❤️🍃❤️
#همسرداری
آن لحظاتی که مرد
دستهای زنش را در دست میگیرد
و او را لمس میکند ،
لحظاتی هستند
👈 که زن به آنها عشق میورزد
هنگام صحبت کردن ،
تماشای تلویزیون و یا در هر فرصت دیگری ،
👈 دست همسرتان را ، عاشقانه بگیرید .
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگترین نصیحتی که شنیده بودم...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🍃❤️
خصوصيات #خانواده_موفق
١- در بین اعضای خانواده جمله " به من چه یا به تو چه " رد و بدل نمی شود،
چرا که اعضا به #گفتگو و #مشورت منطقی اعتقاد دارند
و احساس مسئولیت می کنند.👌
٢- افراد به یکدیگر #اعتماد دارند
👈❌ و از این اعتماد سوء استفاده نمی کنند
✅و اعتماد را یکی از پایدارترین ویژگی ازدواج موفق و خانواده موفق می دانند.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🌹در مقابل #همسر خود، از ازدواج خود اظهار پشیمانی نکنید و زندگی و روابط خود را با دیگران مقایسه نکنید
👈 از یاد نبریم زندگی هر کسی
مطابق سلیقه و عقل و درایت او اداره میشود
#نکته :
🌹هیچ کس نمیتونه توی #زندگی شما و همسرتون سرک بکشه!
مگر اینکه شما یا همسرتون از قبل #چراغ سبز رو بهش نشون داده باشید..
در این موارد قاطع باشید
و اجازه دخالت ندهید
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
تفاوتهای زنان و مردان
💫زنها وقتے احساسے درونشان فوران ڪند باید حرف بزنند
حالا فرقے ندارد فوران غم باشد یا شادی؛ خوشے یا ناخوشی...
آنها باید آنقدر از تمام جزییات ریز تا ڪلیات را بگویند تا حس ڪنند آرام گرفته اند!
مردها اما...
چه در اوج شادے باشند چه اوج غم ترجیحشان این است ڪه در گوشهاے خلوت به اتفاقاتے ڪه افتاد فڪر ڪنند و نهایتا لبخندے بزنند
لبخندے گاه تلخ و گاه شیرین...
تفاوتهای همدیگر را بفهمیم تا رنجش و تنش بیجا پیش نیاید
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
وقتی به کودک قولی را می دهید و
زیر قولتان میزنید، با این کار در واقع اعتماد فرزندتان را از بین میبرید!
بنابراین اگر احتمالاً خواسته كودك از توان شما خارج است، به جای کلمه «قول میدهم» بگویید؛ «سعی میکنم»
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
شب رفیقی بی ادعاست ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | دعا معجزه گر برای ازدواج با همسر مناسب
بفرستید برای جوانان ☺️
👤استاد رفیعی
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۲۸۴...... لبخندی کوچک روی لباش نقش بست و منم حرف دیگری نزدم ..... یه ساعت بعد ج
فصل دوم .....
پارت ۲۸۵ .......
اون روز رو به خاطر رفتار سست خودم مقابلش .... از اینکه نتونسته بودم غیبت هام رو توجیه کنم تا حذفم نکنه ..... عصبی بودم و گریه کردم ... اونقدر که شبش از سردرد خوابم برد ..... حتی برگه پذیرش بیمارستان پدرم رو به همراه کلاسورم داخل دفترش از ترس جا گذاشته بودم .... اولش فکر می کردم برخورد دوباره با این مرد از خود راضی خودش مصیبتی هست که به بقیه اندوه هام اضافه شده .... ولی نمی دونستم که این اندوه نیست ...... بلکه قراره تبدیل بشه به بهترین خاطره از دوست داشته شدنم توسط مردی که پای همه چیزم قرار بود بایسته .
چند روز بعدش دیگه تصمیم گرفتم کلا نرم سر کلاساش .... چون چیزی برای من جز مسخره شدن توسطش نداشت .... نرفتم سر کلاسا از یه طرف .... پیدا شدن یه شماره جدید روی گوشیم از یه طرف .... چون می ترسیدم نکنه ارسلان از زندان ازاد شده باشه و با یه شماره ناشناس داره زنگ میزنه جواب نمی دادم .
هر جور شده باید خودم رو یه جوری قانع می کردم تا برم و کلاسورم رو از دفتر این استاد از خود راضی بگیرم .... چون برگه بیمارستان بابام داخلش بود و موقع ترخیص بهش احتیاج داشتم .... هر طور شده یه روز رفتم دانشکده ...... از مسئول حراست خواستم تا بره دفتر کیایی و کلاسورم که اونجا جا مونده بود رو برام بیاره .... ولی چه فایده دست خالی برگشت و گفت که هیچ چیزی پیدا نکرده ..... توی بد موقعیتی گیر کرده بودم ..... من به اون برگه نیاز داشتم .
فکرم خیلی درگیر بود ..... تا اینکه اون روز بعد از ظهر کیانا فرهمند .... دوستی که به تازگی باهاش اشنا شده بودم برام زنگ زد و دعوتم کرد برم دفتر وکالتی که داره داخلش کار اموزی می بینه .
رفتنم همانا و دیدن استاد مغرور از خود راضی و خوش تیپ درس حقوق همانا ..... حتی به ذهنم هم خطور نکرده بود که شاید دوباره این فرد از خود راضی رو ملاقات کنم .
برخورد اولش از دیدنم خیلی خشک و جدی بود ... ولی کم کم مهربون شد .... برام شرط گذاشت که به شرط کلاسورم رو بهم پس میده و غیبت هام رو موجه میکنه اونم اینکه توی دفترش به عنوان منشی شروع به کار کنم .
از پیشنهادی که داده بود کم مونده بود شاخ در بیارم .... ولی واقعا شاید نمی تونستم قبول کنم ... هرچه گفتم قبول نکرد و روی حرف اولش ایستاد .... بالاخره مجبور شدم قبول کنم که اونم کلاسورم رو پس داد و در واقع حذف نشدم .... البته ناگفته نمونه که خودم هم نسبت به این پیشنهاد کاری بی میل نبودم .... فقط از دست استادم به خاطر برخورد هاش دل گیر بود .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۲۸۴...... لبخندی کوچک روی لباش نقش بست و منم حرف دیگری نزدم ..... یه ساعت بعد ج
فصل دوم .......
پارت ۲۸۶ ......
بابا که عمل شد .... حسابی اوضاع تغییر کرد ..... من تازه داشتم یه رنگ و بوی جدید احساس می کردم .... اونم از طرف کسی که حتی فکرش رو نمی کردم ... ولی نباید چیزی بروز می دادم که من فهمیدم ...... خودم رو کمتر افتابی می کردم جلوش ..... ازش دوری می کردم ..... سعی می کردم رو حرفاش چیزی نگم تا صحبت ها بیشتر از این ادامه پیدا نکنه و طولانی نشه .... سریع بعد از اتمام کارم دفتر و یا کلاس درس رو ترک می کردم ...... ولی مثل اینکه دل کار خودشو کرده بود ..... استاد خوش تیپ و خوش قیافه و از خود راضی کلاسمون عاشقم شده بود و من خوب حسش می کردم .... ولی استاد خبر از این نداشت که من چه گذشته طوفانی رو پشت سر گذاشتم تا الان توی ساحل ارامش تا ازادی ارسلان از زندان نفس می کشم .
اومد خواستگاری ...... با خانواده اش ..... با همه تشریفات و رسم و رسومات ..... با اینکه خودم هم عاشق این استاد مغرور و حرکات و رفتار و اخلاقش شده بودم ولی تصمیمم رو گرفته بودم و میخواستم جواب رد بدم تا بره پی زندگی خودش .... داستان تلخ گذشته رو براش گفتم تا دست از بکشه و بره دنبال دختری که بتونه باهاش ارامش داشته باشه ولی نرفت ..... هنوزم می خواست بمونه ..... کلی بهم قول داد و برام برنامه ریخت ..... حالا هم که پس فردا میشد می خواست دوباره با خانواده اش بیاد تا جواب مثبتی رو که امروز توی ماشین به زور از زیر زبونم کشید بیرون رو علنی کنه .
خودم شوکه شدم که چه جوری جواب مثبت رو دادم ..... ابن چند وقت از اشنایی باهاش ..... همش به خودم نهیب میزدم که اگر توام ته دلت دوسش داری ولی ازش دوری کن .... با وجود اون گذشته خراب ..... با وجود ارسلانی که توی زندان نشسته تا موعد ازادیش بشه و بیاد بیرون و انتقام بگیره و حرف روز اخرش رو به کرسی بشونه ..... من باید از امیر علی کیایی دوری می کردم ولی نتونستم ..... چون برا اولین بار عاشق شده بودم ..... عاشق مردی که همه چیزیش حسابی به دل ادم می نشست ..... حتی اخلاق خشک و مغرورش ..... عصبانیتش ..... همه چیزش ...... اینکه از همه لحاظ فکر همه جا رو می کرد .
حالا که جواب مثبت داده بودم ..... باید پای عواقب کارم می نشستم ..... تب و لرز بدی به جونم نشسته بود ...... از ترس .... ترس از اینده نا معلوم ..... و من نگران بودم و هیچ چیزی این نگرانی رو بر طرف نمی کرد .
از جام بلند شدم ...... وضو گرفتم ..... دندونام از تب و لرز شدید بهم میخورد ..... باید نمازم رو میخوندم .... کاری که هیچ وقت توی اون شرایط سخت توی خونه ارسلان ترکش نکردم ...... جز اون شب کذایی که بالاخره از اونجا زدم بیرون .با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
❤️