حسینجان{♥️}°•
اول صبح
سلامی✋🏻
به ضریحت دادم
زندگی کردنِ امروز
چه زیبا شده است...
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌱°•
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
prayer104-good.mp3
26.1M
#دعای_ندبه🌺
⭐️زندگیمان را با امام زمانمان گره بزنیم⭐️🌸🍃
دوباره صبح جمعه و دعای ندبه
دلم کجاست؟🤲
منتقم کجا؟
بیا قرار بیقرار ...😔💗
با صدای زیبای آقای فرهمند🎤
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
#دلانه
سلام به همه اعضای عزیز کانال
دوستان همه میدونیم که حقالناس رو خدا نمیبخشه و اینکه پایمال کردن خون و راه شهدا در مرام ما مسلمانان نیست اینکه شهید چه شهیدی باشه فرقی نمیکنه بعضی خون شهدای دفاع مقدس رو پایمال میکنن بعضی دیگه خون شهدای مدافع حرم رو
اما امروزه با توجه به وضعیت کرونا ما هزاران شهید پزشک و پرستار دادیم
درست نیست ما با مسافرت کردن هامون با رفتن به مهمونی ها خون اون ها رو پایمال کنیم
مگر چه میشود چند سالی عید دیدن ها رو فراموش کنیم تا پزشکان یا پرستاران ما کمتر آسیب ببینند
اخر آنها هم انسان اند مگر مادر نیستند پدر نیستند فرزند نیستند چندین نفر در خانه منتظرشان اند تا برگردند
خوب است ما با شیوع این ویروس خدای ناکرده به جای خودشان خبر مرگشان را روانه خانه و خانوادشان کنیم😞
نشر بدین همه بخونن🌸
#مـڼـتـظـږاڼـﻫـ 🍃🌸
آنقـدر بۍخـیال آمـدن طبـیب شدیـم😔~¦••
ڪه " فرآموشـی"
بہ عـمق لحظـههایمـان سـرآیت ڪرد💔¦••
و حـالا مـا مـاندهایـم و یـڪ دنیـا اضـطرار ،
پشـت درهـایے بـسته🚶🏻♀¦••
#اللهمعجللولیکالفرج♥️¦••
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
༻﷽༺
#سین_اول_سلام_ارباب❤️
🍏 نوروز وصالتان حسینے بادا
🍎 نیڪویے حالتان حسینے بادا
🍏 در وسعٺ کُلُّخیر فے بابِ حسین
🍎 سرتاسر سالتان حسینے بادا
#یامقلب_القلوب_یاحسین❤️
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
هر کس نسبت به امام زمان ارواحنافداه کوتاهی بکند، بتواند نام مقدس ایشان را ترویج نماید و این کار را نکند، خداوند او را ذلیل خواهد کرد.
🌷فرمایشات حضرت آیتالله ابطحی اعلی الله مقامه
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
📜 #درمحضراهل_بیت
❤️🕊امام علی ع 🕊❤️
🔥کسی که چشمان خود را از نگاه حرام به زنی پر کند، خدای بزرگ و بلندمرتبه در روز #قیامت چشمان او را با میخهای آتشین پر کرده و از آتش انباشته میسازد تا حساب مردم به پایان رسد، آنگاه فرمان میدهد که او را به آتش #جهنم برند.
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
4_5884471736618977717.mp3
8.67M
⚘مناجات با امام زمان علیه السلام
#جمعه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
🌼جمعه روز حضرت صاحب الزّمان(عج)
و بنام آن حضرت است و همان روزى است كه ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود...بگو:
☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼
☘السَّلامُ عَلَیْكَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَیْنَ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نُورَ اللَّهِ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَفِینَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَیْنَ الْحَیَاةِ السَّلامُ عَلَیْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْكَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِكَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ السَّلامُ عَلَیْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مَوْلایَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَیْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ یَجْعَلَنِی مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لَكَ وَ التَّابِعِینَ وَ النَّاصِرِینَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْكَ فِی جُمْلَةِ أَوْلِیَائِكَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْكَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِكَ هَذَا یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ یَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِیهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِیهِ لِلْمُؤْمِنِینَ عَلَى یَدَیْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِینَ بِسَیْفِكَ وَ أَنَا یَا مَوْلایَ فِیهِ ضَیْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ یَا مَوْلایَ كَرِیمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّیَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِی وَ أَجِرْنِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِكَ الطَّاهِرِینَ.
