eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
477 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
144 ویدیو
91 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet
مشاهده در ایتا
دانلود
عکسهای رویداد را هم اگر آقای درستان منت بگذارند بر فرق سرِ ما و بفرستند و به‌شرطی که من توی یه دونه از عکسها باشم، می‌‌گذارم 😃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام یک دوست سلام عزیزم خوبی دیدم کلا حرفه داستان رو تغییر دادی به نام حرفه ی هنر. گاهی نوشته هات و می خونم و دنبال می کنم ودوست دارم و چه خوب که گاهی می نویسی. امیدوارم تو هر حرفه ای کار می کنی پر از موفقیت برات باشه ‌. ولی داستان رو دوباره یه روز باید ادامه بدی❤️ جواب به یک دوست سلام دوست عزیز می‌دونی که چقدر داستان برام مقدس و محترمه 🥹 منتظر زمان مناسب هستم. هم جامعه و دولت باید به اهمیت مدیوم داستان معاصر برای نسل جوان و نوجوان واقف شود و حمایت کنند، هم اینکه افرادی که مثل خودت ارزش داستان را می‌دونند و ارزش خودشون را هم می‌دونند، باهم همداستان شویم. هردوی این گزینه‌ها بهم متصل و مربوطه در مورد داستان، گاهی می‌نویسم. گاهی هم در همین حرفه‌هنر منتشر می‌کنم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 مجموعه قاصدک قسمت اول / کودکان غزه 🎨 کاریکاتورهای تولید شده توسط هنرمندان ایرانی 🔗 تهیه شده در معاونت فضای مجازی صدا و سیمای استان یزد 🔸 بازنشر به مناسبت ۲۹ دی روز غزه ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
عکاسی داستانی اثر خانم توران قربانی صادق از اردبیل 📷📱 فوروارد فقط بالینک کانال حرفه‌هنر جایز است✅️ https://eitaa.com/herfeyehonar
کاریکلماتور ✍️ پرویز شاپور https://eitaa.com/herfeyehonar روی درختی که در بهار سبز نشد برای بهار غیبت گذاشتم. با قلب شکسته در مقابل آینة شکسته ایستادم. مطالعه در گورستان، احتیاج به ورق زدن سنگ قبرها ندارد. عاشق گربه‌ای هستم که زیر درخت، انتظار پایین آمدن سگ را می‌کشد. آب به اندازه‌ای گِل‌آلود است که ماهی یا چراغ قوه هم پیش پایش را نمی‌بیند. گربة پرتوقع، انتظار دارد موش به خودش سُس گوجه فرنگی بزند. شیرین‌ترین خاطرة پرنده، در خروجی قفس است. ضربان قلب، لحظة حال را به هم پاس می‌دهند. زندگی، یک عمر، آدم را از مرگ می‌ترساند. وقتی پاهایم اختلاف عقیده پیدا می‌کنند، بر سر دو راهی قرار می‌گیرم. پوستِ موز، انتقام لگدمال شدنش را از طرف می‌گیرد. گربه هنگام بالا رفتن از درخت به ریش قوة جاذبة زمین می‌خندد. عاشق گُل قالی هستم که تا به حال خارش، پای هیچ‌بندة خدایی را مجروح نکرده است. مرگ، پشتوانة آن طرف زندگی است. نگاه گربه، هم‌سفر پرنده است. مرگ، ارزش یک عمر زندگی کردن را ندارد. عاشق جغدی هستم که بر ویرانه آزادی اشک می‌ریزد. عاشق باغبانی هستم که با سیراب کردن گُل‌ها رفع تشنگی می‌کند. آرزو می‌کنم در زمان پیری برای شنیدن صدای پایم احتیاج به سمعک نداشته باشم. آرزوهای بر باد رفتة مشترکی داریم. دلم به حال مسافری می‌سوزد که پایش در اثر خستگی اعتصاب می‌کند. آن چنان در تو غرق شده‌ام