eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
479 دنبال‌کننده
2هزار عکس
157 ویدیو
97 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet زهرا ملک‌ثابت نویسنده داستان و ادبیات دراماتیک کتاب‌ها: قهوه یزدی دعوت‌نامه ویژه فیلم کوتاه: کاغذ، باد، بازی دبیر استانی جشنواره‌های هنری مدرسه عاشق هنر
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکات پایه در داستان بومی مدرس: زهرا ملک‌ثابت @herfeyedastan
سلام و ادب بزرگوارانی که کانال حرفه‌داستان را ترک می‌کنید توجه بفرمائید:، از یک جهت حق کسانی که این کانال را دوست دارند درحال ضایع شدن است به خاطر عمل شما چون کانال حرفه‌داستان را با اختلال مواجه می‌کنید و پیامها برای این بزرگواران روئیت نمی‌شود. لطفاً یکباره ترک نکنید تا حق دیگران را ضایع نکنید. این کانال به صورت روزانه برنامه ندارد هدف ما تولید آثار هنری و باکیفیت است. تولید آثار با کیفیت زمان می‌برد. ما در گروه بانوان فعالیم و در تلاشیم برای تولید داستان‌های خواندنی و به‌یادماندنی 😊 متشکرم @zisabet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان "محرم در صفائیه با حضور انصار" نویسنده: زهرا ملک‌ثابت (‌ قسمت ۱ تا ۴ در کانال حرفه‌داستان آمده) ۵. هیئت محله باغ‌گندم هرسال با نوحه جدیدی می‌آید، مثل روال همه هیئت‌های دیگر. طبق قوانین نانوشته "یزد، حسینیه ایران" نوحه‌خوان هیئت‌ها می‌تواند هرسال عوض شود ولی سینه‌زنان نمی‌توانند به هیئت محله‌شان پشت کنند. تفاوت هیئت باغ‌گندم این است که سالهاست یک نوحه‌خوان دارد. هیئت فهادان هم تا زمانی که مرحوم سعادتمند مداحی می‌کرد، نوحه‌خوان ثابت بود. این دو استاد را، صاحب سبک می‌دانند. شب قبل، قرار بود هیئت باغ گندم به حسینیه ملافرج الله برود که برنامه بهم خورد. امشب داریم با گروهی از زنان فامیل برای دیدن اجرای باغ‌گندم به ملافرج‌الله می‌رویم. به شوخی می‌گوییم "ما هیئت زنانه باغ گندم هستِم" مداح هیئت باغ‌گندم معلم قرآن و سرود دبستان من بوده. سعید میرزایی اوایل جوانی‌اش در روضه‌ها و جشن‌های خانه انوری‌ها مداحی می‌کرده. می‌گویم: خلاصه از هر جهت که حساب کنیم سعید میرزایی روی کله گَرِ ما دلاکی یاد گرفته. بقیه طرفش را می‌گیرند: "همیشه صداش خوب بوده" من که همیشه جواب در آستینُم دارم: "اون که هان، ولی مدیریت مجلس و هیئت بزرگ سخته و مهارت و تمرین مُخاد" امسال پسربچه‌‌ای در فامیل داریم که سال اولی است که به هیئت می‌رود. می‌پرسم: هیئتِ سِیفَت میری؟ منظورم هیئت محله سید فتح‌الدین رضا است که نوحه‌خوانش عباس انوری است. جواب می‌دهد: هان می‌پرسم: جواب نوحه رو حفظی؟ با فخر و تبختر جواب می‌دهد: هان دختر بچه فامیل امسال، سال اولی است که هیئت و حسینیه را به معنای واقعی می‌بیند، می‌پرسد: "جوابِ چی چی؟" توضیحات ما بیشتر گیجش می‌کند. باید برود تا خودش ببیند. اینها فرزندانِ نسل کرونا هستند. قبل از سالهای کرونا کوچک‌تر از آن بودند که چیزی به خاطرشان مانده باشد. سالِ اول محرمِ بعد از کرونا هم که عزادارِ فوت شدگان و از دست رفتگان‌مان در زمان کرونا بودیم. رسیدیم به ملافرج‌الله. حسینیه بزرگ و جادار است ولی فرشی که روی آن نشسته‌ایم تُرُسیده و نخ نما شده و خیلی زبر است. مصادف با ورود ما شمر و یزید ( گروه تعزیه) هم داخل است. گرم است، داغ است، عرق ریزان است. میان آشنایان و هم‌ سن و سالانم نشسته‌ام، وسط هوا و زمین. بچه این طرفها زیاد است. بی ملاحظه از کنارمان یا از رویمان رد می‌شوند. زانو به کمرمان می‌زنند یا پا روی انگشت شست پایمان می‌گذارد. کارهایی که خودمان در بچگی می‌کردیم و آه از نهاد بزرگترها در می‌آوردیم. پیرزن‌ها تکیه می‌دهند یا اگر صندلی گیرشان بیاید روی آن می‌نشینند. ادامه دارد @herfeyedastan
