eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر/ زهرا ملک‌ثابت
477 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
144 ویدیو
91 فایل
کانال عمومی حرفه‌ی هنر راه ارتباطی: @zisabet
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستِ امینی دارم. از همانها که راجع به هرچیزی می‌توان با آنها صحبت کرد بی‌آنکه قضاوت کنند. از آنها که درکشان بالاست. سرشان پُر است. ولی افاده‌ای نیستند. دقیقاً در اوج شکست اخیرم که گروه حرفه‌داستان منحل شد و بعضی از دولتی‌ها نامردی کردند و به نویسندگی کم‌رغبت شده‌بودم، خوابی دیدم. برای دوستِ امین تعریف کردم. گفتم نمی‌دانم خوابِ صادق است یا نه. گره را گشود و گفت اگر متصل به بیداری شد، صادق است. متصل به بیداری بود و در وقت سحر. ولی بازهم سوال داشتم که چرا همچنین خوابی دیده‌ام؟ در خواب حسرت می‌خوردم بابت تمام نوشته‌هایی که نوشته‌ام ولی مذهبی نیستند. هرچند بیشتر نویسنده اجتماعی‌ بودم، گاهی هم مذهبی و مقاومت می‌نوشتم. ولی آنچه هم که اجتماعی نوشتم در مقابل دین و مذهب نبوده. دوستِ امین بازهم گره را باز کرد و گفت: این همان آینده توست. تو که ننوشتی و داری حسرت می‌خوری بابت نَنِوشته‌هایت. پس گاهی هم می‌نوشتم با اینکه مصمم به تغییر شغل بودم. مدتی بعد بازهم خوابی دیدم که متصل به بیداری شد، وقتی همه‌جا به طرز عجیبی ساکت بود. به‌محض بیداری باخودم می‌گفتم این کلمات و روایت زیبا چرا به خوابم آمده؟ "حقّ" "یاعلی" "العلی مع الحقُ والحق مع العلی" کاری انجام نداده‌بودم که دیگران انجام نداده‌باشند. ذهنم سریع رفت به‌سمت یک سه‌خطی ( شاید "ذهنم سریع کشید به‌سمت" درست‌تر باشد تا میزان سرعت پردازش ذهنم بهتر درک شود) همان داستانک که برای مولاامیرالمونین نوشته‌بودم. از آنجا که داستانک بازخورد چندانی نگرفته‌بود، تعجب کرده‌بودم. ( فقط در حد یک پیام تشویقی بازخورد گرفت و یک کانال عمومی منتشر کرد) چندبار بعد از انتشار در کانال بادقت داستانک را خوانده‌بودم. فکر می‌کردم شاید در محتوایش چیزی درست نیست که محل توجه قرارنگرفته. ولی محتوا و تکنیک، همه خوب بود. از ماجرا گذشتم و دیگر به آن فکر نکردم. اگر قبلاً گروه بود، همانطور که داستانِ دوستان را نقد می‌کردم آنها هم داستانم را نقد می‌کردند. در محیط صمیمی از هم رفع اشکال می‌کردیم و قوت قلب برای همدیگر می‌شدیم. ولی حالا به‌نظرم اگر از دوستی بخواهم داستانم را نقد کند، نوعی مزاحمت است. سعی کردم با گروه بانوی فرهنگ وابسته به حوزه هنری تهران مرتبط شوم و بازخورد آنها را از این داستانک بدانم. چون این گروه تلاش زیادی در حوزه داستانک دارد. ولی هیچ جواب و اعتنایی ندیدم. البته که چند مرتبه قبل‌تر هم برای ارتباط تلاش کرده‌بودم. از طرفی هم از آنجا که به و در داستان‌نویسی‌ام اطمینان دارم، حاضر نیستم بروم فلان سازمان دولتی در استان و زیرنظر فلان کسی بنویسم که تخصصش در این