eitaa logo
🇮🇷حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ🇮🇷
779 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5هزار ویدیو
37 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 خودش را روی تخت پرت کرد... _خودتو اونجوری روی تخت ننداز، مواظب باش بانو! هم خودت درد میکشی هم اون بچهی زبون بسته! ردش مچاله کرد: َ آرام روی تخت دراز کشید و خود را سر جای همیشگِی م _هوا سرده بانو، یه پتو روت بکش سرما نخوری! تو که سریع سرما میخوری، چرا مواظب نیستی بانو؟! گوشه پتو را روی خود کشید. چشم بست و خواب او را در آغوش کشید... -آیه بانو... بانو! آیه لبخند زد: _برگشتی مهدی؟ _جایی نرفته بودم که برگردم بانو! من همیشه پیشتم، تو جدیدا حرف گوش نکن شدی بانو!، واسه همینه که تنها موندی بانو! آیه لب ورچید: _نخیرم! من تنها نیستم، خیلیام دختر خوب و حرف گوش کنیام! _تو همیشه بهترین بودی بانو! زمین تکان خورد...آیه نگاهی به اطراف کرد،مَردش لبخند میزد انگار روی کِشتی بودند،مهدی به او نزدیک شد چادرش را از سرش برداشت چادر دیگری روی سرش کشید. باز لبخند زد و آیه به عقب کشیده شد،خود را روی لنگرگاه دید،کشتی مادی وارد آبهای آزاد شد و از تمام کشتی های دیگر دور شد آیه فریاد زد: _مهدیییی از خواب پرید...نفس گرفت،روبه عکس مَردش کرد:"کجایی مرد من؟" چرا چادرم را عوض میکنی؟ چرا چیزی را میخواهی که خارج از توان من است؟ تو که آیه ات را میشناسی!" از پدر تعبیر خواب را یاد گرفته بود. حداقل این ساده اش را خوب میفهمید،عوض کردن چادر، عوض کردن همسر است و سید مهدی همسری اش را از سر آیه برداشت...