4_5936195125821571479.mp3
9.8M
🎧 واحد بسیار زیبا و ماندگار
🎼 تلظی مکن نازنینم تلظی مکن....
🎤 حاج میثم مطیعی
@Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت بیست و پنجم
🍁پارت۱
امیر حسین: من از طرف شهاب معذرت میخوام
-: اون که میگفت صدام زده.... من نشنیده بودم...
-: ترسیده بودی؟
-: معلوم بود؟!
-: اره خیلی ....
-: الان چی ؟؟
-: نه به اون اندازه ....
-: یه چیزی میخواستم بگم...
-: چی ؟؟
-: خب راستش امروزتو بیمار......
یدفه ای شهاب کوبوند رو بازوی امیر حسین و گفت : داداش اصن بدون شما صفا نمیده پیاده روی ...
امیر حسین -: دقیقا منظورت از شما چیه ؟
-: تو و ریحانه...
-: گوش کن شهاب... دفه آخرت باشه که....
شهاب پرید وسط حرفش : ول کن بابا....
یاسمن-: سلام مجدد همگی....
شیرین در حالی که نفس نفس میزد: شهاب چقدر تند اومدی....
شهاب -: خب دیگه ....
رومو کردم سمت امیر حسین -: خب ؟!
-: خب چی ؟؟؟
-: امروز تو بیما...
پرید وسط حرفم -: الان مهم نیس بعدا میگم ...
امیر حسین
هنوزم دو دل بودم حرفمو بزنم یا نه ... تصمیم گرفته بودم که بگم که شهاب اومد خراب کرد...
بدجورم رفته رو اعصابم هی ریحانه ریحانه میکنه....
این که رو احساس خودم هنوزم شک داشتم بماند تلفن ریحانه هم رو مخم بود... آقای رادمهر... نکنه اون ؟؟؟ اصن اگه ریحانه بخواد با یکی دیگه ازدواج کنه چی ؟...
شاید بهتر بود قبل از حرف زدن باهاش اول با دل خودم کنار بیام... این که واقعا دوسش دارم یا به خاطر این دو روزه.....
🍁🌱🍁🌱🔷🌱🍁🌱🍁
@Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت بیست و پنجم
🍁پارت۲
.
نگاهم و دوخته بودم به تلویزیون و به ظاهر حواسم به برنامه نود بود که داشت پخش میشد ولی در واقع حواسم به ریحانه بود....
با خودم درگیر بودم.... چرا باید همه ی حواسم پیش ریحانه می بود.... دوسش داشتم ؟؟؟ اره داشتم !!!
ریحانه -: یاسمن به نظرت به مونا زنگ بزنم خوابه ؟!
-: یاسمن : ساعت چنده،؟
-: دوازده و ربع
-: فکر نکنم خواب باشه ... چی کارش داری این وقت شب..؟
-: به سینا گفتم با مونا حرف میزنم قبول کنه قبل محرم یه بار دیگه بره پیششون... دیشب زنگ زد البته بهش گفتم حضوری بهتر میشه صحبت کرد... واقعا هم پشت تلفن حرف زدن با مونا درباره همچین موضوعی ؟! من یکی خوشم نمیاد...
ولی خب به نظرت حرف بزنم ها؟؟؟
-: چی بگم؟؟ به نظر خودت کار درستیه که قبول کردی مونا رو راضی کنی باهاش ازدواج کنه ؟
-: من نمیخوام مونا رو راضی به ازدواج کنم... فقط به سینا گفتم باهاش حرف میزنم اجازه بده سینا بازم باهاش بحرفه....
-: خب زنگ بزن باهاش بحرف...
-: بیا بریم تو اتاق....
-: باش...
.
.
با شنیدن حرفاشون ... البته من نخواستم گوش بدم هم اونا تو پذیرایی بودن هم من... پذیرایی هم کوچیک ... شنیدم و اینو فهمیدم درباره تلفن ریحانه متوجه سو تفاهم شده بودم...
فهمیدم آقای رادمهر اون سیناییه که تو حرم شاه عبدالعظیم دیده بودمش ....
با صدای شهاب از تو فکر اومدم بیرون
-: تو فکری داداش !؟
-: اوهوم ولی بیخیال ....
-: دفتر نزدی نه؟؟
-: نه ... پولش کجا بود... بعدشم خودت میدونی این سالای اول مطمئنا مراجعه کننده کمه... اخه کسی سراغ یه وکیل تازه کار نمیره.. ولی خب قراره با یکی از شرکا یه دفتر بزنیم...
-: اها... ولی مطمئنم وکیل موفقی میشی...
-: خداکنه...
یکمی سکوت کرد و گفت : امیر ؟ تا حالا عاشق شدی؟؟؟
-: نمیدونم....
-: ینی چی؟؟؟ یا شدی یا نشدی دیگه ....
-: خب ینی نمیدونم عاشق شدم یا نه ....... ببینم... مگه تو شدی ؟؟
-:اممم ... وللش بیخیال....
❤️🔹❤️🔹♦️🔹❤️🔹❤️
@Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق
🌻قسمت بیست و ششم
🍁پارت۱
یاسمن -: پاشو امیر زود باش...
-: باشه حالا بزار یکم دیگه بخوابم...
-: بابا اینا رفتن دنبال خاتون یه ربع دیگه میرسن...
یهویی از جام بلند شدم و نشستم...نگاهی به دور و برم کردم شهابم بیدار شده بود و تشکاشم جمع بود
-: خب زود تر بیدارم میکردید...
-: شرمنده آقای خوش خواب که یکساعته دارم صدات میزنم...
بلند شدم و دشکارو جمع کردم...
با اومدن خاتون کلی دورش و گرفتیم و خوشحال بودیم که حالش خوبه ...
یکمی کنارش نشستیم...
حوصلم سر رفته بود ینی یه جورایی پوکیده بود
گفتم -: شهاب موافقی والیبال بزنیم؟
-: پیشنهاد خوبیه .... پاشو...
همینطوری که از پله ها میرفتیم پایین تو حیاط گفت -: هر کی باخت بستنی میخره واسه همه
-: شرط بندی حرومه
-: بیخیال داریم تفریح میکنیم دیگه...
-: هعیییی باشه قبول...من که برندم به ضرر خودت شد
-: ببینیم و تعریف کنیم آقا امیر ...
توپ و از گوشه حیاط برداشتم و خواستم شروع کنم که شیرین گفت : صبر کنید صبر کنید مسابقه بدون تماشاچی نمیشه
شهاب گفت بدون هم تیمی هم نمیشه....
یاسمن -: خودتون دو تایی بازی کنید ما تشویق میکنیم..... من که طرفدار امیر حسینم ....
شیرین -: من با شهاب ....
شهاب روشو کرد سمت ریحانه و با لبخند نگاش میکرد ... رو مو کردم سمت ریحانه اصلا جواب لبخند شهاب رو نمیداد ... نگاهی بهم کرد با لحنی خیلی ساده و معمولی گفت -: من با امیر حسین ....
لبخند ریزی زدم که البته فکر کنم متوجه نشد...
تو دلم غوغا بود از خودم خندم گرفتم ببین مث بچه ها دارم به خاطر یه طرفداری ذوق میکنم....
نگاهی به شهاب کردم از چشمام معلوم بود عصبانیه ....
با یه سرویس توپ بازی رو شروع کردم ...
دوازده به ده جلو بودم قرار بود فقط یه ست بیست و پنج تایی بازی کنیم ....
🌾🌷🌾🌷🌼🌷🌾🌷🌾
@Shamim_best_gift
❣یکی از زیباترین شعر های فریدون مشیری
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
پیر فرزانه مرا بانگ برآورد
که این حرف نکوست ،
دل که تنگ است برو خانه دوست...
شانه اش جایگه گریه تو
سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره دلتنگی توست...
دل که تنگ است برو خانه دوست...
خانه اش خانه توست...
باز گفتم:
خانه دوست کجاست؟
گفت پیدایش کن
برو آنجاکه پر از مهر و صفاست
گفتمش در پاسخ:
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم ،
یادشان در دل من ،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا ياد تو انداخت ، رفيق!
تو دلت سبز ،
لبت سرخ ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ ،
تنت گرم ،
دعايت با من!
روزهايت پى هم خوش باشد
🕊✨🕊✨✨🕊✨🕊
@Shamim_best_gift