اللهم عجل لولیک الفرج
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
#صرفا_جھت_اطلاع🔗✏️
طرفمذهبیہباچادروادعای
سربازامامزمانبودنوآرزوۍشهادت🙂"!
بعدمیادرو'محمد'شخصیتپلیسی
سریال گاندوکراشمیزنھ😏💔!
خانومبهاصطلاحمذهبی!
لطفا..
لطفا....
گندنزنبهدینوایمانواعتقاداتے ڪهیادگرفتے!!
کجاۍقرآنواحکامدینیگفتہشده نگاھکردنهمراھبافسادودید شیطانےبہنامحرممجازھ؟!!
یہنگاھبہرسالہاعتقادیبندازجوون
تباہنباشیم!!🚶🏾♂️
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
#صرفا_جھت_اطلاع🔗✏️ طرفمذهبیہباچادروادعای سربازامامزمانبودنوآرزوۍشهادت🙂"! بعدمیادرو'محم
اگرم میدونی نمیتونی خودتو کنترل کنی حداقل اسم مذهبی بودن رو روی خودت نزار✋🏿🚶🏿♂
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشــق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارتسیوهفتم آیه عق زد خاطرا
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتسیوهشتم
_شنیدم! من هنوز عزادارم. هنوز وصیتنامهی شوهرم باز نشده! هنوزبراش سوم و هفتم و چهلم نگرفتم! هنوزعزاداریام تموم نشده حرف از عقد شدنم با مردی میزنید که نه تنها ازم کوچیکتره، بلکه جای برادرمه!
فخر
السادات: جای برادرته، برادرت که نیست. در ضمن تو از رسم خانوادهی ما خبر داشتی!
_پس چرا شما بعد از مرگحاجی با برادرش ازدواج نکردی؟
_من دوتا پسر بزرگ داشتم!
_اگه رسمه، برای همه باید باشه! اگه نه، چرا باید قبول کنم؟
ارمیا این روی آیه را دوست داشت. محکم و مقاوم! سرسخت و مودب!
حاج علی: این بحث رو همین الان تموم کنید!
فخرالسادات: من حرفمو زدم! نباید ناپدری سر نوهی من بیاد! نمیتونی بعد از پسرم بری سراغ یه مرد غریبه و زندگیتو بسازی!
آیه: دختر من پدر داره! نیاز نداره کسی براش پدری کنه!
صدای در که آمد، صحبتها را تمام کردند. محمد وارد خانه شد و گفت:
_زنداداش شب میرید خونهی پدرتون؟
زنداداش را گفت تا دهان ببندد!
آیه برایش حریم برادرش بود؛
سیدمحمد نگاه به حریم برادرش نداشت...
در راه خانهی حاج علی بودند.
ارمیا ماشین حاجعلی را میراند و آیه در
صندلی عقب جای گرفته بود.
رها با مردش همسفر شده بود!
صدرا: روز سختی داشتی!
_برای همه سخت بود، بهخصوص آیه!
_خیلی مقاومه!
_کمرش خم شده!
_دیدم نشسته نماز خوند.
_کاری که هرگز نکرده بود، حتی وقتی پاش شکسته بود!
_تو خوبی؟
_من خوبم آقا!
_چرا بهم میگی آقا؟ اونم الان که همدیگه رو بیشتر شناختیم.
_من جایگاهمو فراموش نکردم! من خونبسم!
صدرا کلافه شد:
_بسه رها! همهش تکرارش نکن! من موافق این کار نبودم، فقط قبول کردم که تو زنعموم نشی.
_من از شما ممنونم.
تلفن صدرا زنگ خورد.
از صبح رویا چندباری تماس گرفته بود که رد تماس کرده بود. خدا رحم کند...
صدرا تماس را برقرار کرد و صدای رویا درون ماشین پخش شد:
_هیچ معلومه تو کجایی؟ چرا از صبح رد تماسم می کردی؟
_جایی بودم نمیتونستم باهات صحبت کنم!
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتسیونهم
مامانت گفت با اون دختره امُّل رفتی قم!
دختره بی شخصیت توروهم مثل خودش کرده؟
تو گفتی که چیزی بینتون نیست، پس چرا رفتی؟
صدای گریهی رویا آمد. هقهق میکرد.
_گریه نکن دیگه! همسر دوست رها...
رویا با جیغ حرفش را قطع کرد:
_اسم اون دختره رو نیار! دوست ندارم اسمشو ببری!
_باشه... باشه! تو فقط آروم باش! همسر دوست این دختره شهید شده،
من پدرشو چندباری دیده بودم، آدم شریفی بود؛ بهخاطر اون اومدم!
