eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
483 دنبال‌کننده
2هزار عکس
159 ویدیو
97 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet زهرا ملک‌ثابت نویسنده داستان و ادبیات دراماتیک کتاب‌ها: قهوه یزدی دعوت‌نامه ویژه فیلم کوتاه: کاغذ، باد، بازی دبیر استانی جشنواره‌های هنری مدرسه عاشق هنر
مشاهده در ایتا
دانلود
https://www.instagram.com/mohajer_mag?igsh=cm1vYmlkcTVmbGtn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: خودسوزی افسر آمریکا نتیجهٔ فضاحت سیاست‌های غرب در ماجرای غزه است. @Farsna
داستانک "آرون" نویسنده: زهرا ملک‌ثابت بهمون گفته‌بودن که مرگ ته تهشه! اما داشتم از یه تونل سفید بالا می‌رفتم. مه‌آلود بود. فقط دورووَرم پیدا بود. یکی با صدای زیر شبیه به معلم ظریف‌مَریفِ مهدکودکم صدام می‌زد: "آرون ... آرون...آرون..." یک لحظه خودِ خودش بود که روی نقشه جغرافیای دنیا داشت کشورها را نشون‌مون می‌داد و باصدای قشنگش می‌خوند: " فرق نداره رنگ پوست هستیم همه باهم دوست وقتی دِلاست مهربون دنیاست رنگین کمون" من، همین آرونِ بیست و پنج ساله، خودمو دیدم که سرکلاسش نشستم و همراهش می‌خونم. بدنم سالمِ سالم بود. یک لحظه دیگه مربی مهد نبود و یک موجود سرتاپا شیری رنگ و شفاف، کنارم اومد. دست و پا، هم قد و قواره خودم. صورتش لبو دهن چشم نداشت. دستش انگشت نداشت، فقط به حجم آدمیزاد بدد. اواخر تونل بودیم و داشتم دهانه روشنش را می‌دیدم که باسرعت کشیدم بالا. فکر می‌کنی چی دیدم؟ اوم، همه‌جا سرسبز! هوا عالی! منظره از منظره همه تابلوهای نقاشی قشنگ‌تر! رنگها از همه مانیتورها شفاف‌تر! قبلش کسی بهم نگفته‌بود وقتی می‌میریم، تازه همه‌چی شروع میشه. ببین! همه چی از اینجا شروع میشه. به مرگ خودم که یک لحظه زمین و آسمون سیاه و تار شد. چندتا سگِ گنده‌ی هار از زیرزمین یهو دراومدن و می‌خواستن بهم حمله کنن. بین‌شون محاصره بودم. راه دَررویی نبود. غرش وحشیونه می‌کشیدن. بدوضعی بود. گندش بزنن! اون موقع فقط حس ترس و عذاب داشتم. می‌لرزدیدم پسر! از قطب هم سردتر بود. برق آتیش رو که توی چشمای وحشی‌ سگها دیدم، دوزاریم اُفتاد که عذابِ خودسوزیه. اینکه آدم مهمه. می‌دونی منظورم از مهم چیه؟ بعدش دلم واسه خودم سوخت. با خودم گفتم آخه این حق من نیس! اینو که گفتم به ثانیه‌ای نگذشت که یک دفعه نوری از وسط آسمون زد. مثه فیلمای سینمایی‌ که یهو صحنه روشن میشه، درست بعدِ یه تدوین زارُنَزار. به مرگ خودم که عیسی مسیحو دیدم. یه حسّی بود! یه جوری بود که انگار داداش بزرگمه و کلی می‌شناسمش. اون خدایی که بهمون می‌گفتن نیستا ولی آدمیه از ما بهتر. خیلی خوب! نورانی! وقتی اومد همه چی سبز شد دوباره و سگها دَررفتند. من صدازدم: "مسیح! ... مسیح!" ولی جلو نمی‌اومد. خواستم برم جلوتر نمی‌شد. پاهام نمی‌کشید. یه دفعه از اون بالا یکی اومد پائین، چندبرابر نورانی‌تر از مسیح. صورتش رو نمی‌دیدم. فقط از ناکجا فهمیدم پیغمبر مسلمونهاست. یعنی اینطوری بود که مسیح پشت سرش می‌اومد واسه احترام. یه بویی پیچیده بود که باورت نمیشه! اونجا نداریم همچین بویی پسر! شبیه به باغ گل رز تازه و پرتقال‌های بارون خورده مثلاً. پیغمبر مسلمونا دست راستشو گذاشت سرِ‌شونه‌ام. کاشکی تموم نمی‌شد! چند ثانیه بود و تموم شد. فقط اون عطره موند. چندثانیه بعدش یعنی قدّی که پلکتو بهم بزنی، بالای کره زمین بودم. بدون لباس فضانوردی و سفینه و این چیزها. همون راهنمائه همراهم بود و باهم از کهکشان باسرعت می‌رفتیم سمت کره‌زمین. بعدش به سمت خاورمیانه. پسر باورت نمیشه چیزیو که میخوام بگم. مسلمونها سلام می‌دادند به پیغمبرشون به‌خاطر من، جایزه‌ سلامهاشون می‌رسید به من. نمی‌تونم بهت بگم چه‌جوری بودش. مثلاً راهنما نشون می‌داد اینها جایزه‌هاش واسه منه. فوق‌العاده بود! بعد رفتیم سمت فلسطین، لبنان و سوریه. نمی‌دونم چه سالی بود ولی آینده‌شونو دیدم. خوشحال و آباد...، مثلاً بچه‌های بچه‌های فلسطینای الان بودن. راهنمام بازبونِ بی‌زبونی گفت: "اینا همونایین که تو نکشتی" یه حسّی بود. حسّ وجدانِ بی‌درد! بعد از یه آنفولانزای سخت، روزی که خوب شدی و از تخت بلند شدی را یادته؟ یه همچین حسی رو هزاربرابرش کن! دوباره با راهنمام برگشتیم سرِجای اول. همون دشت سرسبز و آباد. ولی دیگه عیسی‌مسیح و پیامبرمحمد نبودن. من اینجا اوضاعم خوبه. برام جایزه هم میاد. عطر خوش که تمومی نداره. فقط گندش بزنن پسر! بهمون نگفته‌بودن وقتی بمیریم تازه زندگی شروع میشه. زودتر پاشین بیان اینجا! پایان * شعر از کتاب عروسکهای دنیا/ نویسنده ژیلا احمدی/ ناشر بین‌المللی شمس 🔻🔻🔻🔻🔻 فوروارد بدون ذکر نام نویسنده و لینک کانال حرفه‌هنر جایز نیست ⚠️ کپی جایز نیست ⚠️❌️ کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
انتخاب نویسندگان، هنرمندان، نسل جوان، تحول‌خواهان
❌️ به شما رای نمی‌دهیم، چون کوچک و حقیریم! به قلم: زهرا ملک‌ثابت نزدیک نام‌نویسی برای انتخابات بود که گفتند نویسندگان استان دعوت شده‌اند برای دیدار با نماینده فعلی مجلس. من نرفتم. این همه سال حلق و گلویمان را پاره کرده بودیم و از انواع مشکلات نویسندگان استان یزد گفته‌بو‌دیم، چرا حالا یادشان آمده؟ این همه سال که بابت حقوق‌مان و استانداردشدن این حوزه مطالبه‌گری کردیم و فحش و تهدید و متلک‌ شنیدیم، ایشان کجا بودند؟ دستِ‌کم خیلی هم سیاه‌نمایی نکنیم، میشود گفت نویسندگان و هنرمندان استان و مشکلات‌شان از نظر ایشان کوچک و حقیر بودند که دقیقه ۹۰ یادشان اُفتاده. شاید ایشان در نزد پدران، مادران و بزرگترهای ما وجهه و اعتبار داشته‌باشند ولی برای ما معیارها فرق می‌کند. برای ماهایی که خواستار تغییر و تحولیم، پس باید معیارها هم فرق کند. هزاران سال سابقه در دفاع‌مقدس، لباسهای کلاسیک به رنگهای خنثی و محتاطانه، جملات سیاستمدارانه، صدها سال تجربه و پیشکسوتی، برای ما معیار نیست. متاسفیم جناب آقای جوکار! نه به‌خاطر اینکه شما اصلح نیستید، به‌خاطر اینکه ما کوچک‌تر و حقیرتر از آن هستیم که به شما رای بدهیم. ترجیح ما این است به کسی رای دهیم که: مسائل و مشکلات نسل ما را لمس کرده‌باشد. موقع اقدام و عمل شجاع باشد. کسی که بابت وجهه پیشکسوتی و سابقه، خیالش آسوده نباشد. موقع مشورت، فقط به پدران و مادران ما رجوع نکند. خودمان را کوچک و مشکلات ما را حقیر نداند. بسیاری از مشکلات نویسندگان و هنرمندان استان یزد، به خاطر برخی از این پیشکسوتهاست. پیشکسوتهایی که پشت سوابق کمّی و دانش سنتی نشسته‌اند و ما که با سوابق کیفی و دانش به‌روز قیام کرده‌ایم، عاقبت بر آنها پیروز می‌شویم. شاید آن روز خیلی دور باشد و شاید خیلی هم نزدیک! جناب آقای جوکار، حتی اگر مجدداً به‌عنوان نماینده مجلس انتخاب شوید، جایگاه بلند شما بسیار دور است برای ما. حالا نظر شخصی من: به کسی رای می‌دهم که شبیه به ما لباس می‌پوشد، جنس حرفهایی که می‌زند مثل خودمان است و حرفهای ما را می‌فهمد. اگرچه دانش سیاسی کافی ندارم و فعالیتهایم ربطی به سیاست ندارد اما به‌قدری از مسائل آگاهی و درک دارم که بدانم دراُفتادن با مافیا و ایجاد تحول، کار بسیارسختی است. "توان و جسارت می‌خواهد."
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
#علی_اصغر_مرتضایی_راد انتخاب نویسندگان، هنرمندان، نسل جوان، تحول‌خواهان
📌 چند روز پیش از طرف موسسه‌ای با من تماس گرفتند تا کاندیدای اصلح یزد را، به آنها معرفی کنم. اما من که هنوز به جمع‌بندی نرسیده‌بودم و خودم را در اظهارنظر و طرف مشورت قرارگرفتن کوچک می‌دیدم و از طرفی کار کردن و خوردن ضربه‌های متعدد در محیط یزد اعتماد‌به‌نفسم را کم کرده‌بود، این موضوع را ارجاع دادم به همان بزرگترهایی که تا حالا طرف مشورت بوده‌اند. انتخاب آنها تا این لحظه آقای جوکار است اما تصمیم من برای انتخاب و حمایت علنی از آقای مرتضایی‌راد واقعاً یک دفعه‌ای شد و می‌بینم جریانی برای حمایت از کاندیدای جوان از طرف هنرمندان و نویسندگان یزد به‌راه افتاده. حداقلش چیزهایی را دارد به خودمان و دیگران ثابت می‌کند. اوضاع هنرمندان و نویسندگان استان یزد اصلاً خوب نیست. هر حرکتی که این وضعیت را تشدید کند یا بویی از تحقیر و طعنه داشته‌باشد، محکوم است. از کسانی که هنوز دودل هستند یا رای‌شان دیگران است می‌خواهم، این گزینه را انتخاب کنند:
🔗 نویسندگان و هنرمندان یزدی حامی آقای در انتخابات مجلس شورای اسلامی ۱. استاد اصغر بمانی ۲. آقای محمدعلی جعفری ۳. خانم زهرا ملک‌ثابت ۴. خانم فاطمه شکوهی ۵.‌ خانم فاطمه پرورش زاده و ...