eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
781 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای آرامش من ای خواهش من 🎤پویانفر شب زیارتی امام حسین علیه السلام ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
00:00 ○•🍋🍒•○ ○•لَیْسَ‌اللّٰهُ‌بِکاٰ‌فِ‌عَبْدَهْ♥️🍒 آیاخـ♥️ـدا‌براۍ‌بنده‌اش‌ڪافے‌نیست...؟!💛🍋 ♥️• 💛•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
بخوان دعای فرج را که ظهور نزدیک است🌸🌺
🍃بسـم رݕ الـمھـدے🍃
••• "ولاتُلقُوابِایدِيڪم‌إلَى‌التَّهلکھ"🌱: خودتون‌وبہ‌دستِ‌خودتون نابودنڪنید :)🕊! ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
سلآم‌دوستاڹ✋ ظهر جمعتون بخیࢪ و اینڪه #‌۱۳بهدره‌خونگی‌قشنگیو براتون‌آرزو‌مندم✌️🤕😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سلام ای صاحب دنیا ،،، کجایی ؟ 🌼گل نرگس بگو مولا ،،،، کجایی ؟ 🌷دلیل ندبه خواندن صبح جمعه، 🌼تو ای ذکر همه لبها ،،،، کجایی ؟ 🌷بیا یَاٰبن َالحَسَن این جمعه از راه، 🌼تو ای مجنون صد لیلا،،،،کجایی ؟ 🌷همیشه جمعه ها خون میشود دل، 🌼خیالت مرهم غمها ،،،، کجایی ؟ 🌷بیا مهدی ( ع ) فَرَج بنما تو امروز، 🌼کجایی یوسف زهرا ،،،، کجایی ؟    💐
[🌱] 🌸فَتَأَسَّ بِنَبِيِّکَ الاَْطْيَبِ الاَْطْهَرِ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ـ فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى. وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَالْمُقْتَصُّ لاَِثَرِهِ 🔸پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن،که راه و رسم او الگویی است برای الگو طلبان ،و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد ، و محبوب ترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند ، و گام بر جایگاه قدم او نهد. 📗 ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مناجات:امام زمان(عج): 🌼🌼🌼🌼🌼 مهدی بیاکه بی تو.عالم صفاندارد بازآکه بی توخورشیدنوروضیاندارد مهدی بیاکه بی تو.افسرده گشته دلها درگلشنی که گل نیست.بلبل نواندارد مهدی بیاکه بی تو.روزی سیاه داریم دردفراق رویت.جزتودواندارد مهدی بیاکه طی شدایام مابه حسرت صبرازفراق تاکی.پیمانه جان ندارد مهدی بیاوبنگراین جمع بی نوارا جزدامن توحاجت.دستان ماندارد مهدی بیاکه بی تو.زهرابه غم نشسته آن پهلوی شکسته.جزتوشفاندارد مهدی بیاوبنگرزهرادرآن میانه برلب بجزنوای مهدی بیاندارد ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
صبڔیعݩی.... ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺5 صلوات🌺برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشـ‌ـق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارت‌هشتاد‌و‌یکم رها : آروم باش
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 دلش اندکی خواب و بی خبری می خواست . دلش مردش را می خواست و آیه این روزها زیادی زیاده خواه شده بود . دلش لبخند از ته دل رها را می خواست ، نگاه مشتاق صدرا به رها را می خواست ، دلش کمی عقل برای رامین می خواست ، شادی زهرا خانم و محبوبه خانم را می خواست اینها آرزوهای بزرگ آیه بود ... که این روزها زیادی زیاده خواه شده بود . نفس گرفت " چه کنم در شهری که قدم به قدم پر است از خاطراتت ! چه کنم که همه ی شهر رنگ تو را گرفته است ؟ چگونه یاد بگیرم بی تو زندگی کردن را ؟ مگر می شود تو بروی و من زندگی کنم ؟ تو نبض این شهر بودی ؟ حالا که رفتی ، این شهر ، شهر مردگان است ؟ * *** سه ماه گذشته بود . سه ماه از حرف های ارمیا با حاج علی و آیه گذشته بود .. . سه ماه بود که ارمیا کمتر در شهر بود .. . سه ماه بود که کمتر در خانه دیده شده بود .. . سه ماه بود که ارمیا به خود آمده بود ! کلاه کاسکتش را از سرش برداشت . نگاهش را به در خانه ی صدرا دوخت . چیزی در دلش لرزید . لرزه ای شبیه زلزله ! " چرا رفتی سید ؟ چرا رفتی که من به خود بیایم ؟ چرا داغت از دلم بیرون نمی رود ؟ تو که برای من غریبهای بیش نبودی ! چرا تمام زندگی ام شده ای ؟ من تمام داشته های امروزم را از تو دارم . " در افکار خود غرق بود که صدای صدرا ... ارميا ... تویی ؟! کجا بودی این مدت ارمیا در آغوش صدرا رفت و گفت : همین حوالی بودم ، دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت ! ارمیا نگفت گوشه ای از دلش نگران زن تنها شدمی سید مهدی نگفت دیشب سید مهدی سراغ آیه را از او گرفته است ، نگفت آمده دلش را آرام کند . وارد خانه شدند ، رها نبود و این نشان از این داشت که طبقه ی بالا پیش آیه است ؟ صدرا وسایل پذیرایی را آماده کرد و کنار ارمیا نشست : کجا بودی این مدت ؟ خیلی بهت زنگ زدم ؛ هم به تو ، هم به مسیح و يوسف ؛ اما گوشیاتون خاموش بود ! ارميا : قصه ی من طولانیه ، تو بگو چیکارا کردی ؟ از جنس رها خانم شدی ؟ یا اونو جنس خودت کردی ؟ صدرا : اون بهتر از این حرفاست که بخواد عقبگرد کنه مثل من بشه ؟ ارميا : خب چیکار کردی ؟
