردند و اصلاً مگر برای او فرقی هم می کرد، سالم باشد، یا مجروح درد بکشد، یا نکشد خط پدافندی باشد، یا عملیات، او عاشق هر چیزی بود که از سوی دوست می رسید. عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 3⃣1⃣ 🌴برادران یوسف پیش یعقوب آمدند : ✨ "قالوُا یا أَبَا نَا مالَکَ لا تَأم
4⃣1⃣ 🌴✨... صحافی ها را ببینید صحاف ها این پایان نامه ها را که جلد می کنند جلدها خوش قواره نیستند ، صاف نیستند . این را ده - بیست ساعت زیر دستگاه های پرس ، زیر فشار می گذارند، بعد در می آورند صاف صاف است . 🌾📚انسان هم همینطور است. اگر بخواهد صفایی پیدا کند باید فشارها را تحمل کند. 👈با فشار هاست که به صفایی می رسد . یوسف اگر صفایی پیدا کرد بخاطر فشار هایی بود که از ابتدا متحمل شد ، حال هر کسی که بخواهد صفای بیشتری پیدا کند باید فشاربیشتری هم تحمل کند. 🌴✨و حضرت یوسف از همان ابتدا از آغوش گرم پدر جدا شد و به آغوش سرد چاه افتاد ؛ به دست چه کسانی؟ این خودش یک فشار است ! از فشار چاه خیلی بیشتر بود . ↩️به دست برادران خودش آنهم برادران بزرگترازخودش ؛ نه هم سن و سال خودش ! برادران او را به چاه انداختند و بی رحمانه رفتند . ✍ "و جاءَت سَیّارَة " یک کاروانی ، یک قافله ای از راه رسید .... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 5⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #پاتکِ_شیطان🔻 ✍ ما انسان‌ها یه دشمن زخم خورده داریم به اسم #شیطان 👿
❣﷽❣ 6⃣1⃣ ✨ 🔻 ، .🔻 👌👌 یکی از دستورات قرآن، که بدون استثناء، همه‌مون بهش عمل می‌کنیم دستور خوردنه:😂😉😜 "کُلُوا" 👈 بخورید. ✔ همه‌مون این قسمت آیه رو بلدیم و بهش عمل می‌کنیم: "کُلُوا وَاشْرَبُوا..." 👈 بخورید و بیاشامید. 🍉🍳🍗🍦🍺 📣📣... امّا یادمون باشه که از نظر قرآن، خوردن مسئولیت داره‌.😟😕😩 ⛔️ در قرآن چندین بار دستور "کُلُوا" اومده، ولی هیچ کجا نمیگه بخورید، و برید دنبال کارِتون. ☝️ هر کجا گفته بخورید، بعدش از ما یه چیزی خواسته. با هم چند تا از این آیات رو مرور کنیم. 👌 دقّت کنید: در بسیاری از این آیات، رویِ حلال و طیّب و طاهر بودنِ هم تأکید شده: 👇️👇️👇️👇️👇️ 🕋 کُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللهِ وَ لَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ (بقره/۶۰) 👈 بخورید، ولی نکنید. 🕋 کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّباً وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ (بقره/۱۶۸) 👈 بخورید، ولی بعدش دنبال راه نیفتید. 🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِله (بقره/۱۷۲) 👈 بخورید، ولی خدا رو بجا بیارید. 🕋 کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اتَّقُوا الله (مائده/۸۸) 👈 بخورید، ولی هم داشته باشید؛ و خدا ترس باشید. 🕋 کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا (اعراف/۳۱) 👈 بخورید، ولی نکنید. 🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ لَا تَطْغَوْا فِیهِ (طه/۸۱) 👈 بخورید، ولی و سرکشی و پرده‌دری نکنید. 🕋 فَکُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ (حج/۲۸) 👈 بخورید، ولی رو یادتون نره، اونها رو هم اطعام کنید. 🕋 کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحًا (مومنون/۵۱) 👈 بخورید، ولی هم انجام بدید. ❗️❗️ حتّی قرآن می‌فرماید، ما به زنبور عسل وحی کردیم: 🕋 کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا (نحل/۶۹) 👈 از شیره گلها بخور، ولی راه پرودگارت رو طی کن. ☝️یعنی خوردن، برای حیوانات هم مسئولیت داره.😯😳 حالا جا داره که بگیم، آدمهایی که خدا رو میخورن، و از زیر بارِ مسئولیت شونه خالی میکنند، از حیوانات 🐂🐑🐐🐪 هم کمتر هستند. 📣📣... از این به بعد، هر وقت خواستیم بخوریم، با دقّت بیشتری بخوریم. ☝️ با هر غذا خوردنی، یه مسئولیتی رو دوشمون داریم. 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌻 این قسمت دشت هاے سوخته فصل هفتم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼 این قسمت دشت های سوخته فصل هشتم قسمت 5⃣3⃣1⃣ ابراهیم همت هنوز فرصت نکرده بود که درست وسیر و پر، خانواده اش را، دوستانش را، شهر ودیارش را و همسرش را ببیند که دوباره به جبهه برگشت.نه طاقت ماندن داشت و نه امکان دور شدن از منطقه را.😢 روز۲۴فروردین ۱۳۶۱. احمد، همت، شهبازی، کریمی، ورامینی،در کنار فرمانده گردان های خود، وزوایی، قجه ای، چراغی، قهرمانی، موحد دانش، اکبر حاجی پور، اصغر رنجبران، شعف و همه کسانی که در عملیات فتح المبین خوش درخشیده بودند، جلسه گذاشته بودند و ضمن بررسی نقاط قوت و ضعف تیپ محمد رسول الله در عملیات فتح المبین درباره ی بازسازی و آمادگی برای شرکت در عملیات بیت المقدس ، سخن گفتند.👌 در این جلسه اعلام شد که تیپ محمد رسول الله در عملیات جدید با ۱۲گردان رزمی وارد عملیات خواهد شد و برای آماده کردن این گردان ها و نیروها و تأمین امکانات و ادوات و شناسایی منطقه عملیاتی فرصت فرماندهان بسیار اندک است . پس فوری باید کار را شروع کرد.👌🌹 کارهای شناسایی شروع شد و در مدتی کمتر از یک ماه شناسایی ها کامل شد و نیروها از لحاظ روحی و جسمی آماده ی عملیات گشتند.👌 در این میانه نقش احمد متوسلیان، همت،و شهبازی و کریمی بسیار پررنگ بود.😊 نیروها آماده ی حرکت شده اند.دوباره چهره ها نورانی و نگاه ها زلال تر شده است . دوباره خیلی ها شب ها را در چاله هایی که این ور و آن ور کنده اند در حال عبادت و توبه و استغاثه می گذرانند.😢 فرماندهان عالی جنگ در شب نهم فروردین ۱۳۶۱در حال طراحی عملیات ((بیت المقدس))برای آزادسازی خرمشهر هستند.اینان در این جلسه به دو طرح و شیوه ی عملیاتی رسیده اند. ادامه دارد..... ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
‌‌ 🌷مهدی شناسی ۳۳🌷 🔷تمام گره های ریز و درشت ما به دست امام باز می شود و اگر این را بدانیم،دلمان شیف
‌🌷مهدی شناسی ۳۴🌷 🔷وقتی پرده می گذاریم،یعنی رابطه ی چندان خوبی با نور مستقیم خورشید نداریم؛چون محدود هستیم و ضیق وجودی داریم و اگر اندکی بیشتر با این چشم محدودمان به او نگاه کنیم،کور می شویم. 🔷یعنی چون محدودیم،از او کناره می گیریم؛نه فقط به خاطر این که او قوی است.بلکه به خاطر این که ظرفیت ما کم است و تحمل این همه نور را ندارد. 🔷خورشید این طور نیست که بگوید:حالا که محدودی،من هم غروب می کنم! 🔷او آن قدر مهربان است که با وجود پرده ها و محدودیت ها سعی می کند از هر روزنه ای که شده،نور خود را برساند. 🔷اصل وجود امام در میان مردم برکت است.امام باقر علیه السلام می فرمایند:"به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی،نابودی را از قریه ای برمی دارد." 🔷اگر امام مهدی علیه السلام نبود اوضاع و احوال هستی،هرگز چنین نبود؛نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند.روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد. 🔷وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🥀🥀 🍃هنوز هم هایی هستند که مرام و معرفتشان🌴 زمینه ای شد برای ِ 💪 زمان شدنشان.‍ ‍ . 🍃آن ها که معتقدند کار خیر را خوب است ببیند .همان هایی که ثابت کردند اگر برای خـ❤️ـدا باشی، خریدارت می شود. . مثل که اقتدا به (ع) کرد و برای دفاع🌺 از راهی شد. . 🍃مدافـــــعی که به سبب دعای خیر مادرش ، ها 😞شد..همان ســـــرداری که نامش بر سردرِ دلـها خودنمایی می کند و داغ شهادتـ🕊ـش ، داغترین خبر های جهان است. . 🍃خوش به حالت، دوشادوش فرمانده راهی بزم شدی. . 🍃 پاداش راهی که انتخاب کردی، مُهر شهـــــادتی بود که بر شناسنامه ات زده شد😔 . 🍃چقدر خاطر را می خواستی که مانند پسرش 😓و همچون مادرش بال و پر سوختـه😭 در آغوشش آرام گرفتی. . 🍃مشتاق بودی اماچه کسی می دانست روی دست هزاران عاشـ💚ـق ، دوراهی 😞 نصیبت می شود و پس از آن به زیارت و می روی. . 🍃 به کشورت برگشتی و میزبانت شد😓 . 🍃منتظـــرِ خوبی بودی که با بغــضِ 😭 بر پیکر مطهرت خوانده شد و پس از آن در (ع)آرام گرفتی. . 🍃چه زیبا -بخـیر شدی .شاید هم از دعای پـــدری بود که این روزها عده ای کوردل دلـ💔ـش را به درد آورده است. . 🍂راستی عجب دارد تازه که باقی روزهای زندگی اش را به یادِ دوماه با توبودن ،با و آه دل باید سپری کند.😭 . ✍️به قلم . 🌸 . 📅تاریخ تولد: ۱۳۷۱/۴/۳۰ . 📆تاریخ شهادت:۱۳۹۸/۱۰/۱۳ . ❣️محل شهادت: عراق . 🥀محل دفن: شبستان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بسم الرب الحسین سلام خدمت عزیزان گروه🙃 امیدوارم حال همه خوب باشه وکسی دچار این بیماری منحوس نشده باشع😔 عزیزان به این منظور ما تصمیم گرفتیم کمکی در این اوضاع به بچه های بی سرپرست و بد سرپرست کنیم هرکه دستی به خیر دارد مارو در این😊امر خیر یاری کنید💛 هرکس قصد کمک داشت پیوی بنده مراجعه کند @Rah_1382
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین ⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊⚜🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 8
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 قسمت 9⃣1⃣ راوی: سعید مهتدی توی پادگان ابوذر، یک خط FX داشتیم که اصلش توی مخابرات بود. یک خطش را هم پارالل کرده بودند به اتاق ما که گوشی اش شماره گیر نداشت. یک بار که آنجا بودیم، رضا دستواره، که شوخی و شیطنت هایش زبانزد بود، بدون مقدمه گفت: "میخواین با همین گوشی براتون شماره بگیرم ؟ " عباس کریمی گفت:" مگه میشه؟" رضا گفت: "یه قلقی داره که با اون میتونی شماره تو بگیری." عباس کریمی گفت:" چه قلقی؟" گفت:" وقتی گوشی رو بر میداری، یه تقی میکنه، با همین تقه ها میشه شماره گرفت. حالا چجوری؟ هر تقه یعنی یه شماره، مثلا اگر شماره ات هشت باشه، باید هشت تا تقه بزنی و الی آخر." همه داشتیم باور میکردیم . جالب اینکه امتحان هم کرد و شماره 119 را گرفت.بعد به عباس کریمی گفت: " عباس شماره تو بده تا برات بگیرم. " عباس هم شماره تلفن خانه ی خواهرش را داد. رضا شروع کرد به تقه زدن، بعد گوشی را گرفت در گوشش و گفت:" الو، الو، صدا خیلی ضعیفه، شما صدای منو میشنوین؟" بعد گوشی را داد به عباس و گفت: "بیا بگیر با خواهرت حرف بزن، فقط صدا خیلی ضعیفه ها، باید داد بزنی. " عباس کریمی هم گوشی را گرفت و گفت: " الو، الو." بعد رو به رضا گفت: "این که صدایی نمیاد. " رضا گفت:" مومن، صدا ضعیفه باید داد بزنی." عباس کریمی هم شروع کرد به بلند حرف زدن، داد میزد و میگفت: "الو، الو، صدا میاد؟ "مجددا به رضا گفت: " مارو سرکار گذاشتی؟ " رضا گفت: " منو سر کار گذاشتین." این را گفت و خنده اش بلند شد. حالا نخند، کی بخند. همه می خندیدیم. در همین حین، تلفن زنگ زد. رضا رفت گوشی را برداشت و گفت:" حاج همت، باتو کار دارن." همت گفت:" من با کسی کار ندارم. گوشی رو بذار بچه جون. " رضا گفت:" حاجی به جون خودم راست میگم، طرف میگه کار واجب داره." همت گفت:" خیال کردی میتونی منم مثل عباس سرکار بذاری؟ نه، حنات پیش من رنگی نداره." رفتم گوشی را از دست رضا دستواره گرفتم، دیدم راست میگوید، از قرارگاه نجف است. گفتم: "حاجی، رضا راست میگه." گفت:" شماها چی خیال کردین؟ یعنی من انقدر ساده ام که حرف شمارو باور کنم. " آنقدر التماسش کردیم تا آمد و گوشی را گرفت. وقتی دید که حرف ما راست بوده، گفت: "نمیتونستین زودتر بگین از قرارگاه نجف باهام کار دارن؟ لال بودین؟ " ادامه دارد... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 6⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻 #خوردن، #مسئولیت_داره.🔻 👌👌 یکی از دستورات قرآن، که بدون استثناء، همه
❣﷽❣ 7⃣1⃣ ✨ ⭕️ قرآن میگه: 📖 وَ أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا و َمِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ (نحل/۶۸) ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (نحل/۶۹) 👈 پروردگار تو به زنبور عسل، الهام نمود که: «از کوه‌ها و درختان و داربستهایی که مردم می‌سازند، خانه‌هایی برگزین! 👈 سپس از تمام ثمرات و شیره گلها بخور، و راه‌هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، به راحتی بپیما! 👈 وقتی زنبورها این مراحل را طی کردند، "از درون شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای مختلف (یعنی عسل) خارج می‌شود که در آن، شفا برای مردم است؛" به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که می‌اندیشند. 🔹 بندگانِ خوبِ خدا هم مثل زنبور عسل هستند: 🔸 از پستی‌ها دوری می‌کنند، و بلندی‌ها رو انتخاب می‌کنند، 🔸 سپس از معارف الهی استفاده میکنند، و راه پروردگارشون رو خاضعانه طی میکنند. 🔸 نتیجه این میشه که، مثل زنبور که از شکمش عسل خارج میشه، این افراد هم از حلقومشون حکمت و حلاوت‌های معنوی خارج میشه. 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 4⃣1⃣ 🌴✨... صحافی ها را ببینید صحاف ها این پایان نامه ها را که جلد می کنند ج
🌴🌻بسم الله الرحمن الرحیم 🌻🌴 5⃣1⃣ ... بعضی ها فکر می کنند که تسبیح دست بگیرند و روزی سیصد بار ، چهار صد بار مثلا سبحان الله بگوید ،لا اله الا الله بگوید ، آیا این ذکر است . ؟ ⭕️👈ذکر یعنی خدا را یاد کردن یعنی وقتی که انسان می تواند معصیتی بکند به یاد خدا بیافتد و ترک کند ، به این ذکر می گویند . ✅ الان می توانم غیبت فلانی را بکنم به یاد خدا بیفتم و بگویم خدا خوشش نمی آید پس من هم غیبت فلانی را نمی کنم . این می شود ذکر . 🌕💫شما نه سبحان الله گفته اید نه لا اله الا الله گفته اید ، شما ذاکرید . ولی کسی صبح تا شب تسبیح دستش است ، سبحان الله می گوید به وقتش هم غیبت می کند، به وقتش هم تهمت می زند. این به عمرش یک ذکرهم نگفته است. 🌕📚لذا درروایت داریم خیلی ها که ذاکرند دردنیا وقتی به آن عالم می روند می بینند هیچ اثری از ذکرآنها در پرونده آنها نیست ؛ می گویند : ما یک عمر ذکر گفتیم . 🌴👈می شنوند که : به ما چیزی نرسیده است . چون حقیقت ذکر همین است . و این آیه حقیقت ذکر را برای ما نشان می دهد . ❇️〽️ذاکر واقعی و ذکر حقیقی و حقیقت ذکر هم اینست که انسان در وقت گناه به یاد خدا بیافتد و از گناه فاصله بگیرد . همین کاری که پیشنهاد گناه به او می شود . (به حضرت یوسف ) ❎〽️ "قال معاذ الله" می گوید پناه برخدا "إِنَّهُ رَبِّی أَحسَنَ مَثْوایَ وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ "👌همسر عزیز مصر به او توجه کرد۰ "هَمَّ بِها" ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 👇یوسف هم توجه می کرد👇 👇" لَوْلا أَنْ رَاءَ بُرهانَ رَبِّهِ " 👇 اگر برهان پروردگارش را نمی دید"..... ‼️‼️چه می شد ۰۰۰۰ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_511923969.mp3
4.72M
توبگو بمیر میمیرم برات😭😭 اصلا هرچی که بگی رو چشم😭😭 آره من مریض عشقم حسین😭😭 کاشکی تو حرم قرنطینه شم😭😭 خیلی قشنگه😭😭😭 التماس دعا😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی #قسمت دوم چند دقیقه ای را با هم قدم زدیم و صحبت کردیم، بحث، ماندن یا رف
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 راوی: برادر دهقانی سوم با بالا آمدن آفتاب کمی از شدت درگیری کاسته شد. مجروحین و شهدا را به عقب منتقل کردیم و پشت دژ موضع گرفتیم. در امتداد دژ و پشت سر ما بچه های گردان مالک قرار داشتند. درست از همان روز اول تانک های دشمن دست به تحرک زدند و دائماً زیر آتش بودیم. بعد از سامان دهی نیروها، من، برادر خطیبی و برادر امینی به همراه خانجانی در یک سنگر بودیم . خانجانی تقریباً ساکت شده بود و هیچ حرفی نمی زد. بیشتر بیرون سنگر بود، نمی دانم به چه می اندیشید. به روزها و شب هایی که در جبهه سر کرده بود، به آینده جنگ، و یا به شهادت. دشمن دائماً تحرک داشت و نقطه اتکا بچه ها در این اوضاع کسی نبود جز خانجانی. بچه ها با دیدن کمترین تغییری در وضع و موضع تانک های دشمن خانجانی را فرا می خواندند و او بلا درنگ به یاری شان می شتافت و اوضاع را از نزدیک بررسی می کرد و دستورات لازم را می داد. در این میان فقط بچه های گردان کمیل نبودند که به او دلگرم بودند، در سمت گردان مالک نیز هر اتفاقی که می افتاد، برادر راسخ فرمانده گردان مالک سراغ من می آمد و می گفت به خانجانی بگو تانک های عراق به روی دژ آمده اند یا آرایش شان را تغییر داده اند و یا ... و من نیز مطالب را به خانجانی می گفتم. یا اینکه خودِ برادر راسخ مستقیماً با خانجانی صحبت می کرد و از او کمک می گرفت، این اتفاق چند بار در روز می افتاد. نمی دانم چند روز به همین منوال گذشت، یک، دو یا سه روز، اما آن روز از اول صبح دشمن شروع به تحرک کرده بود و آتش دشمن نیز نسبتاً شدید تر شده بود. یکی، دو بار خانجانی برای سرکشی به بچه ها و بررسی اوضاع از سنگر خارج شده بود. من داخل سنگر بودم که خانجانی از یکی از همین سرکشی ها برگشت، وارد سنگر شد و کنار من نشست . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود و نفس تازه نکرده بود که برادر خطیبی سرش را به درون سنگر خم کرد و گفت تانک های دشمن دارن میان جلو. خانجانی بدون اینکه کلمه ای بگوید و بدون لحظه ای درنگ از سنگر خارج شد. چند ثانیه نگذشته بود که صدای انفجار خمپاره دلم را لرزاند. صدای انفجار خیلی نزدیک بود. درست بالای سنگر، همان مسیری که خانجانی طی می کرد، هنوز از جا بلند نشده بودم که خطیبی جلو سنگر فریاد زد، بیا خانجانی رو ببند، با عجله از سنگر بیرون آمدم به بالای سرش رسیدم ترکش بالای چانه اش را بریده بود و لبش را از چانه اش جدا کرده بود.دندانهای سفیدش از بین فک و لبش نمایان بود. اما ایکاش فقط همین بود. ترکش رگ های گردنش را نیز بریده بود. زیر لب گفتم دیگر نیازی به بستن زخمش نیست، در شان او نبود که زخمش را ببندیم. داغ داريم نه داغـی كه بر آن اخم كنيم مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم مرد آن است كه از نسل سياوش باشد "عاشقی شيوه‌ی رندان بلا كش باشد " 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣9⃣ #فصل_یازدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣9⃣ دلهره ای افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا. توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینی بوس جلوی در خانه پارک کرده و فامیل و حاج آقایم و شیرین جان و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده می شوند. همان جلوی در وا رفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار کردم بگویند چه اتفاقی افتاده، کسی جواب درست و حسابی نداد. همه یک کلام شده بودند: «صمد پیغام فرستاده، بیاییم سری به شما بزنیم.» باید باور می کردم؛ اما باور نکردم. می دانستم دارند دروغ می گویند. اگر راست می گفتند، پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود. تیمور با برادرش کجا رفته؟! چرا هنوز برنگشتند. این همه مهمان چطور یک دفعه هوای ما را کردند. مجبور بودم برای مهمان هایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا می پختم و اشک می ریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم می برد! منتظر صمد بودم. از دل آشوبه و نگرانی خوابم نمی برد. تا صدای تقّه ای می آمد، از جا می پریدم و چشم می دوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣9⃣ #فصل_یازدهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣9⃣ نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سرکردم و گفتم: «من هم می آیم.» پدرشوهرم با عصبانیت گفت: «نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچه هایت.» گریه ام گرفت. می نالیدم و می گفتم: «تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید.» پدرشوهرم دوباره گفت: «تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند.» زارزار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: «شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب.» این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: «ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است.» این را که شنیدم، پاهایم سست شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❌شهید مظلوم....، شرمنده ڪه تروریست یا قاتل نبودی ،ڪه برایت هشتگ ترند ڪنند و تقاضای بخشش ڪنند علی بیرامی، عصر روز حین خدمت برای امنیت ڪشور در مرزهای غربی به دست گروه‌های به شهادت رسید....🕊 💬 علی جان ، آسوده زیرا در این سرزمین مردمانش برای قاتلین ترند میڪنند . برای یڪ پیرمرد هشتاد ساله ڪه به مرگ طبیعی از رفته غمگین میشوند و نوحه سر میدهند . اینجا ڪسی نیست ڪه رشادت و شما باشد .😔 💭ننگ بر جامعه زده امروز ما ،ڪه سلبریتی هایش فقط دلواپس مادران هستند، ....،💔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
از شام بلا شهید آوردن😭😭😭 🔴🔴 خبر فوری مسئول ایثارگران کل سپاه خبر داد: ♦️شناسایی پیکر هفت تن از شهدای مدافع حرم در سوریه اسامی شهدای تفحص شده👇: 🌹شهید رضا حاجی زاده (مازندران) 🌹شهید علی عابدینی (مازندران) 🌹شهید محمد بلباسی (مازندران) 🌹شهید حسن رجایی فر(مازندران) •••• و به همراه آنان 🌹شهید زکریا شیری (قزوین) 🌹شهید مجید سلمانیان (البرز) 🌹شهید مهدی نظری(خوزستان) خوش آمدید قهرمان ها💔 شادی روحشون صلوات😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🚩 استوری همسر شهید محمد بلباسی در واکنش به بازگشت پیکر مطهر هممسرش از سوریه😭😭😢😢 ⭕️ پی نوشت: حرمت خانواده شهدا را نگه دارید؛ اینها تاج سر انقلاب هستند. دلشان بشکند، دل شهدا هم می شکند! 😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهدای خانطومان در راه وطن...❤️ محمد بلباسی و یاران مازندرانی‌اش پس از پنج سال از سوریه برگشتند... 😭😭 رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید...😭😭😭 خوش آمدی برادرم...💔😔 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f