eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
780 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 آقای زند با رنگ پریده به صدرا نگاه کرد : شما اینجا چی کار می کنید ؟ محبوبه خانم : شما دعوت کردید ، نباید می اومدیم ؟ آقای زند : نه ... این چه حرفیه ! اصلا فکرشم نمی کردیم بیاید ، بفرمایید بشینید و از خودتون پذیرایی کنید ؟ چقدر این مرد اضطراب داشت ! رها نگاهش را در بین مهمان ها چرخاند و او هم رنگ از رخش رفت : محبوبه خانم ... محبوبه خانم ! محبوبه خانم تا نگاهش به رنگ پریدهی رها افتاد هراسان شد چی شده رها ؟! صدرا صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت : - چی شدی تو ؟ حالت خوبه ؟ رها : بریم ... بریم خونه صدرا ؛ چطور می شود وقتی این گونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان می رانی دست رد به سینه ات بزنم ؟ " رها چنگ به بازوی صدرا انداخت ، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت : بريم ! " این گونه نکن بانو ... تو امر کن ! چرا این گونه بی پناه می نمایی ؟ " صدرا : باشه بریم . همین که خواستند از خانه بیرون بروند صدای هلهله بلند شد . " خدایا چه کند ؟ مردش با دیدن داماد این عروسی میشکست ! مرد بود و غرورش ... خدایا ... این کل کشیدن ها را خوب می شناخت ! عمه هایش در کل کشیدن استاد بودند ، نگاهش را به صدرا دوخت ، آمد به سرش از آنچه می ترسیدش ! " رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد . صدایش زد صدرا صدرا ! صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید . دست محبوبه خانم روی قلبش بود : صدرا ... مادرت صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت . مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمان ها دوید **** جلوی سی سی یو نشسته بودند که صدرا گفت : خودم اون برادر نامردت رو میکشم ! رها دلش شکست ! رامین چه ربطی به او داشت : - آروم باش ! صدرا : آروم باشم که برن به ریش من بخندن ؟ خون بس گرفتن که داماد آینده شون زنده بمونه ؟ پدر با تو ، دختر با اون ازدواج کنه ؟ زیادیش میشدا رها : اون انتخاب خودشو کرده ، درست و غلطش پای خودشه ! یه روزی باید جواب پسرشو بده ! صدرا صدایش بلند شد کی باید جواب منو بده ؟ کی باید جواب مادرم رو بده ؟ جواب برادر ناکامم رو کی باید بده ؟
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 رها : آروم باش صدرا ! الان وقت مناسبی نیست ؟ صدرا : قلبم داره میترکه رها ! نمیدونی چقدر درد دارم ! محبوبه خانم در سی سی یو بود و اجازه ی بودن همراه نمی دادند . به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آنها نگاه کردند . صدرا به اتاقش رفت و در را بست . رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد .. . چقدر درد به جان این مادر و پسر ریخته بود پسر همسرش ! آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر می کرد . اصلا رامین به چه چیزی فکر می کرد که با زن مقتول ازدواج کرده بود ؟ یادش بود که رها همیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش می گفت ، از اینکه اصلا از این شرایط خوشش نمی آید ! می گفت رامین چشمانش پاک نیست ، چطور همکارش نمیداند ! امشب هم همین حرف ها را از صدرا شنیده بود ! صدرا هم همین حرف ها را به سینا زده بود . حالا که در یک نزاع سر مسائل مالی ، سینا مرده بود ، معصومه بهانه ی شرکت را گرفته و زن قاتل همسرش شده بود ! " آیه آه کشید .. . خوب بود که صدرا ، رها را داشت ، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود ، همه چیز خوب بود جز حال خودش ! یاد روزهای خودش افتاد : یادت هست که وقتی دلشکسته بودی ، وقتی ناراحت و عصبانی بودی ، میگفتی تمام آرامش دنیا را لبخندم به قلبت سرازیر می کند ! یادت هست که تمام سختی ها را پشت سر می گذاشتیم و دست هم را می گرفتیم و فراموش می کردیم دنیا چقدر سخت می گیرد ؟ حالا رها یاد گرفته که آرامش مردش باشد ! " به عکس روبه رویش خیره شد " نمی دانی چقدر جایت خالیست مرد .... خدایا ، چقدر زود پر کشیدی . .. مرد من جایت کنارم خالی ست ! به دخترکت سخت میگذرد ! چه کنم که توان زندگی کردن ندارم ؟ چه کنم که صفر می ایستم ؟ روزهای آیه بعد از رفتنت خوب نیست ؟ روزهای دخترکت بعد از رفتنت خوب نیست ... راستی موهایم را دیده ای که یک شبه سپید شده اند ؟ دیده ای که خرمایی خرمن موهایم را خاکستریاش کرده و رفته ای ؟ دیده ای که همیشه روسری بر سر دارم که کسی نبیند آیه یک شبه پیر شده است ؟ دیدی که کسی نپرسید چرا همیشه موهایت را می پوشانی ؟ اصلا دیدهای سپیدی و عسلي چشمانم با هم درآمیخته اند ؟ دیدهای پوستم از سپیدی درآمده و زردی بیماری را به خود گرفته ؟ دیده ای ناتوان گشته ام ؟ دیده ای شانه های خم شده ام را ؟ چگونه کودکت را به دندان کشم وقتی تو رفته ای ؟ از روزی که رفتی آیه هم رفت ! روزمرگی می کنم دنیا را تا به تو برسم .. . دنیایم تو بودی ! دنیایم را گرفتی و بردی چه ساده فراموش کردی و گفتی فراموشت کنم ! چطور مرا شناختی که با حرف های آخرت مرا شکستی ؟ اصلا من کجای زندگی ات بودم که رفتی ؟ دلت آمد ؟ از نامردی دنیا نمی ترسیدی ؟ "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸀🧡🌿🐌˼- - - 🧡] 🍀] ــــــــــــــــــــــــــــ🏵🌱^^ اگر روزی ¹ درصد در کار خود پیشرفت ڪنید تا پایان سال ³⁶⁵ درصد پیشرفت ڪرده اید.!! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🏵 ⸀🧡••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
❗️اگه میخای بدونی تو کارت هست یا نه این حدیث رو بخون: 🌹امیرمومنان علی(علیه السلام) فرمودند: چهار علامت دارد: ➖اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام می دهد، ➖و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام می دهد، ➖هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش می افزاید، ➖و هرگاه از او تعریف نکنند از آن می کاهد! (۲:۱۳۸ شرح نهج البلاغه) ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدارفت تصویررفت یادٺ...؟! یادٺ‌امانمےرود..:)🌙 هـرثانیھ..! دلتنگ‌ترازدیروزیم..🥀 :)♡ ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸀🍂🔗˼.. .. .. 🔗] 🍂] ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ 🔗🍁› اگر‌بسیجۍ‌واقعۍ‌ ـھستۍ ..؛ ـ ـ ـ ــ ـ🍂'' اَللٰھُم‌اَرزُقنا‌شھادت‌ْ را‌بہ‌قلبت‌بچسپان‌نہ‌بہ‌پشت‌ موبایلت ..! ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
بانـــــــــو🧕 قدمــــهایــــت در خیــــابان🚦🚧 کــــار دنیـــــا را لنــگ می کنـــد !🌺 نمي بینی فرشته های خدا ؟!👼 همگی دست به سینه به تماشـای تو نشســـته انــد !!😍 خـــدا می دانـــد چقدر در دلشـــان به تــــو🧕 و بــالهای سیاهـــت حـــسادت می کنند😄😚 😍🍃 ═══‌‌‌‌ ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴از این ستون به آن ستون فرج است ✍مردی گناهکار در آستانه دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می‌دهم بازگردم.» فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند به او نگریستند. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می‌کند؟» ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: «‌ای مردم شما می‌دانید كه من در این شهر بیگانه‌ام و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی خدا ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.» ناگه یکی از میان مردم گفت: «‌من ضامن می‌شوم اگر نیامد به جای او مرا بكشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد. ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: «چرا؟»‌ گفت: «از این ستون به آن ستون فرج است.» پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریادزنان بازگشت.‌ محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت. از همین رو، به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می‌گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.» یعنی تو کاری انجام بده هر چند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه رهایی و پیروزی تو شود. ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
⸀💕🌿˼.. .. 💕] 🌿] ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‹💕🌿› آنقدر‌عاشقانہ‌براۍ‌خدا‌زندگے‌ڪنیم ڪہ‌خداھم‌عاشقانہ‌بگوید: ''وَ‌اضطَنَغتُڪَ لِنَفسےٖ'' طُ رابراۍ‌خودم‌ساختہ‌ام💓🌿'' ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ..💓•° ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای آرامش من ای خواهش من 🎤پویانفر شب زیارتی امام حسین علیه السلام ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
00:00 ○•🍋🍒•○ ○•لَیْسَ‌اللّٰهُ‌بِکاٰ‌فِ‌عَبْدَهْ♥️🍒 آیاخـ♥️ـدا‌براۍ‌بنده‌اش‌ڪافے‌نیست...؟!💛🍋 ♥️• 💛•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
بخوان دعای فرج را که ظهور نزدیک است🌸🌺
🍃بسـم رݕ الـمھـدے🍃
••• "ولاتُلقُوابِایدِيڪم‌إلَى‌التَّهلکھ"🌱: خودتون‌وبہ‌دستِ‌خودتون نابودنڪنید :)🕊! ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
سلآم‌دوستاڹ✋ ظهر جمعتون بخیࢪ و اینڪه #‌۱۳بهدره‌خونگی‌قشنگیو براتون‌آرزو‌مندم✌️🤕😊