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 صدرا : قبول کرد دیگه ، اما حسابی تلافی کردها ! ارميا : با مادرت زندگی می کنید ؟ صدرا : همسایه ی آیه خانم شدیم ، یک ماهی میشه که رفتیم بالا و مستقل شدیم ! ارميا : خوبه ، زرنگی ؛ سه ماه نبودم چقدر پیشرفت کردی ، حالا خانومت کجاست ؟ صدرا : احتمالا پیش آیه خانومه ، دیگه نزدیک وضع حملشه ، یا رها پیششه با مادرم یا مادر رها ! حاج علی و مادرشوهر آیه خانمم فردا میان ارميا : چه خوب ، دلم برای حاج علی تنگ شده بود . صدای رها آمد : صدرا ، صدرا صدرا صدایش را بلند کرد من اینجائم رها جان ، چی شده ؟ مهمون داریما ! يا الله ... در داشت باز می شد که بسته شد و صدای رها آمد : آماده شو باید آیه رو ببریم بیمارستان ، دردش شروع شده ! صدرا بلند شد : آماده شید من ماشین رو روشن می کنم . ارمیا زودتر از صدرا بلند شده بود . " وای سید مهدی ... کجایی ؟! جای خالی تو را چه کسی پر می کند ؟ شاید در روزهای کودکی می شد جای خالی کلمات را پر کرد اما امروز چه کسی می توانست جای خالی تو را پر کند ؟ صدرا کلید خودرواش را برداشت ، محبوبه خانم با مادر رها برای پیاده روی رفته و مهدی را هم با خود برده بودند . رها مادرانه خرج می کرد برای آیه اش ! آیه فریادهایش را به زور کنترل می کرد و این دل رها را بیشتر می آزرد ... عزیز دلش ، دلش هوای مردش را کرده بود ، هوای سید مهدی اش را کرده بود ! زیر لب مهدی اش را صدا میکرد ... ارمیا دلش به درد آمده بود از مهدی مهدی کردن های آیه ... کجایی مرد ؟ کجایی که آیه ی زندگی ات مظلوم ترین آیه ی خدا شده است . ارميا دلش فریاد می خواست
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 سید مهدی امشب چگونه بر آیه ات می گذرد ؟ کجایی سید ؟ به داد همسرت برس ** " آیه را که بردند ، ارميا بود و صدرا . انتظار سختی بود . چقدر سخت است که مدیون باشی تمام زندگی ات را به کسی ... که زندگی اش را در طوفانهای سخت ، رها کرد تا تو آرام باشی ! " چه کسی جز تو می تواند پدری کند دلبندت ؟ چطور دخترک یتیم شده ات را بزرگ کند که آب در دلش تکان نخورد ؟ شب هایی که تب می کند دلش را به چه کسی خوش کند ؟ چه کسی لبخند بپاشد به صورت خسته ی همسرت که قلبش آرام بتپد ؟ سید مهدی چه کسی برای آیه و دخترکت ، تو میشود ؟ " صدرا میان افکارش وارد شد : به حاج علی زنگ زدم ، گفت الان راه می افتن . ارميا : خوبه ! غریبی براشون اوضاع رو سخت تر می کنه صدرا : من نگران بعد از به دنیا اومدن بچه ام ! ارميا : منم همین طور ، لحظه ای که بچه رو بهش بدن و همسرش نباشه بیشتر عذاب میکشه ! صدرا : خدا خودش رحم کنه ؛ از خودت بگو ، کجا بودی ؟ ارميا : برای ماموریت رفته بودیم سوریه ! صدرا : سوریه ؟! برای چی ؟ ارميا : همه برای چی میرن ؟ صدرا : باورم نمیشه ! ارمیا : راهیه که سید مهدی و زنش جلوم گذاشتن ! صدرا : اونجا چه خبر بود ؟ ارميا : می خوای چه خبری باشه ؟ جنگ و مرگ و خاک و خون ! راستی ... آیه خانم کسی رو ندارن ؟ هیچ وقت ندیدم کسی دور و برشون باشه جز رها خانم ! صدرا : منم تو این سه چهار ماه کسی رو جز پدرش و مادرشوهرش و سید محمد ندیدم ، یه روز از رها پرسیدم ! این دختر عجيب تنهاست ارميا ؟ رها میگفت مادر آیه خانم مادرشو چند سال پیش از دست داد ، یه برادر داشته که چهار ساله بوده تو یه تصادف عجیب می میره ! مثل اینکه میخواستن برن مسافرت ، آیه خانم و برادرش تو کوچه کنار ماشین بودن که مادرشون صداش می زنه ، همون لحظه حاج علی می خواسته ماشین رو جابه جا کنه . ماشین که روشن میشه برادرش میدوئه بره پیش پدرش ، حاج علی که داشته دنده عقب می رفته ، نمیبینه و برادر آیه خانم تو اون حادثه میمیره ! همسر حاج علی هم که افسرده میشه و مجبور به عوض کردن خونه میشن !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای منتظران بار دگر رسیده دل تنگ فرج وقت خوش رسیده در حسرت آن جمعه ام آخر که بگویند خورشید علی آمده،از رسیده 💔 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 🌷 ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
خيلي از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد... وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن... يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود.تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول! رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟ گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نذاشتم! رسول و مي بيني داغ كرد افتاد دنبال اون بسيجي و دور پادگان اون رو مي دواند. ••♡↯ [🌿]❥︎🌸 @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا