eitaa logo
سلام بر ابراهیم
2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔹✨شب بود. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس بود! 🔸✨بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. 🔹✨آن شب از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! 🔸✨هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.آخر شب برگشتیم مقر، دوباره خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. 🔹✨قبل از صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. 🔸✨من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، از اذان بیدار می شود و مشغول نماز📿. 🔹✨ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن کرد. بعد هم مداحی (علیها سلام)! 🔸✨اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. 🔹✨بعد از خوردن به همراه بچه ها به سمت برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا خواندم 🔸✨گفتم: خب آره، شما قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. 🔹✨یکدفعه دیدم وجود مقدس (علیها سلام) تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، . هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به کردن ادامه داد. 📚منبع/کتاب سلام بر ابراهیم/ص 190 💟 @hemmat_hadi
🌷 آیت الله بهــجت(ره): مجـلس #روضـــه را حــساب بڪنید ڪه ڪربــــلاست آن آقا بالای مـــنبر میگفته است: وقتی ڪه می خواهید به روضــه بروید اگر از شـــــما سوال ڪردند ڪه ڪجا می‌خواهید بروید؟ نگویید می خـواهید بروید روضـــــه بگویید می خواهیم برویم #ڪــربلا! 💠 @hemmat_hadi
میشدم وقتی میخواند. دل پاکی داشت و اشک روان. در حرف های دلی میزد. قسمت هایی از را می خواند. یادم است سیاهپوشان بود؛ یک روز قبل از محرم. آمد روضه بخواند، برگشت همان اول بسم الله گفت: بچه ها محرم اومد. همین یک جمله را که گفت همه زدند زیر ... سلام ما را به ارباب برسون شهید 🌷
خواب #حضرت_رقیه(س) رو دیده بود بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از #گناه گذشتی ما هم شهیدت میکنیم. موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام #روضه حضرت رقیه بخون گفتم نمیخونم، داری میری حسین #بچه هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های #گریه میکرد. ✍به روایت سیدرضا علیزاده، ذاکر اهل بیت #شهید_حسین_محرابی🌷 #شهید_مدافع_حرم ❤️ @hemmat_hadi
همیشہ عــادت بہ خونــدن #زیــارت_عـــاشورا داشت. هر روز صبــح یڪ زیارت عاشــورا مےخـوند ... و #روضـہ ش را در ماشیـن هنگام رفتــن سر ڪـار گوش مےڪـرد. #شهیــد_جواد_محمـدی 🌷 #شهید_مدافـع_حـرم ❤️🍃 @hemmat_hadi
✨ارادت شهدا به ائمه اطهار✨ 🔸ارادت #خاصي به حضرت #صديقه.طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس #روضه زياد مي‌گرفت. چند تا #مسجد و #فاطميه هم به نام و ياد بي‌بي #ساخت. 🔹توي مجالس روضه، هر بار كه #ذكري از مصيبت‌هاي #حضرت مي‌شد، قطرات #اشك پهناي #صورتش را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🔸خدا رحمت كند #شهيد_محسن_اسدي را، #افسر همراه حاجي بود. براي #ضبط صحبت‌هاي سردار، هميشه يك #واكمن همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از #سقوط هواپيما، همان واكمن را #روشن كرده بود و چند جمله #راجع به #اوضاع و #احوال خودشان گفته بود.  🔹درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي #خونسرد و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: #صلوات بفرست. همه صلوات مي‌فرستند.  🔸در آن نوار، آخرين #ذكري كه از #حاجي و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « #يا.فاطمه.زهرا » است. #شهید_احمد_کاظمی🌷  💟 @hemmat_hadi
🌷 💠اون سال تکیه یه حس دیگه ای داشت ✨🌷✨هر سال که می شد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه ولایتی. یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی خواستیم رو برپا کنیم. ✨🌷✨تو جمع رفقا می گفت هر طور شده باید این سیاهی ها نصب بشه. باید این ها برقرار باشه. حسینی که از جون و دل مایه می گذاشت در خونه ارباب و نمی خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی کنه اومد در خونه ما ✨🌷✨گفت: من نمیاد که امسال تکیه نباشه. سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت. اونشب تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها از قرار معلوم شب رو هم تو خوابیده بود. ✨🌷✨صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی هارو نصب کردم تو همون خوابم برد. تو خواب دیدم (ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت چه تکیه قشنگی زدی. دستی به ها کشید و بهم گفت. ✨🌷✨وقتی حسین این جملات رو می گفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود. می دیدم که چقدر از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود. اون سال تکیه مون و حال دیگه ای داشت 💟 @hemmat_hadi
✍مادر شهید محمدخانی ✨نوروز ۹۲ همه ی خانواده به اتفاق #محمدحسین عازم سفر حج عمره شدیم. یک شب وقتی برای نماز جماعت مغرب وعشابه #مسجدالنبی رفتیم قرار گذاشتیم بعد از نماز در صحن مسجد النبی یکدیگر را ببینیم. همه کنار نزدیکترین دیوار به بقیع کنار هم نشستیم. طوری که شرطه ها به ما شک نکنند و ما را بلند نکنند ✨محمدحسین حال خوشی داشت شروع کرد به خواندن #روضه_مادر روضه آتش و میخ و #درودیوار و ما آرام گریه میکردیم که شرطه ها متوجه ما نشوند. وقتی به ما نزدیک میشدند محمد حسین صدایش را پایین می آورد و وقتی از ما فاصله میگرفتند بلند روضه می خواند ✨ #فاطمیه از راه می رسد ومن جای خالیت را بیشتر حس میکنم و چقدر دلم هوای #روضه خواندنت را می کند #حاج_عمار #شهید_محمدحسین_محمدخانی #فاطمیه 💟 @hemmat_hadi
🌷 آیت الله بهــجت(ره): مجـلس را حــساب بڪنید ڪه ڪربــــلاست آن آقا بالای مـــنبر میگفته است: وقتی ڪه می خواهید به روضــه بروید اگر از شـــــما سوال ڪردند ڪه ڪجا می‌خواهید بروید؟ نگویید می خـواهید بروید روضـــــه بگویید می خواهیم برویم ! 💠 @hemmat_hadi
🍂همه در حال رفتنیم در اصل برگشتی در هیچ یک از کارهای ما نیست دائم و پیاپی در حال رفتن هستیم رفتن به فردا و... 🍂سخت است ببینی و بدانی مامور به ماندنی و تحمل برای اینکه ماموریت خود را تمام کنی 🍂سخت است از 4 سالگی وظیفه بر دوش بکشی و یک دفعه خیلی بزرگ شوی. سخت است بدانی همه یعنی امام‌های زمانت باید بروند و تو خواهی ماند 🍂بی‌بی جان هر چه خواندیم و شنیدیم جز مصیبت در عمر شما نیست تا دلخوش باشیم به آن و تمام برایمان تداعی نشود. 🍂چه بگوییم هر چه بگوییم مقام شما را پایین می‌آورد مردها هم نمی‌توانند مثل شما باشند محکم و و نبینند جز زیبایی نبینند جز . 🍂ما مردم دنیا که بالا و پایین می‌شود نمازهایمان را از سر وحشت عذاب می‌خوانیم نه مثل شما که شب دهم هم نماز شب‌تان ترک نشد با آنکه دیگر مردی در میان کاروانتان نمانده بود ♡مارا هم جزو بپذیرید جزو محبانتان♡ ✍نویسنده : 🥀به مناسبت شهادت عمه سادات کانال_ سلام بر ابراهیم ❤️👉 @hemmat_hadi
✵─ஜई🍃🌸🍃ईஜ─✵ 🍃٢٢ شهریور سال ۱٣۴۵ مقارن با ایام در محله سیچان اصفهان در خانواده کریمی فرزندی به دنیا آمد که نامش را گذاشتند. 🍃فقط چهار سالش بود که پزشکان به خاطر مشکل کبدی ازش قطع امید کردند و گفتند زیاد زنده نمی ماند. 🍃 روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید:" کار خوبی کردی که علیرضا را آقا ابالفضل(ع) کردی همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم." 🍃علیرضا به طرز معجزه آسایی شفا می یابد تا در رزمنده دفاع از وطنش شود. در عملیات در اثر اصابت گلوله خمپاره، سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. 🍃در آخرین دیدار با اش به مادر می گوید: "ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم." 🍃درسال ۱۳۶۲ عملیات والفجر۱ منطقه عملیاتی فکه در هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و وقتی فرمانده اش می خواهد به او کمک کند نمی گذارد و می گوید:" شما فرمانده هستین برگردین به عقب و به بچه ها کمک کنین." 🍃علیرضای ۱۶ ساله به سختی خودش را روی زمین کشیده تا به سمت تپه ها برود، که ناگهان یکی از تانک های عراقی عقده گشایی کرده و از روی پاهایش رد می شود. 🍃۱۶ سال بعد طبق پیش بینی اش، روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا می کنند و در روز تشییع می شود. 🍃در وصیتش چه شیرین آورده، "هرگز آنان که در راه کشته می شوند مرده نپندارید، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند." ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٢ شهریور ۱٣۴۵ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ فروردین ۱٣۶٢ 📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان 🖤 🖤 @hemmat_hadi ☘࿐✧🌷✧࿐☘
✵─ஜई🍃🌸🍃ईஜ─✵ 🍃فاتح قلب ها بود او که هم زمین را با بودنش مفتخر کرد و هم میهمان همیشگی شد... از هوش و زکات و تواناییش چیزی نمیگویم اما همین یک جمله کافیست که قبل از اعزام به برای ادامه تحصیلات دانشگاهی بورسیه شده بود و در حوزه علمیه به عنوان یک نخبه می شناختندش 🍃در بین همکلاسی هایش کم سن ترین بود اما در همه مباحثه ها شرکت میکرد طوری ک اگر کسی اورا نمیشناخت متوجه سن و سال کم او نمیشد... 🍃قبل از رفتن برای گرفتن دکتری در رشته حقوق اقدام کرده بود. از کودکی برای اهلبیت می‌خواند و مداحی میکرد شاید همان روزها بود که این چنین سرنوشتی را برای خود رقم زد...کسی چه می‌داند شاید هم در راهیان نور ضمانت شهادت گرفت.... 🍃وقتی که سوریه میرفت مادرش هیچ وقت صورت اورا نبوسید، چون اعتقاد داشت مسافر دیگر باز نمیگردد... بار آخری که رفت هم صورت عزیز تر از جانش را نبوسید اما دست تقدیر برایش اینگونه نوشته بود که مسافرش برای همیشه در دلش بماند، به مادرش قول داده بود دو هفته ایی برمیگردد و اینجاست که ثابت میشود او مرد واقعیست سر قولش ماند و دوهفته ایی برگشت و آن هم چه برگشتنی رضا دیگر فقط دردانه مادر نبود، او عزیزِ خدا شده بود و خدا خریدارش، و این مادرش بود در حسرت صورت ماهه پسرش... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ مهر ۱٣۶۵ 📅تاریخ شهادت : ٩ اسفند ۱٣٩٣ 📅تاریخ انتشار : ٩ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : مشهد_بهشت رضا 🖤 🖤 @hemmat_hadi ☘࿐✧🌷✧࿐☘