eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر
436 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
195 ویدیو
99 فایل
واسه چی خیال میکنی اینجا مجازیه و نمیشه پیدات کرد؟ مواظب حرفهات توی پیوی باش! امنیت کانال : رقیه فرمایشی
مشاهده در ایتا
دانلود
📚سـپـیـددار📚 📌خاطرات یک مدافع سلامت ✅معرفی کتاب: سپیدار مظهر راست‌قامتی و ایستادگی است، خصوصیتی که در دوران به خوبی آن را به نمایش گذاشتند. داستان این کتاب هم، جرعه‌ای از دریای بی‌کران فداکاری‌ها، رشادت‌ها و حماسه‌های سپیدپوش این سرزمین است. داستانی خواندنی و پر فراز و نشیب از مادری سخت‌کوش که نه به بهانه مادری، از کار و خدمت و فاصله گرفته و نه به بهانه آن‌ها، نعمت و فضیلت مادربودن را از دست داده است. داستانی ، واقعی و تکان‌‌‌دهنده از یکی از بی‌شمار این سرزمین. ✅ مشخصات کتاب : 🔸ناشر: دفتر نشر معارف 🔹مولف : اشرف پهلوانی قمی 🔸صفحه: 280 🔹قطع : رقعی 🔸قیمت : 75000 تومان 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 📌 گروه ادبی حرفه‌داستان👇 🆔 @herfeyedastan 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
داستانک: اُدکلن نویسنده: زهرا ملک‌ثابت زن‌و‌شوهر جوان جلوی آینه میزِ توالت، برای مهمانی شام آماده می‌شوند. شوهر چشمش به زن می‌افتد که بالای روسری ابریشمی را صاف می‌کند ولی چهره‌اش درهم است. _ چرا ناراحتی؟ _ نه ناراحت نیستم، حوصله‌ی این مهمونیا رو ندارم. _ هوم، منم. زن لبخندَکی می‌زند و از آینه مرد را نگاه می‌کند که ژل را بادقت روی تارهای مویش می‌کشد. مرد سرِ حرفش را گرفته و می‌دهد: _ باید رسمی بشینیم، جلو پا همه پاشیم، مواظب هر کلمه حرف‌مون باشیم. زن بازهم به خودش در آینه نگاه می‌کند و ریمل را روی مژه‌هایش می‌کشد. بالحن دلداری دهنده می‌گوید: _ ولی لازمه با فامیلا معاشرت کنیم. مرد دستمالی بیرون می‌کشد و انگشتهای ژلی‌اش را پاک می‌کند. دستمال را داخل سطل کنار میز توالت می‌اندازد. درحالی که بادقت در ظرف ژل را می‌بندد، می‌پرسد: _ من آماده‌ام، تو کِی تمومه؟ زن می‌پرسد: _ پس اُدکلن چی؟ مرد به یقه کتش دست می‌کشد و طوری ژست می‌گیرد که انگار روی فرش قرمز اکران فیلم ایستاده. _ ادکلن میخوام چکار؟! نَفَسِت اذیت میشه. _ امشب همه ادکلن میزنن، حالا تو هم بزنی فرقی ندارها. _ چرا فرق داره. من ماشینو از پارکینگ درمیارم، زود بیا پائین دیر نشه. مرد از در اتاق خواب که خارج می‌شود. زن یکبار دیگر به خودش در آینه نگاه می‌کند. گوشه دستمال را تا می‌کند و روی لبهایش می‌گذارد تا رطوبت رژ و برق لب را بگیرد. از ته دل لبخند می‌زند و بعد در حالی که همزمان کیف دستی‌اش را برمی‌دارد، دستمال را هم داخل سطل می‌اندازد. دستمال رُژی با طرح لب خندان می‌افتد روی دستمال ژلی که چندتار مو روی آن، طرحی شبیه به یک چشمِ باز را درست کرده‌اند. چراغ اتاق خواب، روشن است. پایان 🔻🔻🔻🔻 فوروارد فقط بالینک کانال حرفه‌هنر جایز است. کپی ممنوع است ⚠️ https://eitaa.com/herfeyehonar
شبِ غمگین شاعر: سجاد دهنوی چه شبی شد،چه شبِ غمگینی نشود پای دلم بنشینی؟ گُلِ حسرت به دلم افزون شد نشود از دلِ من گُل چینی؟ همه را خواسته ای جز منِ بد نشود یار، منم بگزینی؟ چه خیالی است تقاضای دلم که ندانست تو دل سنگینی چه شبیهی تو به آن ابراهیم دلِ من را چو بُتی می بینی 🔻🔻🔻🔻 فوروارد فقط بالینک کانال حرفه‌هنر جایز است. کپی ممنوع است ⚠️ https://eitaa.com/herfeyehonar