۶. گروه تعزیه‌خوانی که می‌رود، هئیت باغ گندم وارد می‌شود. پاره وقتی طول می‌کشد تا بزرگان محله باغ‌گندم هیئت را هدایت کنند که جاگیر شوند. عَلم داخل شده و دم در ورودی قرار دارد ولی بسته است. هر علم از جنس پارچه است. غالباً روی علم‌ها نقاشی شده. شاید حرم‌های عتبات عالیات است یا واقعه‌ای از کربلا یا اسمی از سیدالشهدا و یاران حضرت. نام هیئت هر محله و اگر محله نام دومی دارد در علم قید شده‌. هر علم متصل به دو چوب بلند است که دو مرد پهلوان حامل آن هستند. عَلم هیئت باغ گندم که باز می‌شود یعنی مراسم رسمیت پیدا کرده. دقایقی از شروع سینه‌زنی نگذشته که دختر بچه‌ای کنار گوشم آژیر می‌کشد و چادر مادرش را مچاله می‌کند در دستش. به خودم می‌گویم باید بُعد زنانه‌ام را تقویت کنم و بیشتر انعطاف به خرج دهم. اینجا میان جمعی از زن و بچه‌ها نشسته‌ام نه وسط فعالیت شغلی و میان برخی از مدیران مرد و همکاران مرد که بنا به تربیت نسل‌ها این گمان را دارند که در برابر زنان باید حرف، حرف خودشان باشد. یا زنان را باید تحقیر و تصغیر کنند و هنوز هم به این باطل تشویق و ترغیب می‌شوند. مادرِ کودک تلاش می‌کند تا او را آرام کند. وقتی بچه را در آغوش می‌کشد، آرام می‌شود. همه این‌ها ظرف چند ثانیه اتفاق می‌افتد. هیئت باغ گندم مثل همیشه به قاعده و سکه و سامان خواندند و سینه زدند. مانند سالهای قبل بود ولی ابتکاری نیاوردند. گاهی بعضی از هیئت‌ها زیاده از حد ابتکار می‌کنند و از مرزها خارج می‌شوند. مثلاً جواب‌ها را طولانی می‌کنند. یا تعداد ضرب و تعداد دست را آنقدر در یک اجرا عوض می‌کنند که اصل نوحه زیر این حجم از ابتکار گم می‌شود. جمع شدن عَلم یعنی اینکه آخرهای اجرای این هیئت است. یک علم دیگر در ورودی حسینیه باز شده. دوریم. نمی‌بینیم هیئت کدام محله است. ما نمی‌مانیم. با اینکه چند خانم هستیم ولی دیروقت‌تر از این نمی‌شود بنا به قوانین نانوشته این شهر در محیط بیرون بمانیم. بیرون که می‌رویم دختربچه فامیل ادای سینه‌زنی پسربچه فامیل را در می‌آورد. دو دستش را بالا می‌برد و بعد نیمه مشت می‌کند و مچهایش را یک دور در هوا می‌چرخاند، آنوقت ضربه را روی سینه می‌زند. خداراشُکر ژن طنز و پُر جنب و جوشی‌مان به نسل بعدی هم منتقل شده‌. مادربزرگم تعریف می‌کند که یکی از مردان محله‌مان به او می‌گفته: "فاطمه خانم، تو اِم‌رو مِزّائی و سَواش بچُکات تو کوچه_ محله مِدُئَن"* آن زمان هم‌محله‌ای و هم‌سایه تعریف دیگری داشته نسبت به این زمان. هیچ موقع از مادربزرگ‌هایم گلایه‌ای از هم‌محله‌ای‌ها نشنیده‌ام. هنوز هم وقتی به محله‌مان برمی‌گردیم، لطفِ خوش می‌بینیم. هرچند نسل جدید خیلی خیلی از همدیگر دور شدیم. امسال هنوز برای روضه به محله‌مان نرفته‌ایم. سوار ماشین که می‌شویم یکی می‌پرسد وعده بعدی کجا؟ به شوخی می‌گویم: یک شب باید برویم انصار ولایت، شام غریبان هم که وعده در صفائیه، میدان استکان_نعلبکی. ادامه دارد * تو امروز می‌زایی و فردایش بچه‌هایت در کوچه و محله می‌دوند. زهرا ملک‌ثابت @herfeyedastan
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیئت محله باغ گندم یزد مداح: استاد سعید میرزائی 🚩بر دست گرفت اصغر خود را آخر نفر لشکر خود را🚩 ....حسین جانم.... ---------------------------------------------- @herfeyedastan
🖋🍃 موضوعات چالش ادبی حرفه‌داستان تا پایان شهریور ۱. مراسم محرم و سنتهای عزاداری عاشورایی در شهر و روستای من ( فقط داستان بزرگسال) ۲. شهر و روستای من در زمان کودکی ( داستان کودک و نوجوان/ داستان بزرگسال) ۳. شهر و روستای من در آینده ( داستان کودک و نوجوان/ داستان بزرگسال) ۴. نامه به یک شهید ( نامه داستانی و حتما برای یک شهید با ذکر نام/ فقط داستان بزرگسال) ۵. نامه به مهدی آذر یزدی ( نامه داستانی، داستان کودک و نوجوان/ داستان بزرگسال) ۶. جمعیت و فرزندآوری ( فقط داستان بزرگسال) ژانر ، سبک و تعداد کلمه داستان‌ به اختیار نویسنده است 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 این موضوعات با همفکری گروه بانوان حرفه‌داستان انتخاب شده به منظور نوشتن در و ارائه در کانال گروه ادبی حرفه‌داستان @herfeyedastan
موفقیت اعضای گروه ادبی حرفه‌داستان در مسابقه داستان‌نویسی دخترم سمانه قائینی / رتبه دوم🌹 سیده گلناز آقائی / شایسته تقدیر 🌹
اینجا حرفه‌داستان است @herfeyedastan
با حرفه داستان، حرفه‌ای داستان بنویس @herfeyedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا