eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال شب و روز عرفه
نيمى از رابطه ها را ميتوان نجات داد‼️ تنها كافيست هر دو بدانند هم ديگر را همان طور كه هستند دوست بدارند نه آن طور كه ميخواهند! هم ديگر را تغيير ندهيد. اين راز يك رابطه عاشقانه است... ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ ♡••࿐ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈
📌حتما بخوانید 👌👌👌 دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد... پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.  در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت... دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود فکر می کرد. آن شب برای نخستین بار را به معنای واقعی حس کرد.  روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما... پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.  دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد...   ادامه فقط اینجا...👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3535142995Ceb0970025a
940701-Panahian-DoaArafe-18k.mp3
19.12M
🎵صوت دعای عرفه با قرائت علیرضا پناهیان همراه با نکات عرفانی و توضیحات زیبا و دلنشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا باور کنیم دنیا برای زندگی زیباست زمینش هست، خدایش مهربان با ما چقدر از غم سرودیم چقدر با غصه سر کردیم! رهایش کن، کمی بگذر بیا باور کنیم دنیا، برای زندگى زیباست! مبارک
نگارا عید قربان ست به قربانت شوم یا نه؟🥰 مبارک💐 ••••❥❣❥•••••••••••••••••••••
💙 تشـكر با قــشنگ‌ترين كلــمات ؛ وقتي همسرتان كارهای مردانه‌اش را انجام ميدهد، پيش خودتان نگوييد به وظيفه‌اش عمل كرده و نيازی به تشكر نيست. فكر نكنيد مردتان به‌خاطر دست‌های قوی و تواناييهای مردانه‌اش نيازی به شنيدن تشكر ندارد جملات ساده ای که نشان دهنده قدردانی شماست،برای او بسیار انرژی بخش خواهد بود. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. آرمان خیلی عصبی شده بود. رو کرد سمت مهشید. - درست حرف بزن، آیلار و آیناز چی گفتن؟ مهشید که کمی ترسیده بود، گفت: - بخدا هیچی نگفتن، من ناخواسته شنیدم آرمان. بی اراده اشک از چشمهایش می ریخت؛ دست خودش نبود، آرمان عصبانی و ترس به جانش ریخته به موضوعی که فکر می کرد و مهمانی بد امشب شعله به جانش می کشید و می سوزاند. آرمان نمی توانست گریه ی مهشید را ببیند، با هرقطره اشکش انگار قلبش را چنگ می زدند، نگرانی هایش تمامی نداشت، کاش مونا بر نمی گشت، کاش مادرش اصرار نمی کرد که آرمان پذیرای مونا باشد. چگونه با مهشید در مورد گذشته اش می گفت، در حالی ترس از دست دادنش دست از سرش برنمی داشت. حالش بد بود، می ترسید که مونا با قصد و قرضی برگشته باشد. می ترسید که زندگی اش از هم بپاشد. بی اراده مهشید را در آغوش کشید. - من معذرت می خوام، اگه ناراحتت کردم، گریه نکن عشقم. مهشید دلش کمی آرام گرفت. نوازش های آرام آرمان حالش را بهتر کرده بود. از آرمان جدا شد. نگاه خیسش را به چشم های زلال و شیشه ای آرمان دوخت. آرمان آرام گفت: - دوستت دارم مهشید، باور کن خیلی.... https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672 این رمانو بخونی میفهمی تاحالا رمان عاشقونه نخوندی🤦‍♀😂😂....