حوزه از من پائین‌تر است. یا بروم عضو فلان گروه خصوصی شوم که به قدرتمند بودن گروهش می‌بالد و اساتید و اعضای زیادی را جذب کرده. و مسئله اینجاست که نمی‌توانم قبول کنم، تخصصم از بعضی‌ها در حوزه و پائین‌تر است و باید یک عضو معمولی باشم. نمی‌توانم قبول کنم به‌صرف اینکه کسی از لحاظ سن ‌و سال از من بزرگتر است، پس در این حوزه استاد یا پیشکسوت است. بارها لفظ را به‌طرز کنایه از بعضی‌ها شنیده‌‌ام یا دیده‌ام. انگار که برای دلخوش کردن یا تمسخرکردن به بعضی بگویند. دوستانی موضع‌گیری‌ام را در مسئله بی‌حجابی شخصی در اختتامیه یک جشنواره و اصرارِ دبیر برای نوشتن مقدمه بر کتاب گروهی توسط این خانم یا موضع‌گیری‌های صریحم را در زمینه مطالبه‌گری از مسئولین، مانع کار می‌دانند. درواقع خودم را مانع می‌دانند. ولی با آن خوابها و تعبیرها، دستِ‌کم چیزهایی برایم ثابت شده تا بااطمینان بیشتر و باقدرت تحمل بالاتری قلم بردارم. ✍️ زهرا ملک‌ثابت https://eitaa.com/herfeyehonar
اوایل که اومده‌بودیم به یزد، جمعیتِ خیلی کمِ مردم در روز قدس و ۲۲بهمن برام عجیب بود. هیچ‌کس بادکنک نمی‌فروخت. زن‌ها و مردها جدا بودند و من باید بین پدر و مادرم انتخاب می‌کردم. مردها جلوی صف و زن‌‌ها پشت سر مردها می‌‌رفتند. به‌ندرت پرچم و پوستری پخش می‌شد. فضا، کاملاً متفاوت با تهران بود. یکبار بالگردی از بالای سر ما رد شد و چندتا پوسترِ کاهی به شکل گل ریخت پائین. اینقدر این کاغذها نازک بود که به دستم نرسیده چندجاش پاره شده‌بود. یکسال تصمیم گرفتم خودم روی مقوا نقاشی بکشم برای فلسطین تا روز قدس دستِ خالی نباشم. رفتیم راهپیمایی. توی راه یک ازم پرسید: _ اینو خودت کشیدی؟ خوشحال از اینکه در راهپیمایی یکی بهم توجه کرده گفتم: _ آره کلی تشویقم کرد و گفت: _آفرین مبارز کوچولو! تازگیها راهپیمایی خانوادگی در رایج شده. جمعیت بیشترشده و تعداد بچه اینقدر زیاده که فکر کنم در آمار جزو بالاترین‌‌ها باشیم. حالا دسترسی به پوستر و پرچم هم خیلی راحت‌تر شده ولی چیزی خود آدم با ذوق و هنرش درست، روح را جلا میده 😇 قبول دارید؟ ✍️زهرا ملک‌ثابت https://eitaa.com/herfeyehonar
به‌جای خاصی به عنوان "نویسنده" دعوت می‌شوم. فراخوان عمومی برای نویسندگان یزدی داده‌اند. من هم عمومی به دوستان اعلام کرده‌ام که امشب می‌روم. اینجا جایی است خیلی به ندرت آقایی وارد می‌شود. مثلا حاج‌آقایی برای اقامه نماز جماعت می‌آید و رکعت اول را به عادت همیشه می‌خواند، بعد انگار متوجه می‌شود اینجا جای این کارها نیست و می‌رود روی دور تند. فاطمه، ۸ ساله مکبّر است. هربار که می‌گوید الله‌اکبر و صلوات یعنی وقت تشهد است. بعد از نماز، حاج‌آقا به سرعت نور می‌رود و سفره افطار پهن می‌شود. هرچند به خانم مهدی‌پور گفته‌بودم که بعد از اذان و افطار می‌آیم. اما باتعارف و خوش‌لطفی ایشان، قبل از اذان رفتم و تا ساعاتی آنجا بودم. مادرها، همان قشری هستند