که وقتی برابر آینه می‌ایستم، تو را می‌بینم. تشنگی در آب هم دست از سر ماهی برنمی‌دارد. عاشق آدم کم حرفی هستم که یک تنه حریف ده تا آدم پرگو است. به حال موجودی اشک می‌ریزم که می‌خواهد با زنگ ساعت از خواب غفلت بیدار شود. عاشق سکوتی هستم که از فریاد، تقاضای پناهندگی می‌کند. وقتی که نیستی، لبخندهایم اشک می‌ریزند. سکوت صدای پای مسافر لبریز از خستگی است. مسافر خسته در سکوت صدای پایش استراحت می‌کند. سکوت، ساکن گورستان است. به حال اعدادی اشک می‌ریزم که عمری در بازداشتگاه جدول ضرب در سلول انفرادی محبوسند. «الف» در زمان سالخوردگی تبدیل به «دال» می‌شود. ای‌کاش می‌توانستم بر سر دوراهی در خروجی زندگی، راه جهنم را از بهشت تشخیص دهم. شادی بدون پشتوانه، لبخند ساختگی در پی دارد. گوشم آنچنان سنگین شده است که تا پایم را لگد نکنی صدای پایت را نمی‌شنوم. آتش تا خاکستر نشود آتش‌بس اعلام نمی‌کند. اردشیر دراز دست، دولا نشده ‌بند کفشش را می‌بندد. عاشق ماهی‌ای ‌هستم که در هوای بارانی برای دیدن رنگین‌کمان سرش را از آب بیرون می‌آورد. تا پای راستم با مرخصی پای چپم موافقت نکند، لی‌لی نمی‌کنم. همزمان با پیدا کردنت خودم را گم کردم. پنهانی‌ترین رازهایم را با سکوت در میان می‌گذارم. آنچنان با تو یکی شده‌ام که وقتی نیستی به خودم دسترسی ندارم. آدم منزوی، ساکن خودش می‌باشد. آنچنان آدم بدقولی هستم که در محل دیدار، انتظار خودم را می‌کشم. موجودی که به جای سلام خداحافظی می‌کند حرف آخر را اول می‌زند. حاصل جمع نجواها فریاد است. آدم نابینا در برابر آینه دلش می‌ایستد. وقتی چشمم را می‌بندم نگاهت را از نزدیک‌ترین فاصله می‌بینم. چون مرگ با تقاضای پناهندگی‌ام موافقت نکرد از خودکشی جان سالم به در بردم. «گیوتین» سر آدمی را که به تنش نمی‌ارزد از بدن جدا نمی‌کند. عاشق شانه‌ای‌ هستم که افکار پریشان را مرتب می‌کند. چشم‌هایم برای دیدن روی ماهت از هم پیشی می‌گیرند. قلبم لبریز از ایران است و وجودم سرشار از جهان. وقتی حرفی برای گفتن ندارم از سکوت تقاضای پناهندگی می‌کنم. عاشق دکتر مهربانی هستم که برای بادکنک، قرص ضدنفخ تجویز می‌کند. عاشق گلیمی هستم که نمی‌گذارد صاحبش پا را از آن فراتر بگذارد. متاسفانه ناامید هستم که وقتی دستم را تا بی‌نهایت هم دراز می‌کنم، به هیچ چیز دسترسی پیدا‌ نمی‌کنم. برای این‌که پس از مرگ هم از مطالعه غفلت نکنم، وصیت کردم سنگ قبر را بالعکس روی مزارم بگذارند. پرگاری که تحت فشار قرار بگیرد، بیضی ترسیم می‌کند. گویی اعداد، سرگرم بازی فوتبال با صفر هستند. کبوتر نامه‌رسانی که مقصدش کوی یار است، از ‌رساندن نامه‌های غیرعاشقانه معذور است. بهترین منظره‌ای که در زندگی‌ام دیده‌ام در یک شب تابستانی بود که ماه از حرکت بازمانده بود و تمام ستاره‌ها جمع شده بودند و آن را هُل می‌دادند. بخارا 75، فروردین ـ تیر 1389 https://eitaa.com/herfeyehonar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏️ آیا داستانک جدید دارم؟ بله چند روزیه درحال نوشتن داستانک جدید به یاد یکی از شهدای واقعه کرمان هستم. چندتا مشکل هست که طول کشیده. ۱. به خاطر اینکه این مدت، زیاد روایت خوندم نثرم خراب شده و مدام باید موقع داستان‌نویسی این نکته را یادآوری کنم به خودم. در بازنویسی مدام نثرم را اصلاح می‌کنم و این مسئله مقداری وقت‌گیر شده. چون داستان‌نویسی نوع هُنری است. باید برای تک تک کلماتش دقت کرد. ۲. داستان عاشقانه است و من زیاد داستانهای عاشقانه منتشر نمی‌کنم. البته که وزن داستان هم خیلی سنگین بود و درگیری ذهنی و روحی برام ایجاد کرد. این درگیری ذهنی و روحی در کابوس‌ها و موقع خواب خودش را نشان داد. زندگی عاشقانه‌ای که به بار سنگینی ختم میشه. ۳. داستان‌نویسان بهتر می‌دونند چی میگم. وقتی مسئله‌ای را خود نویسنده تجربه نکرده، نوشتن ازش سخت‌تر میشه. ولی اینقدر روایت عاشقی این دونفر جذاب بود که تمام تلاشم را برای نوشتن داستان‌شان کردم. ✍️ زهرا ملک‌ثابت @zisabet
📌 ابتدا روایت را ارسال می‌کنم، داستان را بعد ☝️منم مثل بعضی از نویسنده‌ها، جمله‌‌ام فعل نداشت در خبر و گزارش😃 نوآوری می‌فرمایند دیگه 😉 https://eitaa.com/herfeyehonar
📌 "بارِ امانت" ‌ 🌹گل سرخی را که محمد روز زن برایش هدیه گرفته بود، نشان‌مان داد. تک شاخه‌ای سالم و پیچیده شده در ربان. وقتی برای کمک رفتیم اتاقِ پشتی تا چای بیاوریم، نوشته‌ی روی دیوار توجه‌مان را جلب کرد. "عشق محمد فاطی" معلوم بود خیلی دوستش داشته. میگفت یک سال و نیم است که زیر یک سقف زندگی می‌کنند. فاطمه ۱۸ سالش بود. حتی قیافه‌اش با آن موهای چتری و چشم‌های مشکی معصوم، کم‌ سن و سال‌تر هم نشانش می‌داد؛ اما انگار در همان یک روز قد کشید و چند سال رشد کرد. بزرگ‌تر شده‌ بود؛ آنقدر بزرگ که حالا می‌توانست سنگینی اسم "همسر شهید" را به دوش بکشد.. ‌ 🥀همسر شهید محمد تاجیک(شهدای افغانستان) 📝راوی: زهرامومنی ____ 📌کانال روایت کرمان، روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/revayat_kerman
💌 و این هم داستانک جدید "عاشقانه‌های ممد و فاطی" حالا کی گفته آدمهای فعال خسته نمیشند؟! یا نیاز به حمایت ندارند؟! @zisabet
داستانک "عاشقانه‌های ممد و فاطی" ۱. مَمَد ظرفها را کَف‌مالی می‌کند و تَروفِرز داخل سینک می‌ریزد. فاطی کابینت‌ها را زیر‌ورو می‌کند. کم‌ و کسری‌ها را می‌نویسد. همزمان باصدای بلند می‌گوید و مداد را روی کاغذ می‌کشد: "شِکّر" شکر برای پخت شیرینی کم است. برای روز مادر و زن که نزدیک می‌شود. ممد شیطنتش گل می‌کند. به فاطی می‌گوید که دلش می‌خواهد از آن روبالشتی‌ها بخرد که رویش نوشته‌: "جرات داری به بالشت فاطی دست بزن!" فاطی از ته‌دلش می‌خندد ولی سرش را به بالا تکان می‌دهد. ممد ظرفها را آب می‌کشد به ذهنش می‌زند، دوتا ماگ بخرد که رویش نوشته: "ممد و زن ممد" فاطی بازهم می‌‌خندد و صورتش گل‌ می‌اندازد: "مردم پشت سرمان گپ می‌زنن" دستمالی برمی‌دارد و ظرفها را خشک می‌کند: "یَک گل کافی!" ممد سینک و شیر ظرفشویی را آب می‌کشد. آخرِکار یک مشت آب روی فاطی می‌ریزد و فرار می‌کند. فاطی فقط لبخند می‌زند. **** ۲. فاطی پرده لیلی_مجنونِ راهرو را کنار می‌زند. چیزی می‌بیند که پایش نمی‌کشد از جایش تکان بخورد. ممد با رنگ قرمز روی دیوار راهرو نوشته: "فاطی، عشقِ ممد" به آشپزخانه می‌رود ولی چشمهایش هنوز خط قرمزِ "فاطی، عشق ممد" را می‌بیند. تخم‌مرغها و شیر را از یخچال بیرون می‌آورد. آرد و شکر و وانیل را از کابینت‌ها بیرون می‌آورد. به خودش می‌آید و یادش نمی‌آید کِی تخم‌مرغها را شکسته و داخل ظرف آرد ریخته. شیرینی‌ها سرِ ظهر آماده است. بوی وانیل و گلاب می‌پیچد. صدای ممد می‌آید که با سروصدا به فاطی می‌گوید: "چشمها بسته!" از زیر چتری‌ها فاطی معلوم نیست. دوباره می‌گوید: "چشمها بسته!" فاطی، کورمال از آشپزخانه و راهرو و پرده لیلی‌_مجنون قدم‌به‌قدم رد می‌شود. "حالا باز!" فاطی چشمهایش را باز می‌کند. ممد کار خودش را کرده. دوتا ماگ خریده. "ممد" و "زن و ممد" داخل ماگِ "زن ممد" یک گل رز قرمز با ربان‌ سفید است. فاطی ریزریز می‌خندند. بعدازظهر قبل از آنکه مهمان‌ها بیایند، ماگ‌ها را تهِ کابینت قایم می‌کند. گل رز قرمز را در اتاق و جلوی چشم می‌گذارد. به این فکر می‌کند: "رنگ سفید به ممد می‌زیبد! روز مرد باید گل سفید بخرم." **** ۳. چندروز به روزِمرد مانده که فاطی گل سفید می‌خرد. گلایول‌ سفید را روی مزارِ تازه می‌گذارد. گلزار شهدای کرمان شلوغ است. فاطی به هرطرف که چشم می‌چرخاند، ممد را نمی‌بیند. جلوی چشمش فقط گلایول سفید می‌آید. باز به مزار تازه نگاه می‌کند و این دفعه عکس ممد را می‌بیند. باخودش فکر می‌کند: "کاش زودتر گپ می‌زدم، چقدر سفید به ممد می‌زیبد!" نویسنده: زهرا ملک‌ثابت 🔻🔻🔻🔻🔻 فوروارد فقط بالینک حرفه‌هنر جایز است✅️ https://eitaa.com/herfeyehonar
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
عکسهای رویداد را هم اگر آقای درستان منت بگذارند بر فرق سرِ ما و بفرستند و به‌شرطی که من توی یه دونه
عکسها در کانال رسمی فیلم عمار یزد منتشر شده ولی طبق معمول هیچ عکسی از من نیست. در عکسهای غیررسمی گروه هم عکاسان هیچ عکسی از من نگرفتند یا نگذاشتند این ..... نیز بگذرد. نهایتاً یزدی‌ها تا چندسال دیگه می‌تونند اذیتم کنند؟! @zisabet
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
عکسها در کانال رسمی فیلم عمار یزد منتشر شده ولی طبق معمول هیچ عکسی از من نیست. در عکسهای غیررسمی گرو
اساتید غیریزدی کارتون و کاریکاتور واسطه شدند که عکسی از من جسته‌شود. بازهم به معرفت اونها بعضی اساتید غیریزدی داستان‌نویسی که مشکلات ما را فهمیدن و خنجر از پشت زدند و رفتند. مسئله فقط عکس نیست خیلی پیچیده‌تر از این حرفهاست
ببخشید که دارید با برخی حقایق تلخ آشنا می‌شید. فلانی و فلانی همان دست‌پروده‌های فلانی و فلانی هستند من هردفعه می‌رفتم برنامه طنز قندشکن حوزه هنری، موقع اجرا دوربین فیلمبرداری را خاموش می‌کردند عکس فقط و فقط یکی از من هست. اونم از راه دور که فقط معلوم باشه یک خانمه. تازه جلوی چادرم را با فتوشاپ بسته بودند. 😐😐😐
بودن یا نبون، مسئله این است!
هدایت شده از Mojtaba adib
سلام خداقوت بنده متأسفانه عکسی از شما نگرفتم موفق باشید یاعلی
هدایت شده از سجاد درستان
آقای ادیب
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
سلام @M_pad_n
جواب آقای درستان از رویداد زخم کاریکاتور
قضاوت با حضار