eitaa logo
Hesare Aseman
16 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
💠 در زندگی هیچ چیز مهمتر از این نیست که با قلب و وجدان خودت در آرامش باشی. #کارین_مونسن 🌐Blog: Hesare-Aseman.blog.ir شناسه #حصار_آسمان در تلگرام، سروش و آی گپ: @HesareAseman
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم تنگ است مثل لباس سال‌های دبستانم مثل سال‌های مأموریت‌های طولانیِ پدر که نمی‌فهمیدم وقتی می‌گویند کسی دورَست یعنی چقدر دورَست؟
عشق آدم را به جاهای ناشناخته می برد مثلا به ایستگاه های متروک به خلوت زنگ زده ی واگن ها به شهری که فقط آن را در خواب دیده... وقتی عاشق شدی ادامه ی این شعر را تو خواهی نوشت! برگرفته از کتاب: چه کسی مرا عاشق کرد؟
از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگیست زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال رفت کار از دست کی تدبیر کارم می‌کنی
تویی آن که عاشقت را، دل ِ پاره پاره باید به نشان عشقی از خون، تن ِ پر ستاره باید به هر آنکه دل ببازد، به وصال می برازد که از او کشیده در خون، سر چوب پاره باید هنری نبود در صالح و در خلیل و موسا که به باد و آتش و آب ز تو اشاره باید نه به دیدگان نماید، هنری که از تو آید که به چشم جان، در این بوالعجبی نظاره باید به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید نه تو هرچه را بسوزی و نه من ز هر که سوزم که به خرمن من از آتش تو، شراره باید همه دل زدن به دریاست، مرام پاک بازان خود اگر نوشته گرداب و اگر کناره باید به فلق بپوشی آن را که بمیرد از برایت کفن شهیدت آری، هم از این قوراه باید
تاوان تو را می دهم تو زیباترین گناه من بودی هر بار که حلقه را تنگ تر می کنی مرگ شیرین تر می شود این برزخ از لحظه های دلواپسی لبریز است آخرین تیر ترکش تویی از کمان رها شو می خواهم زیبا بمیرم.
که بَرَد از من بی‌دل بَرِ جانان خبری؟ یا که آرد ز نسیمِ سَرِ کویش اثری؟ جز صبا کیست کزین خسته بَرَد پیغامی؟ جز نسیم از بَرِ دلدار کِه آرد خبری؟ ای صبا، چند روزی گرد گلستان و چمن؟ چند آشفته کنی طرهٔ هر خوش پسری؟ ای صبا، صبح دمی بر سر کویش بگذر تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری آنکه چون من همه کس از دل و جان بندهٔ اوست گرچه در خاطر او نیست کسی را خطری خدمت بنده به وجهی که توانی برسان که: بیا، کز غم هجرانت شدم دربدری در غم هجر تو تنها نه منم، کز یاران هر کسی راست به قدر خود ازین غم قدری برسان خدمت و گو: ای رخت از جان خوشتر چند نالد ز فراق رخ تو لابه‌گری؟ تو چه دانی که چها کرد فراقت با من؟ داند این آنکه ازین غم بود او را قدری غم هجران تو، ای دوست، چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟ به دو چشم تو، که چون چشم تو بیمار توام چه شود گر بفرستی ز دو عالم شکری؟ دوستان منتظر مقدم میمون تواند بیش ازین خود نشکیبند، بیا زودتری گر عزیمت کنی ای دوست، به سوی ملتان چه مبارک بود آن عزم و چه نیکو سفری؟ بر خیال تو شب و روز همی گریم زار چه کنم؟ همرهم و می‌دهمش دردسری تا نگویی که چرا رفت سراسیمهٔ ما در نمانم ز جوابت، بشنو ماحضری بر خود و دیدهٔ خود غیرتم آمد، رفتم تا نبیند رخ زیبای تو هر مختصری من که بر دیدهٔ خود رشک برم چون بینم؟ که ببیند رخ تو دیدهٔ کوته‌نظری؟ از برای دل من روی به هر کس منمای کان رخ، انصاف، دریغ است به هر دیده‌وری از درت خسته عراقی سبب غیرت رفت ورنه بودی به سر راه تو هر بی‌بصری
مسافر کناری‌ام که پیاده شد پنجره‌ای گیرم آمد باقی مسیر را گریستم ...
حالم خوب است، هنوز خواب می بینم ابری می آید و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم : تو کی خواهی مرد!؟ به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند . مهم نیست! تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری! همین امروز غروب برایش دو شعر از نیما خواندم او هم خم شد بر آب و گفت : گیسوانم را مثل «ری را» بباف.
چه شب های درازی اشک در هاون اندوه کوبیدم! نخوابیدنم را به پایِ قدم های نیامده ات بگذار و خط عمیق پیشانی ام را به حساب سرنوشت. دروغ نیست! زنها همیشه در ساعت عاشق شدنشان مرده اند!
محبوبم! تو را نه برای زیبایی بی حصر و ادامه دارت نه برای رنج و اندوه ماندگارت نه برای شادی نه برای چشم های نافذت که با موهای کوتاه می توانی ویرانگر باشی... تو را نه برای زنانه ای بی وقفه نه برای مهربانی لایزال و بی ریا نه برای قهر نه برای آشتی تو را نه برای زخمی که بر جا گذاشته ای نه برای آنچه مَردان شهر در تو می بینند نه برای غمین غروب آدینه نه برای هر آنچه که داری تو را برای خودم و تعریف جاودانگی عشق برای گنجی که داری و نمی ببیند برای سادگی ات در تعاریفی که "زن" بود تو را برای تنهایی ام دوستت دارم.
آمده از جایی دور، اما زاده زمین ام. امانت دار آب و گیاه، آورنده آرامش و اعتبار امیدم. من به نام اهل زمین است که زنده ام. زمین با سنگ ها و سایه هایش، من با واژه ها و ترانه هایم، هر دو زیستن در باران را از نخستین لذت بوسه آموخته ایم. زمین در تعلق خاطر من و من در تعلق خاطر تو کامل ام. ما همه اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم، اما سرانجام به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.