_ باید منم میبردی!تو که قبرستون نمیای، میومدی اذیت میشدی!
رویا: داری برمیگردی؟
دیر وقته، حاجی نذاشت بیام؛ فردا برمیگردم!
مکالمه تا دقایقی بعد هم ادامه داشت و صدرا مشغول جواب پس دادن بود. رها سر برگرداند و اشک صورتش را پاک کرد. چقدر شخصیتش در این زندگی خرد میشد!
صدرا متوجه اشکهای رها شد. چندبار برای به دست آوردن دل رویا، قلب رها را شکسته بود؟ چندبار رهایی که نامش در صفحهی دوم شناسنامه اش حک شده بود را انکار کرده بود تا دل رویا نشکند؟ جایی از قلبش درد گرفت... همانجایی که گاهی وجدانش جولان میداد!
تلفنش دوباره زنگ خورد و نام امیر نقش بست: _چی شده که تو باز به من زنگ زدی؟
_مطمئن باش کارم به توی بداخلاق گیره. احسان کلافهام کرده، میخواد با اون دختره حرف بزنه!
تقصیر خودش بود که زنش را اینگونه صدا میزدند:
_منظورت رها خانومه دیگه؟
امیر: آره همون! این دختره تلفن نداره به خودش زنگ بزنم؟
_داشته هم باشه به تو ربطی نداره،گوشی رو بده دست احسان!
امیر: حالا انگار چی هست! گوشی دستت...
احسان: سلام عمو
_کی به تو سالم کردن یاد داده؟ تو خانواده نداریم کسی سالم کنهها!
احسان: رهایی گفته هر کسی رو دیدم باید زودی سلام کنم، سلام یه عالمه ثواب داره عمو! حالا رهایی پیشته؟
_با رها چیکار داری؟
_عمو گیر نده دیگه!
_این رو دیگه از رها یاد نگرفتی!
_نه از بابام یاد گرفتم؛ حالا گوشی رو میدی به رهایی؟
صدرا به رها اشاره کرد صحبت کند:
_سلام احسان جونم، خوبی آقا؟
احسان کودکانه خندید:
_سلام رهایی، کجایی؟ اومدم خونهتون نبودی، رفتین ماه عسل؟
صدرا قهقهه زد:
_احسان؟!
رها خجالت کشیده بود و سرش را پایین انداخته بود.
_خب بابا میگه!
رها: نه عزیزم یکی از دوستام حالش بده، من اومدم پیشش، زود
برمیگردم!
احسان: حال منم بده!
رها: چرا عزیزم؟
احسان با بغض گفت:
_دیشب بابا از رستوران غذا گرفت، مسموم شدم.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حریم_عشــق_تا_شهادت
#رمان
#از_روزی_که_رفتی
#پارتچهلم
رها عصبانی شد.
کدام مادری در حق بچش این کارو میکنه
احسان خودش را لوس میکرد و رها نازش را میکشید. مادری میکرد
برای کودکی که مادری میخواست.
صدرا گوش سپرده بود به مادرانههای زنی که زنش بود و هرگز مادر
فرزندش نمیشد، دلش پدرانه میخواست. چیزی که از آن محروم بود،
رویا هرگز بچه نمیخواست؛ شرط کرده بود که هرگز بچهدار نشوند، صدرا
هم پذیرفته بود که پدر نشود؛ آیامیتوانست خود را از این لذت محروم
کند؟ کودکش ناز کند و همسرش ناز بکشد و صدرا پدرانه هایش را خرج
کند.
لحظه ای به همسر رها بودن اندیشید. به احسان که پسرک آنهاست، قلبش تپش گرفت و غرق لذت شد. پدر نشدن محال بود...
آنهم وقتی مادر کودک اینگونه عاشقانه نوازشگری بداند!
صدرا: از احسان برام بگو.
رها لبخند زد و اخم صدرا را در هم بُرد
_پسر خوبیه، خیلی مهربون و دوست داشتنیه! دلش پاکه، وقتی با چشمای قشنگش نگام میکنه دلم ضعف میره براش.
رنگ از رخ صدرا رفت و وقتی برگشت بیشتر کبود بود.
رها ادامه داد:
_اولین باری که دیدمش دلم براش سوخت! کوچولو و با صورت کثیف...
چطور امیر و شیدا میتونن این کارو با این بچه انجام بدن!