که به معنای واقعی در لحظه زندگی می‌کنند. آن‌ها از برنامه اعتکاف مادر و فرزندی راضی‌اند و امیدوارند مستدام باشد. انگار این نوع برنامه، ‌کم‌سابقه‌ است. اعتکاف انحصاری برای مادران و فرزندان کوچکشان فرصت مغتمی است. قراربود که من به‌عنوان نویسنده حوزه داستان‌نویسی بروم ولی حالا که روایت‌نویسان نیامده‌اند، جای خالی یک روایت احساس می‌شود. و اینکه چرا خانمهای نویسنده یزد نیامده‌اند، جوابی است که باید خودشان بدهند. وقتی استقبال جمعی آنها از برنامه‌‌ها کم می‌شود، دستِ برنامه‌ریزان هم بسته‌می‌شود. و بعد از خدا، فقط خانم مهدی‌پور_ دبیر کارگروه جمعیت جبهه فرهنگی یزد_ می‌دانند که در این چند روز چقدر طرحها ارائه‌دادم برای نویسندگانی که در این برنامه شرکت می‌کنند و می‌خواهند قلم بزنند. افطاری در محیطی صمیمی صرف می‌شود. بعد از آن بازهم بچه‌های کوچکتر مشغول بازی می‌شوند. بچه‌های مدرسه‌ای که از مدارس مرخصی گرفته‌اند، مشغول درس و مشق‌شان می‌شوند یا آهنگ و سرود برای خودشان می‌گذارند. مادرها از دورهمی بچه‌ها ابراز رضایت می‌کنند و این مسئله را در انواع جهت‌های رشدی آنها موثر می‌دانند. و همچنین صحبتهای خانمهای سخنران برایشان مفید بوده‌است. نکاتی را نگه‌داشتم برای نوشتن داستان، ان‌شاالله اگر قسمت باشد و در این حوزه مطالبه‌ای بشود. روایت از این مراسم زیاد است. این چند جمله بیش از اینکه روایت اعتکاف مادر و فرزندی در مسجد ابوالقاسم رشتی باشد، گلایه از نویسندگان استان یزد است. یک شب دیگر از این مراسم باقی است! کاش برای عدم استقبال نویسندگان یزدی در برنامه‌هایی که دعوت می‌شوند، جوابی از طرف آنها بود. نه برای مچگیری، بلکه برای تعیین تکلیف در برنامه‌‌ریزی‌ها و حساب‌و‌کتاب‌ها! وقتی به‌اندازه کافی مشارکت و فعالیت ندارند، بدیهی است مطالبه‌گری‌ از مسئولین مثل نقش روی آب است! ✍️ زهرا ملک‌ثابت 🔻🔻🔻🔻 کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar
ساده بودن چیز خوبیست؟ این سوال را بارها از خودم پرسیدم ولی جواب قانع کننده ای پیدا نکردم. گم و گیجم. یک اشک سرگردان نشسته گوچه چشمم و گاهی سر میخورد پائین. سرم توی گوشی بود. دنبال خبرها بالا و پائین میشدم که یکی گفت: پیدا شدن! این را که شنیدم نفهمیدم چه جوری سه تا پله اتاق را یکی کردم و درست مقابل شبکه خبر که توی حال روی صدای ۱۳ تنظیم بود ایستادم چند ثانیه صبر کردم و گذاشتم پای تاخیر بی علت شبکه و میپرسیدم راست میگن؟‌! جمله راست میگن را مثل ورد تکرار میکردم و کانال ها را بالا و پایین. از گم شدن آدم ها خاطره خوبی نداشتم. قلبم بیخ گوشم میزد. سند خبر را گفتند حس ششم ولی همه احساس من از کار افتاده بود. خاطره خوشی از گم شدن آدم‌ها نداشتم هنوز اشک سرگردان نشسته گوشه چشمم و گاهی سر میخورد پائین. ✍️ فاطمه‌ سادات زارع عضو گروه حرفه‌هنر 🔻🔻🔻🔻 فورواد فقط بالینک کانال حرفه‌هنر https://eitaa.com/herfeyehonar