نف ِس رفته بازگشت، رگ غیرت خوابید. رها با شنیدن نام احسان، یاد نامزدش نکرد، یاد احسان کوچک همخون او افتاد؛ یعنی واقعا رها اهل خیانت نبود؟! حتی در ناخودآگاهش؟! حتی بعد از تماس رویا که همهاش را شنیده بود؟
صدرا: رها... من منظورم نامزدته!
این بار رنگ از رُخ رها رخت بست
_خب چی بگم؟
صدرا: دیگه ندیدیش؟
_برای سه ماه رفته بودعسلویه،میخواست یه سر و سامونی به خودش
و زندگیش بده و بیاد برای عقد و... هیچ خبری ازش ندارم.
صدرا: به هم تلفن نمیزنید؟
رها: نه؛ محرم نبودیم که... ارتباط داشتن با نامحرم به مرور باعث
شکستن یه حریمهایی میشه، نمیخواستم احساسم با هوس آلوده بشه!
صدرا: دوستش داری؟
رها سکوت کرد. صدرا دلش لرزید:
_دوستش داری؟
رها سرش را به سمت شیشه برگرداند و گفت: _چیزی بود که گذشت، بهش فکر نمیکنم؛ اگه حسی هم داشتم چالش کردم و اومدم تو خونه ی شما!
مقابل در خانه حاج علی پارک کردند.
رها و صدرا خود را به حاج علی و آیه و ارمیا رساندند و وارد خانه شدند.
خانه ی حاج علی ساده و کوچک بود. وسایل خانه نو نبود اما تمیز بود.
حاج علی برای آیه و رها و سایه در تنها اتاق خواب خانه رختخواب گذاشت و در هال سه دست رختخواب برای مردها.
صدرا از رها پرسید:
_این خونهشونه؟
رها لبخند زد:
_قبلا تو همون کوچهای که خونه مادر سید مهدی بود، خونه داشتن.
مادر آیه که فوت کرد، حاج علی خونه رو فروخت و یه خونه کوچیکتر خرید و
باقی پولشو داد تا سید مهدی بتونه یه خونهی مناسب نزدیک محل کارش اجازه کنه.
صدرا آهی کشید و شب بخیر گفت و کنار ارمیا دراز کشید. حاج علی در
آشپزخانه بود؛ سر و صدایی میآمد.
رها هم به کمک حاج علی رفته بود.
صدرا رو به ارمیا گفت:
_حست چی بود وقتی بحث ازدواج آیه خانم شد.
ارمیا: منظورت چیه؟
صدرا: نمیدونم، حس کردم نگاهت بی منظور نیست.
ارمیا: اما منظور من اونی که تو فکرته نیست؛ سید مهدی همه آرزوهای
منو داشت، فقط میخوام از نزدیک ببینمشون.
حس کنم خانواده داشتن چه حسی داره؛ من لایق شریک این زندگی شدن رو ندارم، حتی فکرشم برام زیادیه
صدرا: پس خودتم میدونی که جنس ما با اینا فرق داره؟
ارمیا: تو که میدونی فرق داریم چرا با رها خانم ازدواج کردی؟
صدرا: مجبور شدیم؛ یه چیز تو مایههای اتفاقی که برای آیه خانم قراره بیفته!
ارمیا: نکنه زنداداشت بود؟
آرزو بر جوانان عیب نیست!
آرزو دارم نامِ من نیز
پیشوندِ نام #امام_زمانم باشد!!
همچون
علی اکبرِ حسین ...
آخ که چقدر زیباست
وقتی برای #امام_زمانت فدایی شوی!
تیکه تیکه ، اِربا اِربا
مثل علی اکبر ...
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
#تـڶـڼـڰـږاڼـﻫـ 🍂🌸
اینهمهروایتدربارهمهدویتهست!
آقاتوییکیشوننفرمودناگرمردمدنیا
بخوان!ظهوراتفاقمیفته..!
تویهمشونفرمودن:
اگرشیعیانما
اگرشیعیانما..
باباگرهخودهمائیم =("🚶🏻♀
#استاد_رائفی_پور'🌿
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
📌 هرثانیه تکراریست
🌸 چه فرقی میکند؟ نوروز، نوسال و یا حتی نوقَرن! بیتو هرثانیه برایمان تکراریست...
💚السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدیّ
یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن
یا امامَ الاِنسِ والجانِّ
سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان...
✨✨✨✨✨✨✨✨
🎉تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عج الله #صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر غروب جمعه ها آقام کجاست آقام کجاست 😥😓😥
اون که امید قلب ماست آقام کجاست آقام کجاست 😔😔
آقا بیا آقابیا
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh